این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود بر ندارم از قدمت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرنده غنچه می درد خنده دلگشای نو
وگر باور نمی داری رو از صورتگر چین پرس
که مانی نسخه می خواهد ز نوک کلک مشکینم
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها تا شده ام بر در میخانه مقیم
در میان آب و آتش هم چنان سرگرمتست
این دل زار و نزار، اشک بارانم چو شمع
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)