تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 10 از 22 اولاول ... 6789101112131420 ... آخرآخر
نمايش نتايج 91 به 100 از 211

نام تاپيک: معرفي، نقد و شرح کتاب

  1. #91
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 شب مادر

    نوشته : كرت ونه‌گات جونير


    هوارد دبليو كمپل جونير، كه آمريكايي است كه به واسطه مأموريت پدرش از طرف شركت جنرال الكتريك به آلمان آمده همانجا بزرگ شده، همسر آلماني اختيار كرده و درنهايت با شروع جنگ از آنجا كه نمايشنامه‌نويس موفقي بود از طرف وزارت روشنگري! و تبليغات آلمان نازي دعوت به كار شده و به عنوان متختصص تبليغات براي آمريكا، به فعاليت مشغول گشته است.

    رئيس نامدارش، دكتر گوبلز از او بسيار راضي بود و فاشيست‌هاي متعصب به همراه افسران عالي‌رتبه اس‌اس از هواداران سرسخت برنامه‌هاي راديويي او بودند، غافل از اينكه كمپل جوان چند سال قبل به استخدام سرويس امنيتي آمريكا درآمده و براي آمريكا جاسوسي مي‌كند. همين امر سبب شد تا پس از پايان جنگ و فتح آلمان نازي به دست متفقين از تيرباران شدن و مرگ جان سالم به در برد هرچند در طول جنگ و پس از آن همسر جوان و زيبايش را از دست داد و به واسطه جاسوسان اسرائيلي، ناچار شد مخفيانه در منطقه‌اي كثيف واقع در نيويورك روزگار خود را بسر رساند.

    دوستان آمريكايي و خانواده‌اش به خاطر فعاليت‌هاي او در راديوي آلمان و تبليغات ضد يهوديش او را طرد كردند و در مقابل اعضاي تشكل‌هاي نژادپرست و ضد يهود آمريكا سعي در جذب مجدد او به تشكل خود را داشتند حال آنكه كمپل حقيقي به يك سياستمدار كه يك نمايشنامه‌نويس حساس و آرام بود.

    سرانجام پس از كش و قوس‌هاي فراوان او خود را به مأمورين اسرائيلي تسليم مي‌كند تا به اسرائيل منتقل شود و در آنجا به عنوان جنايتكار جنگي محاكمه گردد. در زنداني واقع در حيفا، شهري در كرانه باختري رود اردن، كمپل به يادآوري و بازنويسي خاطرات خود مي‌پردازد و سير حوادث و شخصيت دوگانه آدم‌هاي اطرافش را تشريح و تحليل مي‌كند.



    نام كتاب از واژه‌اي از كتاب دكتر فاوست ـ گوته انتخاب شده و اشاره به شبي سياه دارد كه نيروهاي اهريمني را به دنيا آورد. شبي، كه مادر همه زشتي‌‌ها و پليدي‌هاست. شبي كه دكتر فاوست روح خود را به شيطان فروخت.

    كتاب به عباراتي از شرح ويراني كردن حاصور و اريحا توسط ارتش اسرائيل كه زير فرمان يوشع بن نون خدمت مي‌كردند مي‌پردازد، يعني بخشي از كتاب مقدس عهد عتيق كه كشته شدن همه جانداران (انسان‌‌ها و حيوانات و حتي گياهان) را لحظه به لحظه گزارش مي‌كند و سرانجام آن شهرهاي زيبا را كه در آتش خشم و قهر قوم بني‌اسرائيل سوختند نمايش مي‌دهد.

    نويسنده با نقل حملات اين بخش از كتاب عهد عتيق و پيوند دادن آن با تصاوير و حقايقي از جهان معاصر، مانند كشتار و ويراني ارتش آلمان فاشيست در لهستان و شوروي و نابودي و قتل‌‌عام مردم شهرهاي درسدن و برلن آلمان توسط انگليسي‌‌ها ـ روس‌هاو آمريكايي‌‌ها، سعي در نمايش تشابه ميان اين حقايق دارد و اينكه تمام اين حوادث از يك منشاء و آبشخور، تغذيه مي‌شوند، از همان شب سياه، شب زاينده پليدي‌‌ها و زشتي‌‌ها، همان شب مادر! طنين اين كابوس هولناك مانند ناقوس مرگ در جاي‌جاي داستان به صدا در مي‌آيد و شباهت بي‌مانند اين جنايتكاران تاريخ بشر را بيش از پيش آشكار مي‌كند.

    ارواح خبيث و خون‌آشام آزاد شده در شب مادر در جان‌‌ها و جسم‌هاي مختلف، در نقاط مختلف جهان، از هر قوم و جنسيتي در ستاندن جان آدم‌‌ها با يكديگر رقابت مي‌كنند و گوي سبقت را از يكديگر مي‌ربايند. كابوس فوق به صورت تمثيل‌‌ها و تصاوير گوناگون به نمايش در مي‌آيد.

    ماشين تحريري كه در زندان حيفا به كمپل داده شده تا زندگي خود را به رشته نگارش درآورد، در آلمان نازي مورد استفاده قرار مي‌گرفته و نمونه بارز مثل معروف «ارث خرس مرده به كفتار مي‌رسد» است يا علاقه شديد هيتلر و گوبلز به سخنراني آبراهام لينكلن در گيتسبرگ، طرح سه‌گانه روي شيشه‌‌ها (صليب شكسته، دامن و چكش و ستاره پنج پر داوود!!) عكس روي جلد مجله لايف يعني فون براون كه در زمان جنگ براي آلمان‌‌ها موشك مي‌ساخت و پس از آن براي آمريكايي‌‌ها، طرح يونيفرم ضد يهود كمپل كه بجای ستاره پنج پر، ستاره شش پر پرچم اسرائيل را دارد، رفتار مشابه و يكسان مأموران آمريكايي و افسران گشتاپو هنگام هجوم به خانه متهمان و محكومان و... كمپل قهرمان داستان بيمار نيست بلكه جهان اطراف او بيمار است.

    او در اين جهان ديوانه و پر تلاطم كه بيماري شيزوفرني در آن بسيار رايج است!! همچون كاهي در ميان باد و غريقي در ميان امواج بالا و پايين مي‌رود و از خود اختياري ندارد، گويي جهان اطراف، پرده نمايشنامه‌اي است كه از پيش نوشته شده و او در آن نقش بازيگري را ايفا مي‌كند. نمايشنامه‌اي سياه! و نمايشنامه‌نويسي مجنون!!! او را كه خود نمايشنامه‌نويس موفقي بوده به بازي ميگيرد و اختيار را از او سلب مي‌كند و محاكمه كمپل و محاكمه‌اي كه او بر آن اصرار دارد، محاكمه همين جهان بيمار است و مي‌دانيم كه جهان خوش ندارد و شجاعت ندارد تا در آيينه‌اي كه در فرا روي او قرار داده‌اند نگاه كند و به همين دليل محاكمه‌اي هم رخ نمي‌دهد .

    سرانجام مسأله اصلي داستان كه هويت آدم‌هاست. همه آدم‌هاي داستان دو يا بيش از دو شخصيت دارند؛ كمپل، نمايشنامه‌نويسي آرام و با احساس كه در رأس سازمان تبليغاتي يكي از جنايتكارترين حكومت‌هاي تاريخ بشريت قرار گرفته، هاينتس دوست و همكارش كه در پس زندگي به ظاهر موفق و زناشويي، موتورسيكلت خودش را بر همسرش ترجيح مي‌دهد و يا پدرزنش كه در ظاهر از او تنفر دارد چرا كه آرزو داشته دخترش همسر يك افسر اس‌اس مي‌شود! ولي در باطن به كمپل عشق مي‌ورزد چون هر آنچه كه باعث مي‌شود تا او از نازي بودن و از رفتار و كردارش به عنوان نازي خجالت نكشد را نه از هيتلر، گوبلز، هيملر، بورمان و... كه از كمپل آموخته است! و در اينجا اين پرسش اساسي مطرح است: اينان كدام‌يك از اين دو شخصيت هستند؛ يكي؟ هر دو؟ هيچ‌كدام؟ كدام‌يك هستند؟ مورت و نه‌گات در مقدمه كتابش به اين سؤال چنين پاسخ مي‌دهد. ما همان چيزي هستيم كه به آن تظاهر مي‌كنيم، پس بايد هركس مراقب باشد كه به چه چيزي تظاهر مي‌كند. پاسخ شما چيست؟

  2. #92
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 دانه زیر برف

    نوشته : اینیاتسیو سیلونه
    منبع : Iketab



    کتاب دانه زیر برف در واقع جلد دوم کتاب نان و شراب است . زیرا از همان جایی که نان و شراب قطع می شود یعنی فرار پیترو اسپینا در کوهی پوشیده از برف و کشته شدن کریستسنا توسط گرگها، آغاز می شود. نان و شراب داستان مبارزه یک سوسیالیست است علیه فاشیسم و دانه زیر برف، داستان همین مبارزه و گریز دائم است ، اما نه در جهات جغرافیایی بلکه در عمق روح و اندیشه.

    داستان پیترو اسپینا ، داستان خود سیلونه است . این مبارزی که ده ها سال از بهترین سال های عمرش را وقف مبارزه با فاشیسم کرده و در گروه جوانان سوسیالیست مبارزه می کند ، ناگهان چنان در خود فرو می رود و در خویشتن خویش به نشستی عارفانه می نشیند که حتی از زاهدان نیز چنان تامل و تفکری بر نمی آید. این جاست که خواننده از خود می پرسد ، چگونه از یک سوسیالیست بیرون گرا ، مردی عارف و درون گرا ساخته می شود؟ مردی که در طویله ، میان کاه و در هنگام نظاره الاغی آنچنان تولدی نو می یابد ، که به تولد مسیح شبیه است.



    سراسر این کتاب سرشار از اندیشه های ناب عرفانی است، کاوش در عمق قلب و ذهنیت خویشتن و تولدی دوباره یافتن همچون مسیح. قهرمان اثر و حتی آن آدم کر و لال نیز ، تجسم عینی مسیح است ،زیرا صلیب رنج خویش را بر دوش دارد.

    همچنین کتاب از درون مایه ای ضد نظام و آنارشیست فلسفی برخوردار است ، نه تنها ضد نظام کلیسایی بلکه ضد فساد اخلاقی ، آنچنان که در متن کتاب از زبان دن سه ورینو می خوانیم:

    " اخلاق شماها دیگر پوسیده شده ، شما اسم دنائت خود را مذهب گذاشته اید"

    یا در جایی دیگر پیترو می گوید:

    " قبول کن اگر خدا اینقدر دلش می خواست که در کار دنیا دخالت کند ، خیلی کارها هست که بیشتر از این برازنده اوست. مثلا می تواند، زلزله ای به منطقه لاتزیو بفرستد که کانون آن واتیکان باشد. "

    رویهم رفته کتاب تمی منحصر به فرد دارد و از مزیت روانکاوی افراد واندیشه ها برخوردار است و طنزی سرشار درسراسر متن به چشم می خورد.

    و سخن آخر این که دانه زیر برف نه داستان سوسیالیستی مبارز، بلکه انسان فقیری است که به جستجوی مقدس ترین معابد جهان یعنی قلب و خویشتن واقعی آدمی ، رفته است . داستان زاهدی پاک باخته و عارفی از خویش سفر کرده در جستجوی حقیقت وجود انسان. داستان انسانی که می بایست صلیب خویش را به دوش گیرد ( مسئولیت خود را خود بعهده گرفته و بپذیرد ) .

  3. #93
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 ربه کا

    نوشته : دافنه دوموریه
    منبع : Iketab


    خانم دافنه دوموریه ، دومین دختر سر جرالد دو موریه ، آکتور معروف و زبردست انگلیسی نویسندگی را با نوشتن کتابی درباره پدرش آغاز کرد و سپس آثار مشهوری مانند ربه کا ، میکده ژامائیک ودختر عموی من راشل را به رشته تحریر درآورد. داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می برد مرد جوان ، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می دارد که زن جذاب و متوفی مرد جوان ، زنی فاسد و هوس باز بوده و شوهر جوانش شبی که او منتظر معشوقه اش بوده، وی را با یک گلوله به قتل رسانده است. به آتش کشیده شدن قصر مرد ثروتمند و افشای راز همسر جذاب و زیبایش نشانی از حقایق و نیمه پنهان وجود آدمها است که با ظاهری آراسته و با شکوه پوشانده شده است. در حالی که در داخل این ظاهر براق و خیره کننده ، آدمها در حال زجر کشیدن و زجر دادن یکدیگر هستند و هیچیک از این حقایق به چشم افراد ساده دل و ظاهر بین که از خارج این زندگی به آن نگاه می کنند ، نمی آید.

  4. #94
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 مجموعه شعر جهان

    نوشته : نشر مرواريد
    منبع : حامد صفايى تبار



    «مجموعه شعر جهان» كه انتشارات مرواريد با همكارى مركز گفت وگوى تمدن ها آن را به چاپ مى رساند تاكنون ۱۲ عنوان كتاب منتشر كرده است. در اين مجموعه شاعران متفاوت و متعددى ديده مى شوند، از والت ويتمن و اميلى ديكنسون در قرن ۱۹ گرفته تا گونترگراس.اگر بخواهيم اين مجموعه را به شكل آمارى نگاه كنيم در آن اشعار چهار شاعر قرن نوزده، يعنى والت ويتمن، هنى لانگ فلو، اميلى ديكنسون و لومانتف وجود دارد، اما از قرن بيستم گزيده هايى از شعر رابرت فراست، ژاك پرور، سيلويا پلات و گابريلا ميسترال وجود دارد. همچنين سه مجموعه يكى به عنوان شعر پوياى معاصر عرب و ديگرى عاشقانه هاى آلمانى (مشتمل بر صد شعر از ۲۷ شاعر آلمانى زبان) و سومى هم به نام عاشقانه هاى مصر باستان در مجموعه شعر جهان ديده مى شود و البته در كنار اين يازده عنوان يك مجموعه عجيب هم حضور دارد، «هميشه سبز» گزينه ترانه هاى پاپ عاشقانه از آغاز تا امروز.نگاهى گذرا به نام شاعران و كتاب هاى مطرح شده به سادگى نمايان مى سازد كه اين مجموعه ظاهراً به دنبال تاثيرگذارى مشخصى در شعر نيست. حتى به دنبال شناخت شعر در دوره اى خاص هم نيست. عنوان مجموعه شعر جهان آنقدر گستردگى زمانى و مكانى دارد كه مى تواند از عاشقانه هاى باستانى مصر به عنوان اولين اشعار تاريخ بشر تا هر شاعر ديگرى را در هر قرن و هر مكان شامل شود. به نظر مى رسد تنها هدف مجموعه شعر جهان انتشار ترجمه هايى است با سطح بالاترى از آنچه ترجمه ديگر كتاب ها دارند. وجود مترجمين و اساتيدى همچون دكتر عبدالحسين فرزاد، محمدعلى اسلامى ندوشن، دكتر فتح الله مجتبايى و دكتر سيروس پرهام اين نظر را تائيد مى كند كه بيش از هر چيز كيفيت ترجمه ها اهميت داشته. از اين نظر اگر به مجموعه شعر جهان نگاه كنيم، مجموعه ارزش بسيارى دارد چرا كه با وجود ترجمه هاى متعدد و متفاوت از شاعران خارجى اين مجموعه داراى كيفيت بهترى است. اگرچه احساس مى شود كه بيشتر شكلى آكادميك دارد و گاه از روح شاعر و آنچه در مقدمه مترجم در مورد روحيات شاعر گفته شده فاصله مى گيرد. تاثيرى كه اين شكل آكادميك در اين مجموعه مى گذارد اين است كه فضاى ترجمه ها كمتر شاعرانه است و بيشتر در قيد و بند قواعد دستورى زبان مبدا و مقصد است. اما با اين احوال آنچه مهم است اين است كه قطعات ترجمه شده اشتباهات فاحش يا فاصله جدى با اصل اثر ندارند و از طرفى هم مى توانيم معنا و مفهوم اشعار را درك كنيم و بفهميم.يكى از مشكلاتى كه اغلب در مجموعه هايى رخ مى دهد كه گزيده اى از آثار يك شاعر و نويسنده هستند اين است كه آنچه در مورد صاحب اثر گفته مى شود با آنچه از او ترجمه مى شود تفاوت دارد. به طور مثال، والت ويتمن در تاريخ شعر آمريكا به عنوان يكى از مدرنيست هايى شناخته مى شود كه عليه تمامى مفاهيم سنتى و كلاسيك زمان خود عصيان كرد و تا پايان عمر نيز به علت همين عصيان مطرود جامعه بود. به معناى ديگر در مجموعه اشعا و آثار ويتمن آن بخشى اهميت دارد كه او را به عنوان يك شاعر متفاوت برجسته كرد، شاعرى كه از سرودن تلخ ترين و وقيح ترين جنبه هاى زندگى شهرى واهمه اى نداشت. اما وقتى اشعار او را در اين مجموعه مى خوانيم كمتر به اين موضوع پى مى بريم و بسيار پيش مى آيد كه از خود مى پرسيم آيا براى اين شعرها، ويتمن مطرود جامعه بود؟مشكل ديگرى كه وجود دارد اين است كه هر شاعر دوره هاى متفاوتى را در شعر خود تجربه مى كند؛ دوره هايى كه شعرها در هر كدام فضا و شكل متفاوتى را دارد. اما هنگامى كه شما با يك گزيده روبه رو هستيد كه هيچ تاريخى براى هيچ كدام از شعرها ذكر نشده و حتى مشخص نيست كدام شعر از كدام دفتر شاعر انتخاب شده سردرگم مى شويد. شايد شعرهايى كه اينجا كنار هم آمده با فاصله ۲۰ سال سروده شده باشد، در اين صورت ممكن است منتقدين پاسخ بدهند كه اثر مهمتر از مولف آن است و ما بايد با اثر رودررو مواجه شويم. اما اين نكته در مورد شناخت شاعر يا صاحب اثر درست نيست. هنگامى كه نام يك شاعر برجسته تر از نام شعرها و كتاب ها در بالاى يك كتاب ديده مى شود يعنى اينكه مى خواهيم شاعر را بشناسيم. در ميان اين گزيده ها گزيده اى كه از اشعار گابريلا ميسترال با ترجمه فؤاد نظيرى وجود دارد. اين كتاب تنها مجموعه اى است كه با ذكر نام مهمترين كتاب هاى شاعر و ترجمه چند شعر از هر كدام از اين كتاب ها اين امكان را به مخاطب مى دهد كه گابريلا ميسترال و شعرش را بشناسد و نه اينكه فقط چند شعر بخواند.
    • • •
    مهمترين نكته اى كه در ترجمه شعر وجود دارد اين است كه ترجمه حاضر چقدر به شعر نزديك است؟ چرا كه شعر اصولاً در زبان آفريده مى شود و پيوندهاى ناگسستنى با زبان دارد. اما هميشه مترجم شعر اين سئوال را از خود مى كند آيا با حذف زبان و عناصر زبانى ترجمه حاضر به شعر نزديك است؟
    شايد يكى از جدى ترين ايراداتى كه در مجموعه شعر جهان ديده مى شود اين است كه مترجمين با حركت به طرف «ادبيت زبان» سعى مى كنند ترجمه ها را به شعر نزديك كنند.اين بدان معنا است كه وقتى شعرى ترجمه مى شود مترجم درمى يابد كه فاصله متن ترجمه تا شعر بسيار زياد است و اين فاصله ناشى از حذف عناصر زبانى است در نتيجه چيزى را اضافه از شعر و بر شعر بار مى كند و آن «ادبيت زبان» است و از اين طريق سعى مى كند، با پررنگ شدن ادبيت زبانى شعر، فاصله متن اصلى و متن ترجمه را پر كند. در بسيارى از شعرهاى هر كدام از مجموعه ها زبانى فاخر با استفاده از واژه هايى كه در ادبيات فارسى معنا و مفهوم دارد و جزيى از ادبيت زبان فارسى است آورده مى شوند و مترجمان سعى مى كنند ترجمه ها را به شعر نزديك كنند. اين در صورتى است كه شما وقتى به متن اصلى مراجعه مى كنيد گاه با جملاتى بسيار ساده و به دور از هرگونه پيچيدگى ساختارى يا معنايى مواجه مى شويد. استفاده از ادبيت زبان كه در زبان مقصد قطعاً داراى واژگانى محدود است، سبب مى شود كه ترجمه ها شبيه هم باشد. در اين بين، نه تنها تفاوتى ميان كار دو مترجم ديده نمى شود _ حتى گاهى احساس مى شود هر دوى آنها را يك نفر ترجمه كرده كه در حقيقت اين يك نفر همان ذهن و زبان مشترك است كه هر دو مترجم از آن استفاده مى كنند _ بلكه گاه اين حس به وجود مى آيد كه شعر دو شاعر كه در دو قاره متفاوت و با اختلاف زمانى يك قرن مى زيسته اند چقدر شبيه همديگر است. واقعيت اين است كه در متن اصلى شعر بسيارى از شاعرانى كه در اين مجموعه شعر آنها ترجمه شده ادبيت زبان به آن شكل كه ما در زبان فارسى مى شناسيم وجود ندارد و آنچه بيش از زبان اهميت دارد مفاهيم و نوع نگاه شاعر به جهان پيرامون خود است و اصولاً شعر مدرن به دور از تفاخر و طنطنه كلام است. اما متاسفانه اتفاقى كه در ترجمه اين آثار مى افتد اين است كه نگاه شاعر به جهان و جهان متصور او در پشت كلمات فارسى كه بيشتر به سمت ادبيات كلاسيك فارسى ميل دارد پنهان مى شود. در صورتى كه اگر همين شعرها را قدرى ساده تر و با واژگانى آشناتر بخوانيم تازه مى توانيم به جهانى كه شاعر در ذهن دارد نزديك شويم.
    به بيان ديگر، حقيقت شعر، زبان شاعر نيست اگرچه زبان شاعر نيز بسيار مهم است. اما اصلى ترين و جدى ترين عنصر شعر كه مى تواند از يك زبان به زبان ديگر انتقال يابد روح شاعرانه و نگاه شاعر به پديده ها، اتفاقات، اشيا و هر چيز ديگر است. شايد اگر در ترجمه آثار و بيشتر از آن كه توجه كنيم شاعر چگونه بيان مى كرده به اين موضوع پى ببريم كه شاعر چگونه مى ديده يا چگونه احساس مى كرده، آن وقت انتقال معانى و مفاهيم ساده تر مى شود و مترجم هم در هزارتوهاى زبان اديبانه گرفتار نمى شود. در مجموعه شعر جهان اگرچه شعرها در انتقال روح شاعرانه بسيار موفق تر از ساير ترجمه ها بوده اما همچنان ادبيت زبان حكمفرمايى مى كند. در اين ميان به نظر مى رسد دو گزيده از مجموعه داراى پيوند بيشترى با روح حاكم بر اثر بوده اند و كمتر به ادبيت زبان گرفتار مى شوند؛ يكى «آفتاب نيمه شب» كه گزيده اشعار ژاك پرور است و ديگرى «در كسوت ماه» كه گزيده اشعار سيلويا پلات است. در حقيقت اين دو شاعر هم به نحوى در اين قضيه سهم دارند و آن اين است كه شعر پلات و پرور داراى ويژگى هاى مفهومى است، بنابراين به ترجمه ها اجازه نمى دهد به ادبيات زبان مقصد نزديك شود. ژاك پرور اگرچه در شعر از بازى هاى زبانى هم حتى استفاده مى كند و به عنوان شاعرى كه تجربه هاى جديدى را در فضاى زبانى كرده شناخته مى شود اما مفاهيم در شعر هاى او آن چنان برجسته مى شود كه به زبان اجازه دخالت در شعر را نمى دهد. شعر پرور ساده، روان و عميق است و آنقدر زيبايى در معنا دارد كه ترجمه آن نيازى به اضافه كردن زبان ادبى ندارد؛ چرا كه آنچه در معنا شكل گرفته خود شاعرانه است و اين به راحتى قابل درك و فهم است. البته در اين ميان مترجم هم ديگر اصرارى ندارد كه شعر را اديبانه ترجمه كند و شايد به همين دليل است كه شعر هاى پرور در اين مجموعه جذاب تر، خواندنى تر و لذت بخش تر است. در واقع هيچ گاه مخاطب احساس نمى كند كه با زبان سروكار دارد يا چيزى ترجمه شده، چيزى كه به دليل ناقص بودنش كاملاً قابل فهم نيست. حتى در مورد اشعار پرور مى توان گفت كه مخاطب در كل مجموعه به گونه اى ديگر با آنها برخورد مى كند، مى فهمد و لذت مى برد.
    از همه مهم تر با خواندن آنها مى تواند به شناخت از پرور و جهان شعرى او برسد.اما شعر پلات از گونه اى ديگر است. اگرچه سيلويا پلات هم از بستر زبانى كه براى شعرش استفاده مى كند بهره مى برد و زبان با شعر پيوند خود را حفظ مى كند اما شعر پلات از عمقى جدى برخوردار است و پيچيدگى اى در پس معانى ساده اش وجود دارد كه شعر فرمان مى دهد معنا را بخوان.معنا خود شعر است و ديگر احتياجى به هيچ چيز نيست. واژه ها در شعر سيلويا پلات چنان در كنار هم قرار گرفته اند و پيوند زنجير وارى دارند كه هيچ چيز نمى تواند آنها را ديگر گونه كند، حتى ادبيت زبان. شعر سيلويا پلات زيبايى اش در همين ارتباط زنجيره اى واژگان است و معانى اى كه مى سازند، معانى اى كه با جهانى كه پلات در آن زندگى كرده بود گره خورده اند. پلات در حقيقت با هر واژه و هر مفهوم ارتباطى بى واسطه دارد. او آنها را درك كرده و شايد زندگى كرده باشد. از اين جهت زيبايى اى كه در شعر او خلق مى شود به نوع نگاه و هستى شناسى اى كه او نسبت به زندگى دارد مربوط مى شود. زيبايى شعر پلات مربوط به مكاشفه او از زندگى است. انگار او چيز هايى را ديده كه هيچ كس قادر به ديدنش نبوده بنابراين با هر زبانى كه از اين مكاشفه سخن گفته شود زيبا خواهد بود. مترجم كتاب نيز اين نكته را به درستى دريافته و كوششى در جهت پيوند شعر با زبان ادبى ندارد. اگر چه همين مترجم در برخورد با اشعار اميلى ديكنسون گاهى وسوسه شده بود _ شايد هم به خاطر اختلاف زمانى نزديك به يك قرن ميان پلات و ديكنسون _ كه ترجمه اى اديبانه داشته باشد. اما در ترجمه شعر پلات تنها به زبانى وفادار مانده كه پلات با آن سخن گفته؛ زبانى ساده كه مفاهيم عميقى را مى سازند.
    • • •
    در مجموعه شعر جهان يك كتاب وجود دارد كه هم علامت سئوال بزرگى ايجاد مى كند و هم علامت تعجب و آن جلد يازدهم مجموعه يعنى همان «گزينه ترانه هاى پاپ ...» است. سئوال اول اين است كه آيا ترانه هاى پاپ جزء شعر جهان محسوب مى شوند؟ اين سئوال را مترجم كتاب تا حدودى پاسخ گفته. در طول مقدمه حتى براى يك بار واژه شعر به كار برده نشده بلكه مقدمه درباره موسيقى پاپ است و در نهايت مترجم در توضيح جملاتى كه ترجمه تحت اللفظى شده اند مى گويد: «از آنجا كه بسيارى از مخاطبان اين گونه ترانه را كسانى تشكيل مى دهند كه به فراگيرى زبان انگليسى مشغولند در ترجمه ترانه ها تلاش شد تا حد امكان جملات به صورت تحت اللفظى ترجمه شوند و از به كار بردن معادل هاى بيش از حد ادبى و ظرافت هاى خاص ترجمه اجتناب شود.» چنان كه از مقدمه مشخص است هيچ باورى وجود ندارد كه اين ترانه ها شعر بوده يا با ادبيات ارتباط داشته باشد. با اين حال به نظر مى رسد كه ترجمه اين آثار در كنار آثار شاعران بزرگ قرن كه كار عجيبى است، به ويژه اينكه نام سراينده ترانه مشخص نيست و صرفاً ترانه ها با نام خوانندگان آنها شناخته مى شوند. با اين وصف نام ژاك پرور، لانگ فلو و لر مانتف در كنار نام هاى الويس پريسلى، بريتنى اسپيرز، جنيفر لوپز و... در مجموعه شعر جهان قرار مى گيرد و اين به نظر اتفاق بسيار عجيبى است.
    گزينه ترانه هاى پاپ هيچ توجيه منطقى در شعر جهان نمى تواند داشته باشد و تنها به نظر مى رسد كه براى رقابت با ديگر ناشران كه ترانه هايى از اين قبيل را گرد مى آورند اين مجموعه تنظيم شده. البته شايد اين گزيده ترجمه هاى بهترى داشته باشد و شايد همه ناشر قصد داشته كه ترجمه بهترى براى مخاطبان اين گونه كتاب ها عرضه كند اما سئوال همچنين به قوت خود باقى است؛ آيا شكيرا و سيلويا پلات مى توانند در كنار هم قرار گيرند؟

  5. #95
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 بابا گوریو

    نوشته : بالزاک


    این کتاب یکی دیگر از آثار بالزاک در سری کمدی انسانی است که در آن صحنه هایی از زندگی پاریسی به خوبی نقاشی شده است.



    داستان بر گرد مردی به نام گوریو دور می زند که بالزاک او را یک پدر همچون یک مقدس و یک شهید می نامد. گوریو سازنده از کار افتاده رشته فرنگی، مردی خوب و پدری ضعیف و فرتوت است. او پول و سرمایه اش را در راه عروسی دو دخترش آناستازی و دلفین از دست داده است. به خاطر علاقه ای که به دو دخترش دارد باید هرگونه تحقیری را از جانب دامادهایش، که یک نجیب زاده ای به نام دورستو و دیگری یک مقتصد به نام دونوسینگن بود، تحمل کند. هر دو زن جوان نسبت به پدر ناسپاسگذارند و به تدریج او را ترک می کنند. گوریو می میرد بدون آنکه هیچ یک از دخترهایش بر بالینش حاضر باشند و فقط یک دانشجوی حقوق که با گوریو در پانسیون واکر زندگی می کند، در واپسین دم حیات از او نگهداری می نماید

  6. #96
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 داغ ننگ

    نوشته : ناثانیل هاثورن
    منبع : Iketab


    زن جوان و زیبایی که یک سال بدون شوهرش در آمریکا زندگی می کند( هستر پراین)، دختری نا مشروع به دنیا می آورد و در مقابل فشار ارباب و تهدید دادگاه که او را به افشای نام پدر کودک فرا می خوانند، سکوت مطلق را بر می گزیند حتی درخواست های کشیش مراقبش را در کلیسای پرو تستان ( آرثور دمیسدل) راه به جایی نمی برد و از آنجا که در عرف مذهبی پروتستانهای متعصب و اخلاق گرای آمریکایی( پیورتن ها) عمل «هستر» گناهی نا بخشودنی محسوب می شد، نواری قرمز رنگ بر روی لباس هستر دوخته می شود، این نوار قرمز رنگ که داغ ننگ هستر aپراین است تا به آخر عمر همراه او خواهد بود و بر روی آن حرفش
    که نشانه گناه است، حک شده بود. در چنین موقعیتی است که شوهر هستر ( راجر چیلینگ ورث) پس از آنکه چندین ماه در چنگ یکی از قبایل سرخ پوست اسیر بود، پا به شهر می گذارد. ورود این بیگانه که در واقع دکتر و دانشمند بسیار شهیری در کشور هلند است و در هنگام عظیمت به آمریکا توسط قبایل سرخ پوست گرفتار گشته بود، درست در لحظه ای رخ می دهد که هستر را بر روی سکوی مجازات شهر قرار داده اند تا تمام مردم شهر کودک نا مشروع و داغ ننگ گناه را بر سینه هیستر ببینند. راجر چیلینگ که با نام پزشکی نا شناس به شهر وارد شده، شبانه و به هنگام بیماری هستر بر بالین او حاضر می شود و... .

    داستان هاثورن بیان کننده روان آدمیان است . جایی که جز خداوند و شخص مورد نظر هیچ کس بدان دسترسی ندارد. عمقی از روح آدمی که گاه حتی برای خود شخص نا آشنا و پنهان است و در پی حوادثی نا گهانی خودش را آشکار می سازد. در این کتاب با آدمهایی آشنا می شویم که در کشمکش روحی و در اسارت گناه و رنج تلاش می کنند، گاه تطهیر می شوند ( هستر پراین) ، گاهی خود منتقم گناه خودشان هستند و به اوج انسانیت عروج می کنند (آرنور دمیسدل) و گاه همچون شیطان مجسم به انتهای دره کینه و انتقام سقوط می کنند ( راجر چیلینگ ورث) هاثورن با آدمیان و روح وروان این اشرف مخلوقات سر و کار دارد و زبان این موجود پیچیده را نیز می داند. او می تواند درون انسانها را بشکافد و رازهای نهان او را بخواند. نویسنده در عین حال در قالب های پیچیده اما شخصی قهر مانان داستا نش محصور نمی ماند و در کنار ساختن و پرداختن روحیات شخصیت های اصلی داستان به نقد نظام کلیسای پرو تستان دست می زند. کلیسایی که مظهر عقاید خشک و قشری مهاجران متعصب انگلیسی و ایرلندی است و مادر پروتستان اخلاق گرای در حقیقت اخلاق زده آمریکایی. عقیده مذهبی تعصب گرایی که در انگلستان تدوین شد و با جنبش منزه طلبان در انگلستان اعلام وجود سیاسی و اجتماعی کرد، از طریق مهاجران به آمریکا وارد شد و در همین اواخر( یعنی در اوج تمدن قرن بیست و یکم!) بار دیگر در ایالات متحده آمریکا به قدرت رسیده است! و هاثورن که خود مردی مذهبی اما بیگانه با تعصب بود در این داستان به نقد منظم ساختار فکری و اجتماعی این کلیسای اخلاق گرا دست می برد.




    سبک انشای داستان، سبکی رمانتیک است و از استعاره- کنایه ابهام و خیال پردازیهای فروانی سود می برد. سبکی مناسب برای تحلیل روحی قهرمانان داستانی و شکافتن و تجربه پیچیدگیهای روانی آنان قهر مانهای اصلی کتاب چهار نفرند: هستر پراین، زنی گناهکار با روحی قوی و بردبار، مروارید دختر نا مشروع هستر که از هوشی سر شار و روحی کنجکاو بر خوردار است، عالیجانب ! دمیسدل کشیش مراقب هستر با روحی بینهایت ضعیف و رنجور و سر انجام راجر چیلینگ ورث شوهر دانشمند هستر با روحی کینه جو و خبیث.

    اساس داستان بر گناه و عواقب آن بر روح و روان آدمی گذاشته شده است زیرا نویسنده بر این اعتقاد است که:« شکافی را که گناه در روح انسان ایجاد می کند در این دنیای فانی با هیچ چیز نمی توان پوشاند.» و زمینه اصل داستان کشمکش روحی قهرمانان آم در میان گناه و رستگاری است. نبردی بی امان با سیاهی وجودمان ، بله شیطان همین جاست، او در روح بسیاری از ما نفوذ کرده و آتش گناه را در وجودمان می افروزد و از این آتش درونی ماست که بسیاری زشتیها و پلشتیها پا به عرصه وجود می گذارد .

    دروغها- کینه ها- دشمن و عداوت ها- خود خواهی- حسادت- قدرت پرستی و... پس داستان داغ ننگ، داستانی اخلاقی نیز هست. داستان پیروزی اخلاق و زیباییهایش بر سوار نظامی از گناهان و زشتیها این که اخلاق چیست؟ آیا مطلق است یا نسبی؟ و آیا موجودی به نام اخلاق برتر وجود دارد؟ هر یک بحث جدا گانه است. هاثورن بر نکات مثبت اصول اخلاق اشاره می کند و زیبایی و شکوهش را می ستاید. بر عظمت بردباری – متانت- وجدان و حسن نیت و راستگویی تاکید می کند گو اینکه هر یک از این کلمات چون کوهی مه آلود و اسرار آمیزند که تنها کوره راهی روشن برای رسیدن به قله آن وجود دارد.

    اخلاق در نزد همه ما به ودیعه نهاده شده است. اخلاق برای ساختن محیطی زیبا و دلنشین است نه برای پاداش اخروی و رستگاری آن جهانی. اخلاق در درجه اول امری این جهان است. هر چقدر که حدود آن روشن تر و التزام به آن قوی تر باشد ما در محیط آرامتر و روشن تری زندگی میکنیم آرامش و اعتماد بیشتر در دسترس ما خواهد بود. این پیام اول داستان هاثورن است ، اخلاق فردی برای زندگی اجتماعی.

  7. #97
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 داستان مادری که دختر پسرش شد

    نوشته : قلی خیاط
    منبع : Iketab


    شاید بتوان مقطع ادبی پس از انقلاب و ادبیات متاثر آن را گویاترین مقطع رهنمون سلایق ودیدگاههای فرهنگی – اجتماعی و ادبی ایرانیان معاصر دانست . چه اینکه ادبیات معاصر ایران ، در این دوران با دیدگاه ها وموضوعات متنوعی روبرو شد که تا پیش از آن از این گستردگی و تنوع برخوردار نبوده است . و اینک بیست و پنج سال پس از انقلاب روزگار صورتی دیگرگرفته و افقی دیگر یافته است . اگر دهه نخست پس از انقلاب ، رویکرد مشتاقان به ادبیات از هر طیف و طایفه ای ، رویکردهایی ایدئولوژیک بود ، در دهه های بعدی به مرور نشانه های تعدیل نگرش بر چیستی ادبیات و وظیفه ادبیات تمایل بیشتری به سمت و سوی حقیقت ادبیات یافت . دراین میان نویسندگان ایرانی خارج از کشور به دلیل برخورد با مسائل فرهنگی و اجتماعی غرب ( از جمله گسترش و باز تولید سوکولاریسم – امواج پست مدرنیسم و احیای رئالیسم ادبی و... ) جنبشی موازی ومهم را در کنار همتایان داخلی خود ایجاد کردند واز دیدگاهی جدیدتر و مدرن تر به حل و پاسخگویی مسائل روز فرهنگی و اجتماعی ایران پرداختند ، مسائل چون نقد سنت – دموکراسی و اندیشه های لیبرالیسم یا سوسیالیسم ... و مواردیکه پیشا روی نسل جوان ایران قرار دارد ، و به دلیل پرورش در غرب این امکان را به آنان داده است تا وجوه نامکشوف و تجربی آن را بهتر وگویاتر بازگو کنند.

    برخورد این دو دیدگاه ( تعامل فکری و معرفت شناسی ایرانیان داخل و خارج از کشور ) از مهمترین وکلیدی ترین عوامل دگردیسی تدریجی در ادبیات نوین ایران است که آثار خود را در شعرمعاصر یا رمان و ادبیات داستانی معاصر به وضوح نشان می دهد.

    داستان مادری که دختر پسرش شد مردی را برای خوانندگان خود مجسم می کند که از تباری روسی- فرانسوی برخوردار است ، مردی که زاده درد و رنجی است که بشر قرن بیستم آن را تجربه کرده است . پدرش اشراف منشی روس بود که بعد از انقلاب کبیرخانه پدری اش را غارت کردند و از درخت گردوی پیر خانه برای به دارکشیدن اعضای خانواده اش سود برده اند و مادرش ، فرانسوی و از خانواده ای روشنفکر بود که در اردوگاههای کار اجباری آشوئیتس( آری زیرا یهود بود ) جان در برده بود . آن دو( پدر و مادر قهرمان داستان ) در طلیعه پایان جنگ ، در جاده ای مخروبه و سوخته با یکدیگر آشنا شدند . عموی قهرمان داستان وهم اسم او جانش را در نبرد با آلمان فاشیست از دست داده بود ، و اینک در آغاز داستان مارس ( قهرمان ما که در واقع از کره مریخ می آمد ) برای نجات زندگی تنها دوستش ( که اهل آلمان شرقی است و به شدت درگیر انقلاب) تقلا می کند .
    او مردیست ساکن پاریس افسانه ای و سمبلیست از بشر مدرن ، زاده زجر – تنها و بدون آرمان وحتی اخلاق برتر که برای نجات تنها معنابخش زندگی اش مبارزه می کند . دوستی که سالهاست در پس دیواری عظیم ودور از او زندگی میکند و درعین حال هر روز در کنار اوست و با هم به گردش و تفریح می پردازند ، دوستی خیالی . راسیونالیسم ( عقل گرایی) و رئالیسم افراطی قرن بیستم که زاده انقلاب صنعتی و رنسانس است ، بشر نوین را هرگزبه چنگ نیاورد ، زیرا فشارها و تنش های این زندگی سراسر منطقی هر یک از ما را در خلوت خویش به سوی دنیای فانتزی و ایده آل سوق می دهد ، هرچقدر دردها و رنج های ما در زندگی روزانه مهلک تر و قوی ترباشد این دنیای خیالی شبانه پررنگ تر و گسترده تر خواهد شد . ما به گونه پارادوکسیکال ، دردها و زجرهایی که محیط اطراف به ما تحمیل می کند را با ساختن دنیایی که درآن چنین موارد ضد بشری در آن موجود نیست به فراموشی می سپاریم و اندکی می آساییم .
    مارس اندیشمند ما نیز از این قاعده مستثنا نیست و هر چقدر که در نقد و طرد اندیشه ها ، ایدئولوژیها و سیستم های موجود در محیط اطرافش هوشمند – موشکاف و بی رحم است در شناسایی انسانهای اطرافش خداوند رویا و ملکه خیال فرمانروایی می کنند و ما در پایان داستان پی خواهیم برد که او هرگز مادری نداشت و این تنها سایه های فانتزیستی روح دردمندش بود که این شخصیت های ارزشمند را می ساخت ، شخصیت هایی که هر بشری بدان نیازمند است ( مانند پدر – مادر – دوست – خانواده و...) مارس در آرزوی مادری که هرگز وجود نداشت ، پدری که هرگز به دنیا نیامد و دوستی که هرگز ملاقات نکرد این شخصیت ها و کاراکترها را خلق کرد ، در کنارشان زیست ، در غم و شادی خودش شریکشان کرد و سرانجام در کنار آنان دنیا را بدرود گفت . داستان حاضر عصیانی بی فریاد است ، بر علیه تاریخ بشریت ، بر علیه جهل و تعصب کورکورانه کمونیستی ، بر علیه شقاوت و قصاوت فاشیستی ، بر علیه مصرف گرایی و یکنواختی لیبرالیستی یا بی هویتی و نسبی شدن سکولاریستی و البته هرج ومرج و بی قانونی آنارشیستی و...و...و





    این دنیای خیالی ما که با توجه به دغدغه های روزانه ما رنگ های متنوعی به خود می گیرد و نمودهای تندی از بیماری مهلک اسکیزوفرنی ( این بیماری رایج عصر ما ) را نمایان می سازد ، چشمه حیاتی است که بشر عقل گریز – مذهب گریز و ایدئولوژی زده ، عصر حاضر می تواند تن خسته اش را در آب زلالش بشوید و به مدد این آب حیات بخش ، به زندگی رقت بار خود ادامه دهد . یکی دنیایی می سازد که در آن جرم و جنایت روی نمی دهد و دیگری جامعه ای بی طبقه را مجسم می سازد و دیگری انسانی آزاد که اشرف مخلوقات است و بیش از هرکس به خداوند نزدیک!!! اگر این جمله کامو حقیقت داشته باشد : که ادبیات را راهی برای بیرون جهیدن از صف مردگان و نمایش شور هستی دانسته است ؛ داستان حاضر مثالی زنده است از نمایش قدرت وتوانایی یک ملت برای زنده بودن و تصویری است از زندگی یک جامعه که این خود نتیجه ای است متضاد که از محتوای متن رمانتیستی این کتاب می توان گرفت .
    در این کتاب ما با ادبیات بی شناسنامه سالهای ابتدایی انقلاب روبرو نیستیم بلکه ادبیاتی را در مقابل خویش داریم که قابلیت گفتمانی بسیار بالایی را برای ما فی الضمیر نسل جوان به همراه دارد ، نسل جوانی که پاسخ تمامی پرسش های تاریخی و حاشیه نشینی خود در تاریخ معاصر جهان را از ادبیات طلب می کند بی هیچ گرایش مسلط به حزب یا ایدئولوژی خاصی .

  8. #98
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 بانو با سگ ملوسش

    نوشته : آنتون چخوف



    زن جوانی در بندرگاه توریسی یالتا حضور پیدا کرده است و به تنهایی با سگی کوچک گردش می کند. گوروف مردی چهل ساله و بلهوس تصمیم می گیرد تا باب آشنایی را با زن جوان باز کند. گوروف مردی است که در بانک کار می کند، دارای دو دختر است و همسر متکبر و کتابخوانش را دوست ندارد ولی ناچار است که بنابر مصالح خانوادگی با او زندگی کند و همین تجربه تلخ سبب شده است تا زنان را به دیده تحقیر بنگرد و آنها را نژاد پست بنامد و در روابط با آنها جز سوءاستفاده و کامجویی به چیز بیندیشد.

    در ابتدای آشنایی با این زن جوان نیز، همه چیز طبیعی به نظر می رسد. گوروف به این می اندیشد که امروز با این زن آشنا شده و روزی نیز از او جدا خواهد شد و تنها در خواب و رؤیا او را خواهد دید. چنانکه معشوقه های سابقش همه چنین وصفی داشتند. زنان جوان از نظر او به چند دسته تقسیم می شوند. یا بلهوس و ریاکار هستند و یا ساده و صادق! و این زن جوان نیز نمی تواند خارج از این دو دسته باشد.

    ولی با ادامه آشنایی گوروف ناگهان دچار تضاد درونی می شود. احساسی که هرگز به سراغ او نیامده بود. او درحالی که چهل سالگی را پشت سر می گذارد با نهایت وحشت و درعین حال تعجب صدای پای عشق را می شود! هرچه بیشتر با این زن جوان آشنا می شود، این احساس ترس و اضطراب نیز در او کاهش یافته و جای خود را به لذت واقعی و آرامش می دهد. راست است که در روابط قبلی او با زنان جوان هر چیزی وجود داشت به غیر از عشق!! و تقدیر چنین بود که درحالی که موهایش رو به سفید شدن گذارده است این احساس عجیب را نیز تجربه کند.




    زن جوان (که گوروف او را به اسم آنا می شناخت) در پتروگراد زندگی می کند. شوهرش مردی است آلمانی تبار که دارای منصب مهمی در شهر است ولی این مقام را در مقابل تعظیم و تکریم نوکرمنشانه اش در مقابل مسؤولان عالی رتبه به دست آورده و این آنا را زجر می دهد. زنان به مردی احتیاج دارند که قهرمان زندگیشان باشد، حال آنکه چنین مردی واجد صفات بسیاری می تواند باشد به جز نوکرصفتی!!

    زندگی در خانه مجلل ، بر او بسیار سخت و یکنواخت می گذرد. این جمله معروف که پول خوشبختی نمی آفریند بیش از هر کسی برای آنای جوان که خواهان پویایی و سرزندگی آمیخته با عشق است، قابل درک نیست. سعادت و خوشبختی در ثروت و مقام خلاصه نمی شود. سعادت و خوشبختی در قلب آدم هاست و خیلی از اوقات آدم برای آنکه خوشبخت باشد به چیزهای بسیار کوچک و به ظاهر کم اهمیتی احتیاج دارد. همین است که روانشناسان و جامعه شناسان را وا می دارد تا حکم به پیچیده بودن انسان بدهند.

    سرانجام لحظه جدایی این دو فرا می رسد. هریک به ظاهر بر سر خانه و زندگی خود باز می گردند و زندگی معمول خود را از سر می گیرند ولی در باطن و حقیقت وجودیشان دیگر هیچکدام آن نیستند که بودند. گوروف همه جا آنا را احساس می کند، حس می کند که در همه جا آنا به او چشم دوخته است، حتی عطر برخواسته از گیسوانش را حس می کند و زندگی، زندگی معمول که سال ها به آن خو گرفته بود برایش غیرقابل تحمل و تهوع آور می شود. گوروف مردی که اغلب اوقات فراغت خود را در کلوپ ها و جشن ها و کازینو می گذراند و در سایه این سیل عیاشی، لحظه ای خود را و مشکلات روحی و تضاد درونیش را به فراموشی می سپرد، در سایه تحولات شدید درونی و زلزله ای که در روحش رخ داده بود دیگر نمی توانست از عیاشی و بطالت به عنوان دارویی برای درمان بیماری روحیش سود ببرد. خدمت در بانک، همسرش و بچه هایش و حتی نحوه زندگیش برایش غیرقابل تحمل شده بود.

    زنی که در وجود هر مردی از آغاز خلقتش زندگی می کند، در او بیدار شده بود و تمام و کمال در جسم آنا ظهور یافته بود. این بود که در اولین تعطیلات خودش را به پتروگراد رساند. آنا را یافت ولی به خواهش او به مسکو مراجعت کرد. آنا به او قول داد که هر ماه به دیدارش بیاید و به قول خود عمل کرد. در هتلی واقع در بازار مسکو همدیگر را ملاقات می کردند و بدین گونه گوروف صاحب دو زندگی و دو چهره شد. در یک زندگی، او همان گوروفی بود که همه می شناختند و از او انتظار داشتند. همان گوروفی که برای پیشرفت و ترقی در جامعه اطرافش، ماسک دلخواه جامعه را به صورت می زد و خود را آنچنان که عرف جامعه و قوانین آن تعیین می کرد، نشان می داد و در زندگی دیگر گوروف واقعی، گوروفی که خودش می خواست باشد، نمود پیدا می کرد. از عجب روزگار که آن زندگی اول که نماینده گوروف ساختگی است، در مقابل دید همگان بود و هرکس، هرچقدر که دلش می خواست می توانست از آن بداند درحالی که زندگی دوم، این مظهر گوروف واقعی از دید همه پنهان بود!! چه تعداد از اطرافیان گوروف چنین وصفی داشتند؟ بی شمار. شاید همه آنها!! بدون شک ادامه این زندگی دوگانه تا ابد برای گوروف و آنا ممکن نخواهد بود و آنها باید به فکر راه حلی برای آینده خود باشند. آینده ای که در آن بتواند به دور از هرگونه ملاحظه و ترس، آنچنان باشند که خود می خواهند و البته که به وضوح برایشان آشکار است، این راهی بسیار پر پیچ و خم خواهد، راهی پر از سنگلاخ و دره های عمیق ولی منتهی به گرانبهاترین دستاورد ممکن برای بشر، آزادی! آیا موفق خواهند شد؟

  9. #99
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 خانه عروسک

    نوشته : هنریک ایبسن


    این نمایشنامه در 1879 توسط هنریک ایبسن نوشته شده است و یکی از مشهورترین آثار نویسنده مذکور می باشد.

    در کریستیانیا و در مدت سه روز از ایام هفته میلاد مسیح، اتفاق می افتد. توروالد هلمر که حقوقدانی خودبین ولی با وجدان است، به تازگی در بانک ترفیع رتبه پیدا کرده و همسرش نورا که زنی زیبا، مو بور و ظاهراً نادان و بوالهوس است، احساس می کند که آنها می توانند در جشن کریسمس قدری ولخرجی کنند، هلمر که با نورا همچون بچه ای رفتار می کند و او را «جوجه کاکلی» می نامد، وی را آگاه می سازد که بیشتر مواظب باشد، چون همیشه پول از پنجه های او سهواً خرج می شود، ولی نورا مداماً تقاضای پول بیشتری می کند.

    خانم لیندن یکی از دوستان بیوه و پیر نورا به او می گوید که خبر ترفیع شوهرش را شنیده و از نورا می خواهد که کاری در بانک شوهرش برای وی پیدا کند. نورا با غرور به دوستش می گوید که او هم پول زیادی به دست آورده است.



    هلمر در نخستین سال ازدواجش بسیار مریض و علیل بود و برای نجات زندگیش باید مسافرتی به ایتالیا می کرد. نورا پول لازم را قرض کرد ولی به هلمر گفت که ارث کمی از پدرش به ارث برده است. او ترتیبی داده تا نزول پول را از بابت کرایه لباس هایش و گاهی با یافتن کارهای پنهانی از شوهرش بپردازد. ولی حالا قرض تقریباً ادا شده است. هلمر موافقت می کند که کار شخصی به نام نیلز کروگستاد را که حقوقدان مرموزی است و محکوم به جعل اسناد شده، به خانم لیندن دوست نورا تفویض نماید. ولی کروگستاد همان مردی است که نورا از او پول قرض کرده بود و او نورا را تهدید می کند که اگر کارش را از دست بدهد موضوع قرض را برای شوهرش فاش خواهد نمود. او همچنین متوجه می شود پدر نورا که قرار بود پای سند قرض را امضاء کند، در آن زمان مرده بوده است. نورا سرانجام تصدیق می کند که امضای پدرش را جعل کرده و سعی می نماید شوهرش را متقاعد نماید که کروگستاد را که سعی می کند اعتبار خود را در اجتماع به دست آورد، در شغل خود نگه دارد. ولی هلمر می گوید که کروگستاد یک کلاش جاعل است و در تعویض او اصرار می ورزد.

    خانم لیندن که از دوستان قدیمی کروگستاد محسوب می شود قول می دهد که از طرف نورا از او خواهش و تمنا کند ولی ناگهان درمی یابد که او از شهر بیرون رفته است. در همین ضمن کروگستاد نامه ای به هلمر نوشته و تمام جریان را تعریف می کند و به این ترتیب نورا کاملاً مأیوس می شود. او نامه را در جعبه نامه ها می یابد، اما نمی تواند به نحوی آن را از بین ببرد چون کلید جعبه پیش شوهر است. او هر کاری که ممکن است می کند تا مانع از خواندن آن نامه توسط شوهرش شود.

    آنها به یک مجلس بالماسکه در آپارتمان بالایی می روند. در این جشن یکی از دوستانشان، دکتر رانک نیز با آنهاست. دکتر می داند که درحال مرگ می باشد و لذا نومیدانه سودای عشق نورا را در سر می پروراند. نورا لباسی ایتالیایی می پوشد و تارانتلا می رقصد و سعی دارد صورت ظاهر را حفظ کند و حتی المقدور ناراحتی اش هویدا نگردد. در یک حالت یأس و نومیدی او تصمیم می گیرد که اگر شوهرش نامه را بیابد، خودکشی کند. وقتی هلمر نامه را می خواهد. او را به جرمی بزرگ متهم می کند، جرمی که هلمر را از میان خواهد برد. هلمر به نورا می گوید که لایق معاشرت فرزندانشان نیست.

    درست کاری هلمر خیلی بیش از انتظار و پیش بینی نورا است. کروگستاد سند وعده دار را پس می فرستد و هلمر با خوشحالی فریاد می زند که نجات یافته است. ولی ضربه عمیقی بر روح نورا وارد شده است و درحقیقت بیش از آن نمی تواند در خانه شوهرش بماند و سرانجام در یک صحنه دراماتیک هلمر را ترک می کند تا خودش به تنهایی زندگی جدیدی را آغاز نموده، بیش از آنکه متلون مزاج باشد به مسائل زندگی بیاندیشد. او امید کوچکی به هلمر می دهد که اگر معجزه ای رخ دهد، شاید آنان دوباره زندگی را با هم از نو شروع کنند.

  10. #100
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 ضمير پنهان

    نوشته : کارل گوستاو یونگ
    منبع : Iketab



    ما تا چه میزان با خود آشنا هستیم؟ تا چه میزانی خود را و روحیات خود را می شناسیم؟ از اولین باری که اندیشمندان در صدد پاسخ به این سئوال بر آمدند قرنها میگذرد و هر چند پاسخ به این سئوال، مانند بسیاری از مسائل علمی مورد بحث و جدل، موافقت و مخالفت و تأئید و تکذیب های فراوانی قرار گرفته است ولی تقریبا می توان به شیرازه عقیده مشترک در میان آرای روانشناسان دست یافت، پاسخی مشترک با تفاوتی کیفی! اکثریت روانشناسان و روانکاوان با قاطعیت اعلام می کنند که شناخت ما انسانها از روحیات و شخصیت خودمان ، محدود است، زیرا روح انسان پیچیدگیهای فراوان و ابعاد بسیار دارد و تمام علم روانشناسی و جامعه شناسی فقط توانسته است بخشی از این ابعاد را دریابد و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. در سایه نامکشوف ماندن بسیاری از زوایای روح و روان آدمی، تصویری مبهم - کلی و ناقص از انسان ترسیم شده است که در برخی موارد با روح و روان حقیقی انسان در تضاد کامل قرار می گیرد. این تصویر ناقص و غلط که توسط خود شخص ترسیم شده است، هنگامی که در غالبی کلی قرار می گیرد تا لا جرم قوانین، علم روانشناسی را تشکیل دهد، بیش از پیش با حقیقت بیگانه می شود و مانند هر علم آماری دیگری از تبین ابعاد و پیچیدگیهای روح و روان انسان( که مانند اثر انگشت از شخصی به شخص دیگر تفاوت دارد!) عاجز می ماند. همانطور که نیچه می گوید:« هیچکس به اندازه پدر و مادر با فرزند خود بیگانه نیست!» این قوانین کلی نیز همانند پدر و مادر علم روانشناسی از شناسایی زوایای عمیق و متنوع روحیات فرزند خود بی اطلاع هستند و درک درستی از آن ندارند و به همین دلیل است که توانایی شکل دادن و تربیت کردن مناسب و متناسب فرزند خود را، اغلب به همراه ندارند.





    گره کوری که سبب شد تا روانشناسان و رونکاوان به طور مستقیم به شخصیت و روحیات خاص بیمار خود بپردازد و از به کار گیری متدهای یکسان و کلی خود داری کنند و در یک کلام، در صدد درمان بیمار خود باشند نه یک بیماری روانی انتزاعی و ذهنی!! این عقیده مشترک « ایمان به عدم شناسایی شخص توسط خود و اطرافیانش» تنها از نظر کیفی مورد جدل اندیشمندان است . برخی میزان این محدودیت را تا نهایت ممکن بسط داده اند و برخی دامنه کوچکتری را برای محدودیت چشم انداز انسان بر دنیای درون خود، در نظر گرفته اند. اما چه میزان این محدودیت زیاد باشد و چه کم، عدم آگاهی انسان از روحیات و روان شخصی خود سبب تشکیل دنیای تاریک و مرموز در حیاط درونی او می گردد و این همان قلمرو ناشناخته وجود آدمی است که روانکاوان از آن با نام ضمیر پنهان یا نهاد نفس نام می بردند که برابر با درون کشف نشده هر انسان است. این دنیای نا شناخته درون ما ، همانند دنیای زیرین( قلمرو هادس ، خدای دنیای مردگان) از چشم انداز ما و اطرافیان و البته جامعه ای که در آن زندگی می کنیم خارج است، حال آنکه می تواند شخصیت اصلی و یا به اصطلاح روانشناسی اسطوره ای یونگ ، آرکی تا یپ اصلی ما را در خود مخفی نگاه داشته باشد. برای جلوگیری از عفونت روانی و شکوفایی شخصیت و روح و روان فرد، باید این قلمرو تاریک و ناشناخته با نور آگاهی روشن شود، کشف گردد و این همانی چیزی است که دکتر یونگ در این کتاب ازآن با عنوان خود شناسی یاد می کند.

    ما برای آنکه بتوانیم با اطرافیانمان ارتباط درست و آگاهانه ای را برقرار کنیم و از فردیت خود در جامعه مدرن امروزی، محافظت نماییم، باید ابتدا خود را بشناسیم و این خود شناسی به معنی کشف ضمیر پنهان ماست. می دانیم که علاوه بر وسعت روح انسان و پیچیدگیهای فراوانش و محدودیت های قوانین روانکاوی و علم روانشناسی به مثابه یک علم آماری، بشر امروزی برای کشف و شناسایی دنیای درون خود با یک مشکل سوم« که در حقیقت بلند ترین و محفوظ ترین مانع است» نیز مواجه است. این دیوار بلندی که میان ما و روحیات و شخصیت حقیقی ما قرار گرفته ، جامعه مدرن و متمدن امروزی نام دارد که جامعه شناسان از این حیوان ترسناک با نام جامعه نوده گرا و یا جامعه شبکه ای هم یاد می کنند! در دنیای کنونی ما، هیچ مسئله ای اسفناک تر از گرفتاری اساسی فرد در دنیای فرا- سازمان یافته فعلی نیست. انسان جدید ، بسیاری از آزادیهای خود ، مانند آزادی سیاسی – مذهبی و حتی اخلاقی و معنوی را تسلیم نیروهای مقهور کننده جامعه توده گرا کرده است. مقاومت در برابر این توده سازمان یافته می تواند تنها تحت تاثیر شخصی قرار گیرد که فردیتش در داخل جامعه شبکه ای، به همان اندازه سازمان یافته است و مهمترین دلیل این قانون است که هر شخص از نظر دکتر یونگ باید با همان شخصیت های محوری یا آرکیتایپ های اصلی خود زندگی کند و گرفتار شخصیت ها و آرکیتا یپ های اجباری که جامعه و محیط اطراف به او تحمیل می کنند نگردد. یعنی هر فرد بتواند مرز میان زندگی اجتماعی و شخصی خود را مشخص کند و با رشد دادن آرکیتایپ ها و شخصیت مختلف خود در موارد لزوم ، از آنها سود ببرد مثلا شخص هادس تایپ که دنیای اطراف و زندگی اجتماعی اش او را به سمت روحیاتی زئوسی ( خدای خدایان و سمبل قدرت) و آپولویی( خدای آفتاب و سمبل اراده و دقت) سوق می دهد در صورت آگاهی از شخصیت اصلی خود می تواند در ساعات فراغت با شخصیت محوری اش زندگی کند و بالانس و تعادلی آگاهانه و دقیق میان شخصیت های مختلف و حتی متضادش بر قرار نماید. تعادلی که برای سلامت روانی و پیشرفت فردی و اجتماعی شخص واجب است و بدون آن دست یافتن به این اهداف متضاد و زندگی در این دو دنیای متعارض که به موازات هم در حال نشو نما هستند« دنیای درون و حیاط اجتماعی و جمعی » غیر ممکن است و تنها منجر به افسردگی و یا بیماری مهلک چند شخصیتی یا اسکیزو فرنی و یا بیماری های روانی دیگر می گردد. حتی اگر شخصیت ها و آرکیتایپ های محوری ما با روح جمعی یکسان باشد( یک زئوس یا یک آپولو) عدم آگاهی ما ، سبب تک بعدی شدن و یا به اصطلاح روانشناسی دکتر یونگ تسخیر شدن ما می گردد. بدین معنی که این شخصیت ها چنان در ما رشد می کنند که ما را برده خود می سازند و از رشد هر آرکیتایپ دیگری و بسط قلمرو هر روحیات متضادی جلوگیری به عمل می آورند.

    اعصار و استبدادی درونی! که به مرور زمان عرصه را بر انواع بیماریهای روانی و ناهنجاریهای روحی می گشاید. بی دلیل نیست که بیماریهایی از این دست در جامعه متمدن امروزی، مانند سرطان رشدی افسار گسیخته داشته اند و حتی حالت همه گیر و اپیدمی پیدا کرده اند. دکتر یونگ برای برقراری این تعادل و بالانس حیاطی به چند وزنه داخلی و خارجی مهم اشاره می کند:

    یکی درک فرد از خویشتن( خود شناسی) و دیدگاه فلسفی و روانشناختی هر فرد نسبت به خود و زندگی و دیگری مذهب ، مذهب که در مقابل دولت مقتدر و توده گرای مدرن امروزی« که ما را به اطاعت این جهانی دعوت می کند» ما را به دنیای دیگر می خواند و در مقابل قلمرو زمینی دولت، امپراطوریش را در آسمانها برقرار می سازد و اینچنین با نفی تصرف دولت در فرد و گشودن راههایی جدید از مطلق گرایی ؛ فلسفه زندگی قدرت و انحصاری درک حقیقت توسط دولت جلوگیری به عمل می آورد. این عامل تعادل و پل ارتباطی انسان و آسمان که او را از نظر روانی، از چنگ بسیاری از اجبارها و محدودیت های تحمیلی دولت رها می سازد، در صورتی که با دولت توده گرا از در صلح در آید یا خود بجای آن تکیه زند، قدرت تعادل بخش خود را از دست می دهد و انقیاد و تسلیمی مرگبارتر را بر انسان تحمیل می کند ( اعصار تاریک اروپا بهترین نمونه از این نوع جامعه می باشد ).

    از دیدگاه دکتر یونگ در این مقطع، مذهب حتی نامش را از دست می دهد و به کیش تبدیل می شود. کتابی آسمانی که بیش از اندازه دنیویی شده و تمام فکر و ذکرش را برای حل معضلات دنیویی و بسط سلطه این جهانی خود بسیج کرده است! دیدگاه غرب در برابر این وزنه تعادل روحی در دو پاسخ خلاصه می شد:



    1). تصمیم به نابودی و حاشیه نشینی کردن مذهب( در انقلاب فرانسه عصر روشنگری و رنسانس)

    2). یورشی ظریف برای به خدمت گرفتن مذهب و تبدیل آن به کیش( دولت های کمونیستی و حکومت دموکرات). اغلب جامعه شناسان و رونکاوان به این نکته اذعان دارند که مذهب در طول تاریخ به صورت ناخود آگاه توسط توده مردم مورد استفاده قرار می گرفته است، کار کردهای مشابه و تعادل بخش پنهانی مذهب در زندگی که از تقابل با انحصار دولت بر می خواست، فرد را به سمت مذهب متمایل می کرد. فرد در ضمیر نا خود آگاه ( همان ضمیر پنهان مرموز خود) به دنبال نیرویی بود تا در برابر هجوم دولت مدرن به تمام ابعاد زندگی شخصی اش ایستادگی کند، یک نقطه تعادل برای ادامه حیات هنگامی که در فصول بعدی کتاب شخص، شخصیت های محوری خود را کشف می کند و بر اساس آن فلسفه زندگی اش را سازمان می دهد، نیاز ناخود آگاه فرد به مذهب از بین میرود، چرا که وزنه تعادل کامل تر و قدرتمند تری را در اختیار دارد. رویکرد فلسفی فرد به زندگی بازتابی از کشف ضمیر پنهان است و هر چه این آشنایی کامل تر و دقیق تر باشد، فلسفه فرد که در حقیقت زاویه دید او به جهان بیرون است وسیعتر و پخته تر خواهد بود و این به معنای سازمان یافتگی فردیت انسان است. او مستقیمأ به قدرتی که می تواند از زنجیرهای جامعه رهایش سازد ، چنگ می اندازد و بر خود و محیط اطرافش مسلط می شود.

    البته این نه موضوعی تازه بلکه تعبیری نو از دیدگاهی قدیمی است ، در تمامی مسالک عرفانی شرق توجه به خویشتن خویش همیشه مدنظر بوده است .

    به قول مولانا :

    خویش را دیدو دید خویشتن

    زهر قتال است هان ای ممتحن

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •