ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد
در هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار زاین بیابان وین راه بی نهایت
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است///
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
ما را زخیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است///
تا آسمان زحلقه به گوشان ماشود
کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست///
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
تو را ز کنگره عرش ميزنند صفير
ندانمت که در اين دامگه چه افتادست
تا بو که یابم اگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)