تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشيني
يك نكته ات بگويم خود را مبين كه رستي
در آستان جانان از آسمان مينديش
كز اوج سر بلندي افتي به خاك پستي
حافظ
تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشيني
يك نكته ات بگويم خود را مبين كه رستي
در آستان جانان از آسمان مينديش
كز اوج سر بلندي افتي به خاك پستي
حافظ
اخه چرا همش حرف ت به من میافته ؟؟
تو با خدای خود انداز کارو دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند .
حافظ
__________________________________________________ _____
یارب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زانکه چو گردی ز میان بر خیزم
حافظ
Last edited by yahoda; 31-07-2010 at 21:06.
میدمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
میچکد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام یا احباب
میوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
حافظ
برهان محبت نفس سرد من است
عنوان نیاز چهره زرد من است
میدان وفا دل جوانمرد من است
درمان دل سوختگان درد من است.
(سنایی)
تا ز میخانه و می نام نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود![]()
در گوش دلم فلک پنهانی :
حکمی که قضا بود ز من می دانی ؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی ،
خود را برهانی ز سرگردانی
خیام
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله بى انصافيست طبع چون آب و غزلهاى روان ما را بس
حافظ
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
حافظ
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش . ((حافظ))
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)