تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 10 از 16 اولاول ... 67891011121314 ... آخرآخر
نمايش نتايج 91 به 100 از 156

نام تاپيک: سهراب سپهری

  1. #91
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض متن اتاق آبی ( قسمت پنجم)

    در صورت نگاري هند ، زن هندي وقتي كه مي خواهد دست به شرمگاه خود برد تا پوشش آن را نگه دارد، دست چپش را مي برد ، بچه اش در سمت چپ بدن به بر مي گيرد، روي تكه ستوني از ماتورا مادري با پستان چپ به بچه شير مي دهد، به چشم هندي هر سمت بدن استعاره اي داشت ، به چشم يوناني و مصري قديم هم ، زن ايراني چپ و راست را نمي فهمد، نبايد ميان خودمان دنبال آن معاني بگرديم.

    برآمدگي بام حوضخانه تكه اي بود از يك تمام. روي اين تكه ، قيدي نداشتم. دست پاچه نبودم ، نگاهي مرا نمي پاييد، من بودم و كاهگل خواهشناك . چيزي بر اين خلوت پاك مشرف نبود ، مگر آبي آسمان.
    شبهاي داغ تابستان ، وقتي كه خود آگاهي آدم ذوب مي شد. روي بام مي خوابيديم. و در پشه بند ، دور و ور آب مي پاشيديم ، بروي كاهگل تا ته خوابهايم مي دويد، غرائزي را گيج مي كرد.
    كف اطاق آبي ، گفتم ، از كاهگل زرد پوشيده بود ، مربع زرد بود ، در شوبها كاراسيما كاراكتر a مربع است و زرد است . در چين ،قربانگاه خاك كه تلي مربع بود. از خاك زرد پوشيده بود. و زرد در آن ديار رنگ زمين است. رنگ زرد و زمين آسان كنار هم نشسته اند . بزرگي از ميان دوگن ها در گفت و گويي ماندني مي گويد :
    " در ابتدا ، لباسها سفيد بود ، رنگ پنبه بود ، پس ، آدمها از پريده رنگي و شبيه پارچه بودن به هراس آمدند، پارچه را به رنگ زعفراني درآوردند. به رنگ خاك ، تا با خاك خود همانند شوند." در شرح زندگي پاتريك مقدس ، نوشته قرن پنجم ميلادي ، اشاره اي است به اين كه موسي هشت رنگ در لباس روحاني هارون نهاد، بايد اين هشت رنگ را ، كه رمز و نقش اند ، در جامه هاي روحاني ما پيدا كنند. پس آمده است : " چون كشيش به رنگ زرد نگاه كند ، در مي يابد كه جسمش چيزي جز خاك و غبار نيست : هيچ غرورري نبايد در دلش پديد آيد " بنا به اساطير Musica مردها را با خاك زرد آفريدند ( و زن ها را با يك گياه ) ، راتناسامبهاوا
    (Ratnasambhava)با زمين تطابق دارد ، رنگ سنتي و تمثيلي زمين زرد است. كه در صفاي كامل خود در فلز گرانبها (طلا) و يا در گوهر (ratna) مي درخشد ، و همان كيمياست (cintamani) .
    اما زرد، اين رنگ ، به گفته پرتال ، هم نشان پيوستگي به حق بود و هم آيت زنا. به چشم يوناني ، سيب طلا هم كنايه از سازش و عشق بود و هم ناسازگاري و فرجام بد : آتالانتا سيبهاي زرين باغ هسپريد ها را به چنگ آورد. پس تبارش بر باد رفت.
    در آيين مسيح ، رنگ زرد ، كه وقتي آيت سرور بود . رنگ رشك و خيانت شد. رنگ لباس يهودا شد در پرده ها ، در گوگول ، رنگ زرد مي ترساند ، از نمايشنامه " شبها در ده" تا " تاراس بولبا" زردي زياد مي شود تا در جلد دوم " ارواح مرده" مصرف زرد به اوج
    مي رسد ، در كار اليوت زرد همسايه گناه است :
    " Sitting along the beds edge, where
    you culled the paper from your hair
    On clasped yellow soles of feet
    in the palms of both soiled hands."
    باشو ، خيلي دور از اليوت ، به همسازي صوت و چشمه صوت گوش مي دهد :
    "قناري با صداي زرد فرزندش را مي خواند."
    گوته Farbenlehre، كه رنگ را رنج نور مي داند ، درباره رنگ زرد صفت edel و unedel را به كار مي برد ، در جزيره Nias ، لوالانگي
    (Lowalangi) كه خداي برتر است و به جهان برتر وابسته است. مظهر نيكي و حيات است. و رنگهايش زرد و طلايي است. در هند دراويدي ، در مراسم آييني ازدواج ، خواهر داماد يك سيني به سر مي برد كه در آن مايعي است زرد : mangaltanni آميزه اي از آب و زعفران و آهك كشته ، رنگ زرد مالگالتاني نشان سرور و كاميابي است. شكوه زرد در سومين روز بارد و تودل (Bardo Thodo) تماشايي است : " در سومين روز ، صورت ناب عنصر خاك چون فروغي زرد مي تابد. همزمان ، از قلمرو زرين جنوب ، شكوه رانتاسامبها واي فرخنه سر مي زند ، با تني زرد فام و گوهري در كف ، بر تخت اسب پيكر ،در آغوش ماماكي ، مادر الهي.
    سرچشمه ناب و ازلي ادراك به سان پرتو زرد فام حكمت مساوات مي درخشد..."

  2. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #92
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض متن اتاق آبی ( قسمت ششم)

    روي هر ديوار اطاق آبي ، درست در ميان ، يك طاقچه بود ، تنها پنجره اطاق در طاقچه ديوار شمالي بود. همينه زمينه طاقچه را گرفته بود ، هر طاقچه درست در يكي از جهات اصلي بود. اطاق آبي يك ماندالا بود. اين را دير فهميدم ، اطاق آبي نمايش تمثيلي عالم و كالبد انسان بود . صحنه درام تفرقه پذيري و بازيابي وحدت بود ، راهنماي رستگاري بود ، جاي بيدار شدن خود آگاهي رهاننده بود. معمار اطاق آبي در شالوده ريزي ، نه طناب سفيد به كار برده بود نه طناب رنگارنگ پنج لا ، صدايي از زمانهاي دور در ناخود آگاهي او پنهان شده و به دست او فرمان داده بود ، از واجرايانا حرفي نشنيده بود ، به هند و تبت نرفته بود ، چشمش به زيكورات هاي بابل و آشور نيافتاده بود، حتي از نقشه كاخهاي شاهان قديم ايران خبر نداشت ، معمار اطاق آبي سلامت فكر و عمل را نشان داده بود ، مثل "ارشيتكت" امروز دچار بيماري عقلي غرب نبود ، كشف و شهود راهنمايش شده بود.
    اطاق آبي خالي افتاده بد ، هيچ كس در فكرش نبود ، اين Mysterium magnum پشت درختان باغ كودكي من قايم شده بود ، اما براي من پيدا بود ، نيرويي تاريك مرا به اطاق آبي مي برد ، گاه ميان بازي ، اطاق آبي صدايم مي زد ، از همبازي ها جدا ميشدم ، مي رفتم تا ميان اطاق آبي بمانم. چيزي در من شنيده مي شد ، مثل صداي آب كه خواب شما بشنود ، جرياني از سپيده دم چيز ها از من مي گذشت و در من به من مي خورد . چشمم چيزي
    نمي ديد : خالي درونم نگاه مي كرد ، و چيزها ميديد ، به سبكي پر مي رسيدم . و در خود كم كم بالا مي رفتم ، و حضوري كم كم جاي مرا مي گرفت ، حضوري مثل وزش نور ، وقتي كه اين حالت ترد و نازك مثل يك چيني ترك مي خورد ، از اطاق مي پريدم بيرون ، مي دويدم ميان شلوغي اشكال ، جايي كه هر چيز اسمي دارد ، طاقت من كم بود ، من بچه بودم ، اطاق آبي در همه جاي كودكي ام حاضر بود ، وارد خوابهايم مي شد ، خيلي از روياهايم در طاقچه هايش خاموش مي شد. اطاق آبي با اطاقهاي ديگر خانه فرق داشت . در ته باغ تنها مانده بودم ، انگار تجسد خواب يكي از ساكنان نا شناس خانه ما بود ، خوب شد در آن مار پيدا شد ، و گرنه همان جا مي مانديم ، و زندگي مايايي ما فضايش را مي آلود. اگر مي مانديم ، باز همخوابگي پدر و مادر زير سايه Lustprinzip تكرار مي شد ، و نه در هواي Tumo .پدرم كسي نبود كه بر بيندو چيره شود ، و مادرم چيزي نبود جز ساداراني.
    اطاق آبي ماندالا بود ، من راحت به درون اين ماندالا راه يافته بودم ، درامي در هواي شعائر مذهبي صورت نگرفته بود ، در آستانه در شرقي ماندالا ( در شرقي اطاق آببي) چشم - مرا نبسته بودند تا گلي در ماندالا پرت كنم. اما با چشم باز پرتاب كرده بودم : بهارها يادم هست ، گاه يگ گل مخملي مي كندم و ميان اطاق آبي پرت مي كردم ، نمي دانستم چرا.
    من هيچ وقت ظرفي روي "نقشه الماسي" اطاق آبي نگذاشتم و هرگز شايد آواهانا نبودم. اطاق آبي نشنيده بود كه بگويم : " ام. من از جوهر الماسي جسم همه تاتاگاتاها ساخته شده ام. من از جوهر الماسي روان همه تاتاگاتاها ساخته شده ام." و پيداست كه هيچ گاه ذات من با ذات تاتاگاتا يكي نشد. و كايواليا از دسترسم دور ماند. كودك حقير پرورده ما يا كجا و حضور ديرياب پوروشا كجا. اما من در اطاق آبي چيز ديگر مي شدم. انگار پوست مي انداختم ، زندگي رنگارنگ غريزي ام بيرون ، در باغ كثرت ، مي ماند تا من برگردم. پنهاني به اطاق آبي ميرفتم ، نمي خواستم كسي مرا بپايد. عبادت را هميشه در خلوت خواسته ام. هيچ وقت در نگاه ديگران نماز نخوانده ام ( مگر وقتي كه بچه هاي مدرسه را براي نماز به مسجد مي بردند و من ميانشان بودم ) .، كلمه "عبادت" را به كار بردم ، نه من براي عبادت به اطاق آبي نمي رفتم ، اما ميان چارديواري اش هوايي به من مي خورد كه از جاي ديگر مي آمد ، در وزش اين هوا غبارم مي ريخت ، سبك مي شدم، پر
    مي كشيدم ، اين هوا آشنا بود ، از دريچه هاي محرمانه خوابهايم آمده بود تو.
    اما صدايي كه از اطاق آبي مرا مي خواند ، از آبي اطاق بلند
    مي شد، آبي بود كه صدا مي زد. اين رنگ در زندگي ام دويده بود ، ميان حرف و سكوتم بود ، در هر مكثم تابش آبي بود ، فكرم بالا كه مي گرفت آبي ميشد ، آبي آشنا بود ، من كنار كوير بودم ، و بالاي سرم آبي فراوان بود ، روي زمين هم ذخيره آب بود: نزديك شهر من معدن لاجورد كنار طلا مي نشست، با لاجورد ، مادرم ملفه ها را آبي مي كرد ، و بند رخت تماشايي ميشد، نزديك عيد ، تخم مرغها را با سنبوسه ها آبي مي كرديم. اين گل چه آبي ثابتي
    مي داد. در كشتزارهاي دشت صفي آباد چقدر Bleuet بود. آبي اش محشر بود ، هنگام درو، دهقانان روسي اولين دسته چاودار را با تاجي از اين گل مي آراستند ، و پيش تمثال مقدس مي نهادند. مي دانستند در شدت خشكسالي ، اين گلهاي آبي كوچك چه نوشابه سرشاري به زنبورهاي عسل مي بخشند. سلوخين به همسايگي سودمند چاودار و اين گلها پي برد.
    باغ ما پر از نيلوفر ميشد و جا به جا گلهاي آبي كاسني ، نگين انگشتر مادرم آبي بود ، فيروزه بود ، از جنس ريگهاي ته جويبارهاي بهشت شداد. فيروزه اش بو اسحاقي بود. انگشتر هميشه در انگشت مادرم بود. مي گفتند فيروزه سوي چشم را زياد مي كند ، جلوگير چشم بد است، نازايي را از ميان ميبرد، عزت مي آورد، صواب نماز را صد چندان مي كند. سنگ مقدس است ، و اين سنگ نقشي دارد در چيرگي نور بر ظلمت : در اساطير از تك ها ، خداي آفتاب رزمنده اي است كه هر صبح با سلاح خود - مار فيروزه اي- ماه و ستارگان را از آسمان مي راند. و رنگ فيروزه اي مقامي بلند دارد. در باردو نبايد از نور فيروزه فام ترسيد : " پس ، از اين فروغ فيروره گون با آن درخشش ترسناك و خيره كننده و سهمناك پروا مدار ، هول مكن ، زيرا كه فروغ راه برتر است : تلالو تاتاگاتاهاست. حكمت عاليه عالم مثل است ... " آكشوبيها دارنده معرفت ، به رنگ فيروزه است. هروكا ، خداي بودايي شهره عام ، تني همرنگ فيروزه دارد:"در ميان نيلوفر آب ، بر مسند خورشيدي ، نيك اختر شري- هروكاي فيروزه فام است

  4. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #93
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض متن اتاق آبی ( قسمت هفتم)

    تماشاي آبي آسمان تماشاي درون است. رسيدن به صفاي شعور است. آبي ، هسته تمثيل مراقبه و مشاهده است . نور حكمت رفيع دارماداتو است ، كه همسان يك آبي تابناك از دل و روكانا بر ميخيزد. نور آبي آسمان حكمت دارما-داتو هم عنصر ناب خودآگاهي است و هم تمثيل نيروي نهفته "تهي بزرگ".
    در مصر قديم هم آبي نشانه حكمت بود. نبو ، خداي علوم كلده ، آبي بود، در جاي ديگر ، در سي يرانودا، باز هم رنگ آبي همجوار دانايي است : در پرستشگاه كوكي ها " كساني كه دانش بيشتر دارند" در سمت چپ ، كه به رنگ آبي روشن است، مي نشينند، لاجورد تمثيل مرتبه اي آسماني و فوق انساني است. زمين بهشت امي تابا و آمي تايوس. خدايان نور و زندگي بي پايان ، از لاجورد است.
    ماهايا روز هفتم نخستيم ماه سال ، به همه كارافزارها و تيرهاي خانه ها رنگ آبي مقدس مي زدند تا وقف كاربرد تازه اي شوند ، درماه مارس ، براي خداي خورشيد ، يك حرم كوچك پله پله آبي رنگ به نام "نردبام خورشيدي" مي ساختند تا آسان به آسمان بالا رود. در طبيعت آبيها ساخته مي شود : بسياري از باكتريها ماده رنگي مي سازند و در فضاي اطراف خود پخش مي كنند : باسيل پيوسيانيك محيط خود را آبي مي كند. باسيل شير آبي خود را آبي مي كند. نمك معدني آبي كه ارمغان درياهاي قديمي است. آبي خود را مديون امواج راديو اكتيو است و گرنه قرمز بود ، قهوه اي بود، خاكستري بود، و يا بي رنگ بود. vivianite كه فسفات آهن دار است و سفيد است ، پس از اكسيداسيون آبي مي شود . لازوليت كه در خود آهن دارد به رنگ آبي شديد در مي آيد ، آدمها هم آبي مي سازند : Guimet كربنات دو سود و گوگرد و كولونان را به هم آميخت و آبي outremer را ساخت كه هرگز جانشين خوبي براي لاجورد ناياب قديم (lapis-lazuli) نشد. و بيماري خود را شهره كرد : Thenard maladie del outremer با فسفات كبالت. آبي كبالت را ساخت. ساينور آهن آبي پروس شد. و استاتات كبالت ، آبي Caver, caeruleum ، دانشمند شيمي گياهي ، از تپه هاي آلامبا صد ها رنگ طبيعي به دست آورد. ميان آنها يك ماده كمياب به رنگ آبي شديد بود. مصر شناسان در اين ماده رنگي ، آبي عجيب گنجينه مقبره توتان خامون را باز شناختند.
    در چارچوب علائم نسب ، آبي دادگري بوده است ، و فروتني ، و وفاداري ، و پاكدامني ، و شادي ، و درستي، و آوازه نيك ، و عشق و خوشبختي جاودان، وميان چيزهاي خوب دنيوي ، زيبايي، نرمي ، اصالت، پيروزي، استقامت، ثروت، تيزبيني،و آسايش را مي رسانده است. طبق متون كهن بودايي، از ميان سي و دو امتيازي كه يك بزرگ مرد بايد دارا باشد. يكي داشتن چشمان نيلي است
    (abhinilanetra).
    آبي ميان رنگهايي بود كه موسي در لباس هارون نهاد . و بايد در لباس كشيش امروز باشد. " آبي به او (به كشيش) فرمان مي دهد كه لذات دنيوي را از دل براند." در زمينه تمثيل مذهبي رنگ ، آبي كه رنگ آسمان است ، براي جشنهاي فرشتگان پذيرفته شد. و گاه كشيشان آبي در گورستانها به مثابه رمز آسمانها به كار بردند ، كليساي انگليس ، كه سنت ساروم را دنبال مي كند، آبي را نشانه اميد ، عشق به امور الهي ، صداقت و پرهيزگاري مي داند. و آبي كمرنگ را آيت صلح. آگاهي، دورانديشي مسيحي و عشق به جمال. در عرايس الجواهر آمده است : "مشاهده فيروزه و روشنايي چشم بيفزايد، پس در داروهاي چشم به كار دارند." " و فيروزه با خود داشتن به فال نيكو دارند . و گويند هر كه با خود دارد بر خشم فيروزي يابد. رسم شاهان قديم چنان بوده است كي چون آفتاب به حمل شدي ، اعني سر سال نو ،جواهر قيمتي حاضر كردندي و در آن نگريستندي براي فال نيكو. و اجناس جواهر از ياقوت و زمرد و لولو و فيروزه در اقداح شربت انداختندي و به فيروزه ميل بيشتري كردندي ." در همين كتاب از لاجورد سخن به ميان آمده است : " و اگر پاره اي از آنچ زردرو بود با سركه سوده بر ريشهاي كهنه كنند به غايت (سودمند بود)" و تنسوخ نامه ايلخاني از "خاصيت لاجورد" حرف مي زند : " در اسهال سوده ، هيچ دارو بهتر از لاجورد شسته نيست. و اصحاب ماليخوليا و كساني را كه خواب نيايد سود دارد. وسبب همين باشد كه چون بر برگ چشم طلع كنند، مژده بروياند .. و اگر در آن نظر كند دايمان كلال بصر را زايل كند و اگر بدان تخم كند صرع را دور كند و شياطين از او بگريزند."
    درمان رنگي بيماريها را از قديم مي شناخته اند. كروموتراپي نامي تازه است. و ساخته فاوو دو كورمل است. آب را در بطري آبي رنگ مي كنند و چند ساعت در آفتاب مي گذارند ، ارتعاشات رنگي آبي در آب مي نشيند. اين آب آبي دار مسكن اعصاب است. تدبير است. جلوگير بيرون شد است، شفابخش بيخوابي و دل درد است. گند زد است ، بند آور است ، فرح بخش است، درمان ده آماس چشم است . آرام كننده سوختگي است. برطرف ساز ورم راست روده است. كاري در بهبود ورم لثه است. درمان بخش لك ديديگي دردناك و افزايش عادت ماهانه ، و درد دندان است. در صرع و گواتر چاره ساز است.
    يوگا كه هر نيروگاه تن آدم را با يكي از رنگها همسازتر مي بيند ، گلو و تيروييد را جاي جذب رنگ آبي مي داند ، پي يراكوس روان پزشك يوناني ، از هاله انرژي (aura) اطراف تن آدم عكس گرفت . و هاله اي آبي ديد. رايشن باخ اترشي رنگ هواي روشن كرد بدن را با حال و مشرب و سيرت انسان وابسته مي بيند. هاله اهل فكر ، طلايي است. در شرارت ، سبز سيه فام است . در عشق آبي است. افتردينگن صورت معشوقه را در جام گل آبي ديده است. پيوستگي خود و ماتيلد را. در زادگاه الهي ، زير شط آبي زمان به خواب مي بيند، آبي رنگ اصلي رمان نواليس ايت : "در كتاب من همه چيز آبي است." به چشم او ، آسمان آبي و رنگ آبي تمثيل وحدت ازلي است . هولورلين كه در سرودهايش همان تم را دارد ، آبي را در يك شعر تماشاييي مي ستايد : In lieblicher blaue ، نروال از گل آبي فراموشم مكن حرف مي زند ، و مقاله او ، نويسنده سطحي ايراني ، از نيلوفر كبود ، رمبو رنگ آبي را به حرف صدادار O مي دهد. و كاندينسكي به دايره. خيمه نر كه در تاريكي صبح
    (manana oscura) به بلندي روشن بيني و جذبه مي رسد و خدايش همان Conciencia hoy azul است. روي دريا از خداي آبي خود حرف مي زند : خداي امروز آبي ،آبي ، آبي ، هر دم آبي تر.
    شبيه خداي موگوئر رنگ من ...
    و در درياست كه به يك پايان آبي مي رسيم: چتانيا كه از شور مذهبي به عشق ديوانه وار (mahabhava) كشيده شد ، يك روز در آبي دريا رنگ خداي خود كرشنا را باز شناخت ، خود را به آب انداخت و غرق شد.

  6. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #94
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض لولوی شیشه ها

    در این اتاق تهی پیکر
    انسان مه آلود
    نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
    درها بسته
    و کلیدشان در تاریکی دور شد
    نسیم از دیوارها می ترواد
    گلهای قالی می لرزد
    ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند
    باران ستاره اتاقت را پر کرد
    و تو درتاریکی گم شده ای
    انسان مه آلود
    پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته
    درخت بید از خک بسترت روییده
    و خود را در حوض کاشی می جوید
    تصویری به شاخه بید آویخته
    کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد
    گویی ترا می نگرد
    و تو از میان هزاران نقش تهی
    گویی مرا می نگری
    انسان مه آلود
    ترا در همه شبهای تنهایی
    توی همه شیشه ها دیده ام
    مادر مرا می ترساند
    لولو پشت شیشه هاست
    و من توی شیشه ها ترا می دیدم
    لولوی سرگردان
    پیش آ
    بیا در سایه هامان بخزیم
    درها بسته
    و کلیدشان در تاریکی دور شد
    بگذار پنجره را به رویت بگشایم
    انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت
    و گریان سویم پرید
    شیشه پنجره شکست و فرو ریخت
    لولوی شیشه ها
    شیشه عمرش شکسته بود


  8. #95
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض لحظه ی گمشده

    مرداب اتاقم کدر شده بود
    و من زمزمه خون در رگ هایم می شنیدم
    زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت
    این تاریکی ، طرح وجودم را روشن می کرد .

    در باز شد
    و او با فانوسش به درون وزید
    زیبایی رها شده ای بود
    و من دیده براهش بودم :
    رویای بی شکل زندگی ام بود
    عطری در چشمم زمزمه می کرد
    رگ هایم از تپش افتاد
    همه رشته هایی که مرا به من نشان می داد
    در شعله فانوسش سوخت
    زمان در من نمی گذشت
    شور برهنه ای بودم
    او فانوسش را به فضا آویخت
    مرا در روشن ها می جست
    تار و پود اتاقم را پیمود
    و به من ره نیافت
    نسیمی شعله فانوسش را نوشید
    وزشی می گذشت
    و من در طرحی جا می گرفتم
    در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم
    پیدا ، برای که ؟
    او دیگر نبود
    آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟
    عطری در گرمی رگ هایم جابجا می شد
    حس کردم با هستی گمشده اش مرا می نگرد
    و من چه بیهوده مکان را می کاوم
    آنی گم شده بود .....

  9. #96
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    1 نحلیل روانشناختی سهراب

    تحليل زندگي سهراب از منظر روانشناختي كاري دشوار است. هر چند كه سروده هايش در دسترس است و زندگي او به وسيله افراد مختلف نقل شده و او توسط افراد گوناگوني توصيف شده است اما براي داشتن يك تحليل روانشناختي عميق نياز به اطلاعات جامعتري است. تحليل مختصر پيش رو بر اساس سروده هاي خود سهراب و شنيده ها از افراد معتبري است كه با سهراب زندگي كرده اند يا با او در ارتباط بوده اند. مهمترين ويژگي اين شنيده ها آن است كه همه افراد بر خصوصيات مثبت سهراب تمركز داشته اند و به طور معناداري از سهراب «خوب مي گويند». با در نظر گرفتن اين ويژگي كه در گفته هاي افراد مختلف به وفور ديده مي شود تحليل مختصر و کلی از سهراب سپهري ارائه مي شود که به طور قطع انعکاس دهنده تمام شخصیت سپهری نیست.


    سهراب سپهری را شاعر طبیعت و امید نامیده اند. توصیف طبیعت و استفاده از مضامینی که با طبیعت گره ناگسستنی خورده اند در سراسر شعر سهراب دیده می شود. این نزدیگی و انس با طبیعت شاید ریشه در کودکی سهراب داشته باشد. سهراب کودکی خود را در باغ بزرگ اجدادی که پر از گل و گیاه و درخت بود، گذرانید و در باغی زندگی می کرد که به گفته خواهرش شمارش درختان آن کار ساده ای نبوده است. سر تاسر کودکی سهراب و خواهرو برادر هایش لبریز از بوی گلهای داوودی، شب بو، زنبق و اطلسی بوده است و انعکاس این دوران زندگی با طبیعت را می توان به وضوح در اشعار سهراب مشاهده کرد.


    سهراب دوران کودکیش را با نشاط و دوست داشتنی توصیف می کند. کودکی سهراب با طبیعت آمیخته بود و ارتباط نزدیکی با آن داشته است. او در 14سالگی از یک خانه پر از درخت به خانه ای نقل مکان می کند که از هیچ گل و درختی خبری نیست. در این برهه از زمان است که ارتباط او با طبیعت کم می شود اما علاقه اش افزون می گردد. بازگشت به دوران کودکی در اغلب ابیات شعر سهراب دیده می شود و این بازگشت در اشعار او انعکاس یافته است.


    باغ ما در طرف سایه دانایی بود


    باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه


    باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود


    باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود


    میوه کال خدا را درآن روز ،می جویدم در خواب


    آب بی فلسفه می خوردم


    توت بی دانش می چیدم





    او در بازگشت به این دوران از روز های خوب کودکی به نیکی یاد می کند و باغ اجدادیش را به تصویر
    می کشد و شادی ها، شیطنت ها و بازی ها و غم های کودکیش را در قالب اشعار لطیفش نمایش می دهد. به نظر می رسد برای سهراب دوران کودکی، دوران کم تنش و کم اضطرابی است که سهراب با بازگشت به آن دوران خوب، تلاش می کند تا به غم های احتمالی روزگار بزرگسالی کمتر مجال بروز دهد.


    روایت است که سهراب برای خودش عروسکی داشت که لابلای گل های باغ پدری با آن بازی می کرد. بازی با عروسک یک پسر، معمولاً از سوی خانواده ها منع می شود و این تمایل وجود دارد که پسر با اسباب بازی های پسرانه بازی کند كه این تمايل در شكل افراطي خود منجر به کلیشه سازی جنسیتی می شود که گاهی مانع رشد کودک است اما این موضوع در مورد سهراب وجود نداشته و این کلیشه سازی جنسیتی در او ایجاد نشده تا روح لطیف او پرورش بیابد. این موضوع در اشعار سهراب نيز انعکاس می یابد به طوریکه در شعرهای سهراب عمدتاٌ تصاویر زنانه ای از طبیعت به تصویر کشیده می شود و این حالت تا آخرین اشعارش ادامه می یابد و در آخرین اشعارش او تلاش می کند تا از تصاویر زمخت استفاده کند. به نظر می رسد در شخصیت سهراب بر اساس نظریه یونگ دوجنسي بودن رواني شخصيت پذیرفته شده است. این موضوع یعنی پذیرش دوگانگی جنسی- روانی از گامهای مهم و از دشوارترین گامها در فرایند تفرد است که طی آن فرد دوگانگی جنسی- روانی خود را می پذیرد و ویژگیهای جنس مخالف را نیز بروز می دهد و دلیلی برای آنکه فقط مردانه یا فقط زنانه عمل کند نمی یابد. تفرد در نظریه یونگ به این معنا است که فرد بتواند استعدادهایش را پرورش دهد و به انطباق هشیاری و نا هشیاری دست یابد.


    الگو برداری و همانند سازی با والدین می تواند یکی از عوامل مهم در گرایش سهراب به هنر و ادبیات و موفقیت در این زمینه باشد. پدر سهراب سپهری، همان گونه که در «صدای پای آب» خود سهراب عنوان می کند، خطی خوش داشته و با منبت کاری آشنا بوده و تار را خوب می نواخته و خوب می ساخته. مادر وی نیز اهل شعر و ادب بوده است. همیشه پس از صرف شام، کتاب خوانی دسته جمعی شروع می شد. خانواده سپهری از یک کتاب فروشی، رمان های بزرگ دنیا را قرض می گرفتند و همراه با مادر به ترتیب آنها را می خواندند. به این ترتیب کودکانی هم که می توانستند بخوانند، داستان ها را می شنیدند و لذت می بردند. حافظ خوانی و مشاعره هم کاری بود که مادر سهراب هیچ وقت از آن غفلت نمی ورزید. زندگی در خانواده ای که با هنر و ادبیات ارتباط نزدیکی داشته اند و مطالعه جزء سبک زندگی و عادتهای زندگی آنها بوده است، و دیدن اینکه مثلاً پدرش تار می نواخته یا مادرش شعر می خوانده، ممکن است در سهراب نگرشی مثبت نسبت به هنر و ادبیات ایجاد کرده باشد چرا که در کودکی چیزی خوب است که والدین به عنوان منبع قدرت آنرا انجام می دهند. ممکن است این نگرش در دوره های بعدی زندگی تعدیل شود اما این امکان نیز وجود دارد که به علایق کودک در آینده تبدیل شود. به هر حال اگر سهراب با استعداد هنری و ادبی در خانواده ای به جز خانواده خودش پرورش می یافت شاید سرنوشت دیگری در انتظارش بود و شاید این استعدادها به این شکل تجلی نمی یافت خصوصیات سهراب احساس نزدیکی و تمایل به درک احساسات دیگران و تمایل به کمک کردن به آنها ذکر شده که همه در قالب علاقه اجتماعی که از ویژگی های افراد خود شکوفا است قابل تفسیر است.


    یکی از خصوصیات افراد خود شکوفا خود انگیختگی، سادگی و طبیعی بودن آنها است. رفتار افراد خود شکوفا بی پرده، مستقیم و طبیعی است.این افراد به ندرت احساس های خود را مخفی می کنند یا نقش بازی می کنند.این ویژگی در سهراب قابل مشاهده است. نقل است که صراحت لهجه و شجاعت او را همگان قبول داشتند. او با آن که بسیار کم حرف وخجول بود، از چیزی نمی ترسید و به همین دلیل هنگامی که دانشجویان رتبه اول را به حضور شاه بردند و شاه از او نظرش را درباره نقاشی های اتاق خاتم خواست، سهراب با صراحت به او گفت که خوب نیستند. همه از پاسخ سهراب به هراس افتادند زیرا کسی قدرت انتقاد از شاه و تالارهایش را نداشت، اما پاسخ سهراب بقدری کوتاه و صریح بود که شاه هم آن را تصدیق کرد.


    خصوصیت ديگری که مزلو برای افراد خودشکوفا قائل بود تمرکز بر مشکلات خارج از خودشان است. افراد خود شکوفا احساس می کنند رسالتی دارند که نیروی خود را صرف آن می کنند و احساس عمیق تعهد می کنند وآرمان های بلند در سر دارند. این خصوصیت در اشعار شهراب انعکاس یافته است به طوریکه چنین می سراید:


    ...خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد


    هر چه دشنام از لبها خواهم برچید


    هر چه دیوار از جا خواهم برکند


    پذيرش واقعيت مرگ و برخورد با آن به طوريكه ديگران به جاي آنكه به سهراب روحيه بدهند روحيه مي گرفتند نيز ويژگي روزهاي پايان عمر سهراب است. در حاليكه سهراب به بيماري سرطان مبتلا شده بود، همه تلاش مي كردند تا او چيزي از موضوع نفهمد. اما سهراب كه از موضوع با خبر شده بود در برابر در خواست مادرش براي مراجعه به پزشك براي معاينه عمومي مخالفت كرده و گفته است: « من خودم خوب مي دانم كه چه هنگام مي ميرم». از ديدگاه اصالت وجودي بزرگترين عامل اضطراب زا براي انسانها مرگ است. انسانها تلاش مي كنند تا با روشهاي مختلفي اين اضطراب را از خود دور كنند. يكي از اين روشها كه به نظر مي رسد سهراب از آن استفاده كرده است احساس كنترل بر اين پديده است. سهراب با گفتن اين جمله كه من خودم مي دانم كي مي ميرم و با ايجاد احساس كنترل و استثنايي بودن در خود موفق شده تا نگراني و اضطرابي كه مرگ غير قابل اجتناب براي هر انساني ايجاد مي كند را كاهش دهد.


    در طول زندگي سهراب آن صفتي كه بارز و عيان است، خصوصياتي كه در وصف انسانهاي خود شكوفا نقل مي شود. خلاقيت، تجربه هاي عرفاني يا اوج، انسان دوستي، تمركز بر مشكلات خارج از خود همه از ويژگيهايي است كه از سهراب توسط افراد گوناگون نقل شده است. در ديدگاه يونگ به نظر مي رسد كه سهراب به يكپارچگي ناخودآگاه و خودآگاه تا حدود زيادي دست يافته و به فرآيند تفرد در طول زندگي اش نزديك شده است. شايد عدم ترس او از مرگ و پذيرش واقع بينانه آن نشان از آن باشد كه سهراب هرچند طول عمر زيادي نداشته است اما از عرض زندگي خود و دستاوردهاي آن راضي و خشنود بوده است و از ديدگاه اريكسون آنهايي كه از گذشته و دستاوردهاي زندگي خود راضي اند و به آن مي بالند در برابر پديده مرگ برخورد واقع بينانه و بدون تنشي خواهند داشت چراکه عمر رفته را بدون حاصل نمی بینند و چیزی دارند که بتوانند به آن ببالند

  10. #97
    اگه نباشه جاش خالی می مونه ehsan-totti's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    خونمون
    پست ها
    244

    پيش فرض

    تفسر این شعرش رو میشه توی 2-3 خط بزارین

    قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر میزد
    و نردباتی که از این عشق میرفت به بام فلک
    من زنی دیدم نور در هاون میکوبید

  11. #98
    آخر فروم باز reza-atom's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,098

    پيش فرض

    اي وزش شور ، اي شديدترين شكل
    سايه ي ليوان آب را تا عطش اين صداقت متلاشي
    راهنماي كن !

    من هميشه به سهراب و سبك اشعارش و سادگي بيانش علاقمند بودم الانم همينطور ! اگه كتابهايي مي شناسين درباره ي سهراي شناسي و بررسي اشعار ايشون معرفي كنين !

    ممنون!

  12. #99
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    روانه
    چه گذشت ؟
    - زنبوری پر زد
    - در پهنه...
    - وهم. این سو ، آن سو، جویای گلی.
    - جویای گلی ، آری ، بی ساقه گلی در پهنه خواب ، نوشابه آن..
    - اندوه. اندوه نگاه: بیداری چشم، بی برگی دست.
    - نی. سبدی می کن، سفری در باغ.
    - باز آمده ام بسیار، و ره آوردم: تیناب تهی.
    - سفری دیگر، ای دوست، و به باغی دیگر.
    - بدرود.
    - بدرود، و به همراهت نیروی هراس.

  13. #100
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jan 2011
    پست ها
    13

    پيش فرض

    دشت هایی چه فراخ
    كوه هایی چه بلند
    در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
    من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
    پی خوابی شاید
    پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
    پشت تبریزی ها
    غفلت پاكی بود كه صدایم می زد
    پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
    چه كسی با من حرف می زد ؟
    سوسماری لغزید
    راه افتادم
    یونجه زاری سر راه
    بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
    و فراموشی خاك
    لب آبی
    گیوه ها را كندم و نشستم پاها در آب

    من چه سبزم امروز
    و چه اندازه تنم هوشیار است
    نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه

    چه كسی پشت درختان است ؟
    هیچ می چرد گاوی در كرد
    ظهر تابستان است
    سایه ها می دانند كه چه تابستانی است
    سایه هایی بی لك
    گوشه ای روشن و پاك
    كودكان احساس! جای بازی اینجاست

    زندگی خالی نیست
    مهربانی هست سیب هست ایمان هست
    آری تا شقایق هست زندگی باید كرد

    در دل من چیزی است مثل یك بیشه نور مثل خواب دم صبح
    و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
    بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
    دورها آوایی است كه مرا می خواند

    ***شايد آن روز كه سهراب نوشت :
    تا شقايق هست زندگي بايد كرد خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
    بايد اينجور نوشت ، هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچك و ياس
    زندگي اجباريست***

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •