تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 10 از 97 اولاول ... 678910111213142060 ... آخرآخر
نمايش نتايج 91 به 100 از 963

نام تاپيک: +++[ انــــــرژی مــــــثبت ]+++

  1. #91
    حـــــرفـه ای ***Spring***'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    ♠♠♠♠♠♠♠
    پست ها
    6,296

    11 خواستن و تلاش ...



    رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیل ها از ترفند ساده ای استفاده می کنند. زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند.
    اندک اندک این عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد. وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد، کافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند. فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد!...

    يكي از بزرگان ميفرمايند : غير ممكن ها اغلب چيزهايی هستند كه برايشان تلاشی نشده ...







  2. 8 کاربر از ***Spring*** بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #92
    حـــــرفـه ای ***Spring***'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    ♠♠♠♠♠♠♠
    پست ها
    6,296

    11 قدرت کلمات ...



    چند غورباغه از جنگلی عبور میکردند که ناگهان ۲ تا از آنها به داخل چاهی عمیق میافتند ..بقیه غورباقه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است به آن ۲ گفتند : چاره ای نیست شما به زودی میمیرید ...

    ۲ غورباقه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون آیند ...اما دائما غورباقه های دیگر به انها میگفتند دست از تلاش بردارید..چون نمیتوانید خارج شوید ...به زودی خواهید مرد..

    بالاخره یکی از ۲ غورباقه تسلیم شد و به داخل اعماق گودال افتاد و مرد...اما غورباقه دیگر حداکثر توانش را برای بیرون آمدن به کار گرفت...بقیه غورباقه ها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره خارج شد ...

    وقتی بیرون آمد بقیه از او پرسیدند مگر صدای ما را نمیشنویدی ..؟؟؟ ...
    معلوم شد که غورباقه ناشنواست!!!...او در تمام مدت فکر میکرده که دیگران وی را تشویق میکنند!!! ...





  4. 11 کاربر از ***Spring*** بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #93
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2009
    محل سكونت
    قـــائم شــــهر
    پست ها
    4,772

    پيش فرض

    پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می دهد که چگونه همه چیز ایراد دارد: مدرسه. خانواده . دوستان و ...

    مادربزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو می پرسد که کیک دوست دارد؟ و پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است.

    روغن چطور؟
    نه !
    و حالا دو تا تخم مرغ .
    نه مادربزرگ !
    آرد چی؟ از آرد خوشت می آید؟ جوش شیرین چطور؟
    نه مادربزرگ ! حالم از همشون به هم می خورد.

    بله همه ی این چیزها به تنهایی بد به نظر می رسد. اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند یک کیک خوشمزه درست می شود.
    خداوند هم به همین ترتیب عمل می کند. خیلی از اوقات تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذارنیم. اما او می داند که همه این سختی ها را به درستی در کنارهم قرار می دهد نتیجه همیشه خوب است.
    ما تنها باید به او اعتماد کنیم در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه ی فوق العاده می رسند


  6. 14 کاربر از Gam3r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #94
    کاربر فعال انجمن ادبیات Lady parisa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    2,598

    12 مهترین عضو بدن چیست!

    مادرم همیشه از من می‌پرسید: مهمترین عضو بدنت چیست؟
    طی سال‌های متمادی، با توجه به دیدگاه و شناختی که از دنیای پیرامونم کسب می‌کردم، پاسخی را حدس می‌زدم و با خودم فکر می‌کردم که باید پاسخ صحیح باشد.

    وقتی کوچکتر بودم، با خودم فکر کردم که صدا و اصوات برای ما انسان‌ها بسیار اهمیت دارند، بنابراین در پاسخ سوال مادرم می‌گفتم: مادر، گوش‌هایم.

    او گفت: نه، خیلی از مردم ناشنوا هستند. اما تو در این مورد باز هم فکر کن، چون من باز هم از تو سوال خواهم کرد
    چندین سال سپری شد تا او بار دیگر سوالش را تکرار کند. من که بارها در این مورد فکر کرده بودم، به نظر خودم، پاسخ صحیح را در ذهن داشتم. برای همین، در پاسخش گفتم: مادر، قدرت بینایی برای هر انسانی بسیار اهمیت دارد. پس فکر می‌کنم چشم‌ها مهمترین عضو بدن هستند.

    او نگاهی به من انداخت و گفت: تو خیلی چیزها یاد گرفته‌ای، اما پاسخ صحیح این نیست، چرا که خیلی از آدم‌ها نابینا هستند.

    من که مات و مبهوت مانده بودم، برای یافتن پاسخ صحیح به تکاپو افتادم
    چند سال دیگر هم سپری شد. مادرم بارها و بارها این سوال را تکرار کرد و هر بار پس از شنیدن جوابم می‌گفت: نه، این نیست. اما تو با گذشت هر سال عاقلتر می‌شوی، پسرم.

    سال قبل پدر بزرگم از دنیا رفت. همه غمگین و دل‌شکسته شدند
    همه در غم از دست رفتنش گریستند، حتی پدرم گریه می‌کرد. من آن روز به خصوص را به یاد می‌آورم که برای دومین بار در زندگی‌ام، گریه پدرم را دیدم.

    وقتی نوبت آخرین وداع با پدر بزرگ رسید، مادرم نگاهی به من انداخت و پرسید: عزیزم، آیا تا به حال دریافته‌ای که مهمترین عضو بدن چیست؟

    از طرح سوالی، آن هم در چنان لحظاتی، بهت زده شدم. همیشه با خودم فکر می‌کردم که این، یک بازی بین ما است. او سردرگمی را در چهره‌ام تشخیص داد و گفت: این سوال خیلی مهم است. پاسخ آن به تو نشان می‌دهد که آیا یک زندگی واقعی داشته‌ای یا نه
    برای هر عضوی که قبلاً در پاسخ من گفتی، جواب دادم که غلط است و برایشان یک نمونه هم به عنوان دلیل آوردم
    اما امروز، روزی است که لازم است این درس زندگی را بیاموزی.

    او نگاهی به من انداخت که تنها از عهده یک مادر بر می‌آید. من نیز به چشمان پر از اشکش چشم دوخته بودم. او گفت: عزیزم، مهمترین عضو بدنت، شانه‌هایت هستند.

    پرسیدم: به خاطر اینکه سرم را نگه می‌دارند؟

    جواب داد: نه، از این جهت که تو می‌توانی سر یک دوست یا یک عزیز را، در حالی که او گریه می‌کند، روی آن نگه داری
    عزیزم، گاهی اوقات در زندگی همه ما انسان‌ها، لحظاتی فرا می‌رسد که به شانه‌ای برای گریستن نیاز پیدا می‌کنیم.

    من دعا می‌کنم که تو به حد کافی عشق و دوستانی داشته باشی، که در وقت لازم، سرت را روی شانه‌هایشان بگذاری و گریه کنی.

    از آن به بعد، دانستم که مهمترین عضو بدن انسان، یک عضو خودخواه نیست. بلکه عضو دلسوزی برای خالی شدن دردهای دیگران بر روی خودش است.



  8. 9 کاربر از Lady parisa بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #95
    حـــــرفـه ای tanha.2011's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2011
    محل سكونت
    دنیای IT
    پست ها
    5,966

    پيش فرض دیوار شیشه ای ذهن


    یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد...
    اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.

    تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود.
    ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی
    بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد...
    او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد.

    دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد.

    بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد.

    اون باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.

    دانشمند
    شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد،

    اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد.

    اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نگذاشت.


    می دونین چرا؟

    اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود.
    یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود
    اون دیوار باور خودش بود.
    باورش به محدودیت.

    ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند

    هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد.
    شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید،
    اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید
    Last edited by tanha.2011; 27-06-2011 at 10:53.

  10. 8 کاربر از tanha.2011 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #96
    کاربر فعال انجمن ادبیات hamid_diablo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    آنجا که عقاب پر بریزد
    پست ها
    5,780

    پيش فرض


    داستان های شیوانا (وارث ثروت یا ثروت آفرین)

    برای نگهداری یک کودک یتیم دو خانواده ثروت مند داوطلب شده بودند. چون شرایط مالی هر دو خانواده یکسان بود از شیوانا خواستند تا نظر دهد کودک نزد کدام خانواده باشد تا آینده ای بهتر پیدا کند.شیوانا از خانواده اول خواست تا توضیح دهد چگئنه به ثروت رسیده است و منبع درآمدشان چیست؟مرد خانواده که فردی چاق و فربه بود با غرور گفت:"از پدرم زمین و اموال فراوانی به من ارث رسیده است.بخشی از این اموال را اجاره داده ام و بخشی را نیز به صورت پول در اختیار مردم قرار می دهم و از سود آنها هر ماه ار تزاق می کنیم.بیشتر تفریح می کنیم و آخر هر ماه چند ساعتی برای گرفتن سود و اجاره وقت می گذارم. شرایط زندگی و تفریح برای این کودک در ختنواده من کاملا فراهم است."مرد دوم که چهره ای ورزیده و عضلانی داشت گفت:"از پدر چیز زیادی به من ارث نرسیده است. اما خودم با کار و تلاش چندین مزرعه و باغ را تهیه کرده ام و معدنی دارم که خودم به همراه که خودم به همراه گارگرانم از آن ذغال سنگ استخراج می کنیم و می فروشیم. البته از لحاظ مالی مشکلی نداریم ولی اگر بیکار بمانیم به تدریج فقیر می شویم و باید برای حفظ ثروت دایم تلاش کنیم. البته سعی می کنیم به بچه سخت نگذرد ولی او هم باید تا حدودی تلاش کند تا بتواند شرایط کاری ما را درک کند در هر حال از بابت آسایش و امکانات کودک کم و کسری نخواهند داشت."شیوانا سری تکان داد و گفت:"خانواده اول ظاهر استراحت و راحتی بیشتری در اختیار کودک قرار میدهند و خانواده دوم ضمن فراهم ساختن امکانات،کار و زحمت بیشتری از کودک طلب خواهند کرد. اما در نظر داشته باشید که خانواده اول با وابستگی شدید به میراث پدری و اتکا کامل به سود حاصل از ثروت عملا هنر و مهارتی را به کودک نمی آموزند و ثروتشان با بر گشتن چرخ روز گار در چشم به هم زدنی محو و نابود می شود. و این یعنی اگر در طلاطم روزگار ثروت خانواده از بین برود زندگی کودک نیز همراه آن فنا می شود.اما خانواده دوم ضمن فراهم سازی امکانات رفاهی،راه و رسم ثروت آفرینی را به کودک می آموزد. کاملا روشن است که کودک باید به خانواده دوم سپرده شود

    برگرفته از مجله موفقیت

  12. 5 کاربر از hamid_diablo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #97
    کاربر فعال انجمن ادبیات Lady parisa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    2,598

    12 کوزه شکسته

    یک پیرزن چینی دوکوزه آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد.


    یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همه آب را در خود نگه می داشت.

    هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید ، کوزه نیمه پر بود.

    دو سال تمام ، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت، نیمی از آبش را در راه از دست می داد.

    البته کوزه سالم و بدون ترک خیلی به خودش می بالید.

    ولی بیچاره کوهۀ ترک دار از خودش خجالت می کشید . از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند ، می توانست انجام دهد ..

    پس از دوسال سرانجام روزی کوزه ترک دار در کنار جویبار به زن گفت :من از خویشتن شرمسارم . زیرا این شکافی که در پهلوی من است ، سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه می رسی ، من نیمه پر هستم.

    پیر زن لبخندی زد و به کوزۀ ترک دار گفت : آیا تو به گل هائی که در این سوی راه ،
    یعنی سوئی که تو هستی ، توجه کرده ای ؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است.

    من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی.

    دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روئیده اند چیده ام و خانه ام را با آنها آراسته ام.

    اگر تو این ترک را نداشتی ، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانه من راه نمی یافت.

    هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم.
    ولی همین کاستی ها و عیب هاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرین می سازد.
    ما باید انسان ها را همان جور که هستند بپذیریم و خوبی را که در آنهاست ببینیم.
    برای همه شما کوزه های ترک برداشته آرزوی خوشی می کنم و یادتان باشد که گل هائی را
    که در سمت شما روئیده اند ببوئید.

    از کاستی های خود نهراسیم زیرا خداوند در راه زندگی ما گل هائی کاشته است که کاستی
    های ما آنها را می رویاند.




    پ.ن: با تشکر از دوست خوبم به خاطر مطلبی که برام ارسال کرده بود

  14. 8 کاربر از Lady parisa بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #98
    حـــــرفـه ای tanha.2011's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2011
    محل سكونت
    دنیای IT
    پست ها
    5,966

    پيش فرض معنای آرامش

    پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را تصویر کند.

    نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان در آسمان، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

    پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

    اولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه چپ دریاچه، خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.

    تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود.

    این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید. آنجا، در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی، آرام نشسته بود.

    پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است. بعد توضیح داد:

    آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی کار سخت یافت می شود، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود. این تنها معنای حقیقی آرامش است.”
    Last edited by tanha.2011; 02-07-2011 at 12:25.

  16. 6 کاربر از tanha.2011 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #99
    حـــــرفـه ای tanha.2011's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2011
    محل سكونت
    دنیای IT
    پست ها
    5,966

    پيش فرض تلاش كنيد

    تلاش كنيد همان گونه باشید كه مي گوييد.

    تلاش كنيد همان گونه رفتار كنيد كه از ديگران انتظار داريد.

    تلاش كنيد همان گونه رفتار كنيد كه گرفتار عذاب وجدان نشويد.

    تلاش كنيد تا راست گويي و صداقت عادت شما شود.

    تلاش كنيد هميشه دنبال يادگيري باشيد.

    تلاش كنيد با پيدا كردن دوستان جديد دوستان قديمي را هم حفظ كنيد.

    تلاش كنيد براي خوب كار كردن خوب هم استراحت كنيد.

    تلاش كنيد هميشه براي اطرافيانتان جذاب باشيد.

    تلاش كنيد اگر از كسي رنجيده ايد، با خود او صحبت كنيد، نه پشت سر او.

    تلاش كنيد وقتي به موفقيتي مي رسيد، آنهايي كه در اين راه به شما كمك كرده اند را فراموش نكنيد.

    تلاش كنيد تا عهدي شكسته نشود و اگر هم مي شكند ،شما نباشيد.

    تلاش كنيد تا باور كنيد ديگران وظيفه اي در قبال شما ندارند و عامل سعادت يا شقاوت هر كس خود اوست.

    تلاش كنيد قدردان لطف ديگران باشيد و با رفتار و گفتارتان آنها را از محبت پشيمان نكنيد.

    تلاش كنيد به هر چيز آنقدر بها بدهيد كه استحقاقش را دارد.

    تلاش كنيد دنيا را با زيبايي هايش ببينيد

  18. 4 کاربر از tanha.2011 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #100
    حـــــرفـه ای tanha.2011's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2011
    محل سكونت
    دنیای IT
    پست ها
    5,966

    پيش فرض

    ميگويند: روزي مردي خواب عجيبي ديد. او ديد كه پيش فرشته هاست و به كارهاي آنها نگاه مي كند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند و تند تند نامه هائي را كه توسط پيك ها از زمين مي رسند ، باز مي كنند، و آنها را داخل جعبه مي گذارند.
    مرد از فرشته اي پرسيد ، شما چكار مي كنيد؟
    فرشته در حالي كه داشت نامه اي را باز مي كرد ، گفت : اين جا بخش دريافت است و ما دعاها و تقاضاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.
    مرد كمي جلوتر رفت ، باز تعدادي از فرشتگان را ديد كه كاغذهايي را داخل پاكت مي ذارند و آنها را توسط پيك هائي به زمين مي فرستند.
    مرد پرسيد : شماها چكار مي كنيد؟
    يكي از فرشتگان با عجله گفت: اينجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم.
    مرد كمي جلوتر رفت و ديد يك فرشته اي بيكار نشسته است.
    مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيكاريد؟
    فرشته جواب داد. اين جا بخش تصديق جواب است. مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده ، بايد جواب بفرستند، ولي فقط عده بسيار كمي جواب مي دهند، زيرا دعاهايشان از راه هاي ديگري غير از راه هايي كه مي دانستند و مي خواستند مستجاب شده و فكر مي كنند خودشان عامل و باعث رسيدن به خواسته خود شده اند.
    مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟
    فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط كافي است بگويند:
    خدايا شكر
    Last edited by tanha.2011; 14-07-2011 at 09:28.

  20. 9 کاربر از tanha.2011 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •