با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصل های سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فروریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد
با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصل های سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فروریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد
موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی دانشگاه تهران سال آینده همایش علمی بررسی اندیشه، آثار و شخصیت «قیصر امینپور» را با عنوان «از قاف تا قاف» برگزار می کند.این همایش دوم اردیبهشتماه سال آینده در تالار فردوسی دانشگاه تهران برگزار می شود و علاوه بر موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی دانشگاه تهران، انجمن شاعران ایران، انجمن علمی استادان زبان و ادب فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در برپایی آن مشارکت خواهند داشت.
موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی دانشگاه تهران هدف از برپایی این کنگره را چنین عنوان کرده است: بدون تردید زنده یاد مرحوم قیصر امین پور یکی از مردمی ترین، صادق ترین و تاثیرگذارترین شاعران و نویسندگان عصر انقلاب اسلامی ایران است که عمر کوتاه و در عین حال پر برکت خود را وقف اعتلا و باروری آرمانهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و پاسداشت ارزشهای انسانی کرد. قیصر علاوه بر همکاری و همراهی موثر با نهادها وموسسات فرهنگی و ادبی از جمله فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در مقام استادی برجسته، ضمن تدریس زبان و ادب فارسی، آثار گرانقدری در حوزه پژوهشهای ادبی و چندین مجموعه شعر به یادگار گذاشت که مسلما عطف توجه و نقد و تحلیل زندگی و آثار فکری این هنری مرد روزگار می تواند برای جامعه ادبی ما نتایج نیکویی به جای گذارد.
هیئت علمی این جشنواره 4 محور را برای این همایش مشخص کرده است:
«بررسی زندگی و آرای ادبی قیصر امینپور» ( قیصر در گذر زمان، سلوک و منش، جایگاه علمی و دانشگاهی، نقد و بررسی کتابها و مقالات ادبی امینپور، قیصر و نشریات ادبی، قیصر و کانونهای فرهنگی و ادبی، ساحت متعالی و شخصیت فرازمانی قیصر، آثار مترجم امینپور)،
«جایگاه امین پور در شعر و نثر معاصر ایران» (قیصر و قالبهای ادبی کلاسیک، تحول و تطور خلاقیت ادبی امینپور، جایگاه قیصر در غزل معاصر، قیصر و شعر نو، سنت و مدرنیته در شعر قیصر، جایگاه قیصر در ادبیات کودک و نوجوان، امینپور و شاعران معاصر).
محورهای سوم و چهارمی را که دبیرخانه جشنواره درنظر گرفته است عبارتند از:
«زیباشناختی آثار ادبی قیصر» (زبان در شعر و نثر امینپور، موسیقی شعر قیصر، انسجام شعر امینپور، نماد در آثار قیصر، صور خیال در شعر و نثر قیصر) و
«درون مایه شعر قیصر» (تجربههای شهودی و عرفانی در شعر قیصر، شعر قیصر و انسان معاصر، دغدغههای انسانی امینپور، دغدغههای اجتماعی امینپور، نوستالژی در شعر قیصر امینپور، قیصر و شعر آئینی، انقلاب و مضامین انقلابی در شعر، امام در ذهن و زبان امینپور، قیصر و دفاع مقدس، شک و یقین در آثار امینپور، دردمندی و درداندیشی در شعر قیصر، اسطوره در شعر قیصر امینپور و معناگرایی).
متقاضیان شرکت در این جشنواره میتوانند مقالات خود را حداکثر تا 30 بهمنماه 87 به دبیرخانه همایش واقع در تهران، خیابان ولیعصر، خیابان زرتشت غربی، پلاک 76، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی با مدنظر قرار دادن محورهای همایش و راهنمای تدوین مقالات ارسال کنند.
«ما دنيا را ميرقصانيم اما خود خاموشيم. عزادار درد خويشيم ما شاعران با هم و تنها. كم عمر ميكنيم و بسيار بار در خويش ميميريم. حيف كه نماند و نماندند يارانم و نميماند كسي جز او...»
عليرضا قزوه كه اكنون در هند مديريت مركز تحقيقات زبان فارسي دهلينو را بر عهده دارد، در وبلاگ خود در آستانه نخستين سالمرگ قيصر امينپور، يادداشتي را منتشر كرده است.
عبدالجبار كاكايي نيز چندي پيش در وبلاگش يادداشتي در همين باره نوشته بود.
يادداشت قزوه «چه زود پير شدند دوستانم» نام دارد كه به گفته اين شاعر «با ياد آن كه گفت ناگهان چه زود دير ميشود و شد» نوشته شده است:
«با شلوار خاكي و پيرهني خاكيتر ديدمش نخستين بار كه سنم به بيست نرسيده بود و او جواني پخته بود در بيست و چهار سالگياش و «سيد حسن» آن روزها بيست و هفت ساله بود با پيراهن طوسي و قامتي رشيد.
سيد سه سال بزرگتر بود و سه سال زودتر رفت تا هر دو هم سن شوند در 48 سالگيشان.
سيد گفته بود كه ميوه رسيده بر درخت نميماند. اين را از قول پيرمردي اورازاني گفته بود در مرگ جلال يا سلمان.
و بعد خودش در سن و سالهاي جلال رفت و قيصر هم رفت درست وقتي عقربه سالشمار بر روي 48 ايستاد.
48 يا 46 نميدانم جلال 46 ساله بود كه رفت يا 48 ساله، اما به قدر حالاي سيمين پير شده بود همان وقتها حتي.
سلمان هم ... آه از سلمان كه در بيست و هفت سالگي رفت.
عزيزي هم كه نميدانم مانده است يا رفته.
آقاسي هنوز به جمع آن روز ما نيامده بود اما بعدها او هم زود پير شد و رفت.
احمد زارعي را اولين بار من به قيصر و سيد معرفي كردم و تا روزي كه رفت دوستيشان عميق بود.
ترنج هم چه با رنج رفت.
تيرداد نصري حتي غريبتر.
در بيمارستان نيروي دريايي با كبدي پاره پاره بايد دنبال يك كبد براي ترنج ميگشتيم و من به شوخي ميخواستم كبد «كاكايي» را اهدا كنم تا بخندد و خنديد...
بيدل را ميخواندم همين چند روز پيش بيتي داشت به اين مضمون كه تا كفن نپوشي عرياني.
براي سيد و قيصر و احمد و دوستان مانده و رفته زياد دلتنگ نيستم.
آنها جايشان خوب است.
دو بار احمد را ديدم در خواب و دو بار قيصر را
در خواب ميخنديدند و بار آخر قيصر با شهيدي آمده بود و يك بار هم در گوشه پنجرهاي
من او را ميديدم و دوستان ديگر نميديدند...
سيد را ديدم و گفتم لباسهاي چرك شدهاش را بدهد بشويم
به مادرش هم خوابش را گفتم و گويا مادرش هم زياد نماند و رفت
روزهايي كه سلمان ميآمد با پرتقالهايي در يك ساك كوچك آبي، با ريش بلند و موهايي بلندتر يادم هست.
ساعد آواز ميخواند و سهيل دم ميگرفت و سيد نقد ميكرد و قيصر شعر ميخواند و پرويز و عزيزي شلوغ ميكردند و آهي مستفعلن مستفعلن ميگفت و من هم هر بار با دوستاني تازه ميآمدم. به كاكايي گفته بودم كه حوزه پاتوق ما باشد و شده بود.
با قيصر خاطرات زيادي دارم، يك بار زنگ زد كه به جاي او براي شعرخواني و سخنراني به دانشگاه لندن بروم و رفتم با سه دلار كهنه و بازگشتم با همان سه دلار. با دكتر مقدادي بوديم و با دكتر پورنامداريان.
حالا يادم آمد كه يكي ديگر از اين پير شدهها هم بود
شاعر «بر سه شنبه برف ميبارد» و باريد
و آخرين بار همين پارسال شايد در شهريور بود و شايد نه همان شهريور بود در عروسي يكي از شاعران جوان كه خانواده من و قيصر و ساعد و كاكايي و بيگي هم دعوت بودند و زودتر آمديم و قيصر هم زودتر از من آمده بود و از من خواست آخرين غزلم را بخوانم كه خواندم:
صبح ابروها مبارك، شام گيسوها به خير
ساعد دست من و قيصر را گرفت كه برويم در كنار داماد برقصيم و من ديوانهتر از آن بودم كه با رقص آنان نرقصم اما ما نرقصيديم. تنها ساعد شاباشي داد به داماد و دست زديم.
ما دنيا را ميرقصانيم اما خود خاموشيم.
عزادار درد خويشيم ما شاعران با هم و تنها
كم عمر ميكنيم و بسيار بار در خويش ميميريم
به قول بيژن جلالي كه گاهي در خلوت خانهاش به ديدار او و گربههايش ميرفتيم – با حسين جعفريان:
ما مرديم تا شعر به جاي ما زندگي كند
و به قول آرش بارانپور - كتابفروش گوشه ميدان شهداي اهواز:
ما همه شهيد شعريم.
و او هم جوان بود كه افتاد.
بماند...
حيف كه نماند و نماندند يارانم
و نميماند كسي جز او...
شايد در فرصتي ديگر غزلي كردم اندوهم را
و شايد نگاشتم خاطراتشان را...
در غزلي كه سال پيش سرودم گفته بودم كه
ما همه ميگذريم آخر از اين در قيصر!
چه زود پير شدند دوستانم
و چه زود ناگهان دير شد به قول آن كه پير شد زود
از دوستان پير شده آن سالها يكي هم خود منم
به خصوص اين آخري...
و باز بيدل است كه آمده است به ديدارم
با بيتي كه انگار براي اين روزهاي من گفته است:
مُردي به عزاي دگران اين چه جنون بود
در ماتم خود هيچ گريبان ندريدي...»
سلام
نميدونم جاش اينجاست يا نه! ولي خوب ميگم. پارسال بعد از انتشار كتاب دستور زبان عشق يك جلسه نقد و بررسي تو شهر كتاب برگزار شد كه خود استاد امين پور هم بود و چند تا از اشعارشون رو خوندن. يك هفته بعد هم همون جلسه رو بطور كامل شبكه 4 پخش كرد.
ميخواستم ببينم كسي اين برنامه رو ضبط نكرده؟ من يك قسمتش رو تو youtube پيدا كردم، ولي كامل نيست. من دنبال اون قسمتي ام كه استاد شعر بفرماييد.. رو ميخونن.
لينك قسمتي از جلسه:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام دوستان چند وقت پیش یه شعر از مرحوم قیصر امین پور به چشمم خورد به این صورت بود.....
بعدش گفتم درست و راستش کنم و واستون بزارمش
![]()
سؤال مطرح شده، از ابعاد گوناگون قابل بررسی است ولی اگر بخواهیم پاسخی در خور توجه بدهیم باید به ایننکتهی اساسی اذعان داشت که شاعری که در این دو سه دهه به دور از افراط و تفریط های رایج در شعر و شاعری و بی هیچ تظاهری و بی هیچ های وهای و جنجالی، کار خود را پیش برد و شعرش با توفیق و لیاقتی توأمان، توانست در میان اقشار مختلف جامعه راه خود را باز کند، بدون شک «قیصر امینپور» بود.
با نگاهی اجمالی شاید بتوان گفت گره خوردگی این پنج عنصر با همدیگر منشوری تماشایی و جاودانه از او ساخته است:
1-دلدادگی به امام خمینی (ره) و مرجعیت دینی
«قیصر امینپور» یکی از برجسته ترین شـاعران سـه دهـهی اخیر است که هویـت شاعریاش از رویداد شگرف انقلاب اسلامی، جدا شدنی نیست. قیصر را نه در نسبت با جریان ادبیات معاصر که در نسبت با معجزه واره ای به نام انقلاب اسلامی باید شناخت و تحلیل کرد و هر گونه نقد و گزارش دیگر قطعاً ناتمام و ناکارآمد خواهد بود. بدون تردید امام خمینی(ره) را می توان نقطهی عزیـمت شـعر انقـلاب اسلامی دانست. نفحات قدسی دَم مسیحایی حضرت روح الله (قدس سره) انقلابی روحانی در وی و دوستانش پدید آورد که موجبات گردآمدن آنان را در حوزهی اندیشه و هنر اسلامیِ سازمان تبیلغات اسلامی فراهم ساخت که با رویکرد تبلیغ اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی شروع به کار کرد و همین خصوصیات روحانی چنان وی را مجذوب کرد که امام خمینی (ره)را طلایه دار مردان خدا می دانست:
مردی که طلایه دار مردان خداست
از طایفه ی نور نوردان خداست
قطبی که مدار چشم او قبله نماست
قلبش گل آفتابگردان خداست
در سایهی همین دلشدگیاش به مولایش بود که نامش در لیست طلایه داران فتح لانهی جاسوسی به ثبت رسید و مسئولیت خطیر ویرایش ادبی بیانیه های دانشجویان پیرو خط امام(ره) را به عهده گرفت و همچنین پر شور و حال بر روی دیوار لانهی جاسوسی شعرخوانی می کرد.
2-دلدادگی به بسیجیان وشهدا:
هر جا سخن از بسیجی و شعر دفاع مقدس به میان می آید، بی درنگ نام شاعر بسیجی مخلص «قیصر امینپور» در یادها و خاطره هـا می شـکفد. او از بن دندان به ارزش هایی همچون شهادت طلبی، عدالتخواهی و استکبارستیزی اعتقاد داشت زیرا جلوهی کامل آنها را در عاشورا می دید و ترنماشان را در اندرزنامههای همرزمان شهیدش با وسواس یک قاضی کاویده بود. لذا معتقد بود اگر چه دلاور مردان حزب الله با گذشت روزگاران سراپا زرد و پژمرده شده اند ولی خزان زدگی ارزش های انقلاب اسلامی در باورشان امری محال است و خونین دلی و داغ دیدگی را دلایلی برای اثبات حقانیت جان نثاران امام عاشوراییان قرن پانزدهم هجری می دانست:
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
جوان مرگی عجیب او را شاید نتیجهی لا طائلات «شبه لیبرال ها» و «شبه روشنفکرانی» دانست که حتی پس از پرواز مسیحاییاش او را به خاطر سرایش «شعری برای جنگ» مورد هجمه های ناجوانمردانه قرار دادند که شاعر نمی تواند جنگ را ستایش کند و...
در حالی که یکی از اشعاری که او بسیار دوست داشت، همین شعر بود و به دفعات این شعر را می خواند و حضار گریه می کردند چرا که قرائت این شعر وی را به حال و هوای دزفول و روزهای جان نثـاریهـا و جـان فشـانـیها مـی برد و جهت شرکت در شعر خوانیهای دفاع مقدس بسیار مصمم بود.
دکتر محمدرضا سنگری در جلسهی ارزیابی و بررسی داوری یازدهمین دورهی کتاب سال دفاع مقدس از قول قیصر نقل کرده بود که: «شاید من شعر بیست سال پیش را نگویم با آن لون و لـعاب؛ امـا امـروز از سـروده های سـال های گذشته قویاً دفاع می کنم».
3- آراستگی قیصر به چندین هنر:
قیصر از معدود شاعران معاصری است که به چندین هنر آراسته شده بود که نقاشی یکی از آنهاست. او نقاش بسیار زبردستی بود و آنچنان تخصصی در زمینهی هنرهای تجسمی داشت که هم صاحب نظر بود و هم آن را به خوبی می فهمید و تجزیه و تحلیل می کرد.
نقاشی او نیز همچون شعر او زیباست. گویی با نقاشی هایش شعر می گفت و با اشعارش نقاشی می کرد. و این ویژگی منحصر به فرد را از شـاعر صـدای پـای آب «سهراب سپهری» به ارث برده بود. او در خوش نویسی هم در اقسام خط ها دستی داشت و صاحب خطی بسیار خوش بود. «سید الشعرای انقلاب اسلامی» یعنی «زنده یاد دکتر سید حسن حسینی» می گفت وقتی که در دانشگاه الزهرا همکار بودیم، هنگامی که بعد از قیصـر به کلاس می رفتـم، دلـم نمی آمد نوشته های قیصر را از روی تخته پاک کنم. یعنی احساس می کردم که باید دوربینی می داشتم و از آن تخته و صحنه عکس می گرفتم و بعد پاک می کردم. وقتی مجبور می شدم نوشته های قیصر را پاک کنم، واقعاً با اندوه باطنی این کار را می کردم. ادبیات کودک و نوجوان یکی دیگر از هنرهایی است که قیصر به آن آراسته شده بود. هرخوانندهی خوشی ذوقی پس از خواندن لطایف نوجوانپسندش طوفان در پرانتز، بی بال پریدن، گفت و گوهای بیگفتوگو، به قول پرستو، ظهر روز دهم و مثل چشمه، مـثل رود با شـاعری مواجـه می شـود که شعرش همانند نثر شاعرانهاش روان، شفاف و با پشتوانهای از تفکر نیرومند و سرشار و عاطفه ای بارور همراه است. یکی از مهمترین عناصر ارتباط با کودکان و نوجوانان در شعر، استفاده از واژه های موزون و خوش آهنگ و وزن ریتمیک است و امینپور با هنرمندی هر چه بیش ترازآن بهره ور شده است.
4- مردمی بودن:
امینپور چه داشت که همگان معتقد هستند او شاعر روزگارارن خواهد ماند؟ لازم می آید برای گره گشایی از این راز به آخرین فرازهای وصیت نامهی مرحوم دکتر شریعتی مراجعه کرد... «نخستین رسالت ما، کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن "متن مردم" است و پیش از آن که به هر مکتبی برویم، باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایش مان زبان آنها را از یاد برده ایم و این بیگانگی قبرستان همهی آرزوهای ما و عبث کنندهی همهی تلاش های ماست.»
آری او از میان مردم برخاست، با مردم زیست و بعد هم که جنگ پیش آمد، با داغ هاشان سوخت و با لبخندهاشان بانگ پیروزی سر داد. بنابراین، بهجاست که او را شاعر مردم در عصر انقلاب اسلامی بنامیم. مراسم تشییع جنازهی او بهترین دلیل بر این ادعاست که برای بسیاری از مدعیان عرصهی ادب و هنر عبرت انگیز است. «امینپور» در طول عمر پربرکتش چنان قلبهای مردم را تسخیر کرد که او را تریبون خود می دانستند. تریبونی که دردهای نگفتنی و نهفتنی کمبود داران، ستمکشان، زاغهنشینان، تباهروزان و سیاهبختان از حنجرهی اشعار او به گوش جامعه
می رسید. آری این جان نثاری و جان فشانی ها بود که با عروجش رهبر هنرمند و عزیز انقلاب را به معنای واقعی کلمه داغدار کرد و فرمودند: یاد مرحوم قیصر امینپور-که حقیقتاً ما را به معنای واقعی کلمه داغدار کرد- بهخیر. پس از مرحوم سید حسن حسینی دلمان خوش بود به امینپور که او را هم از دست دادیم.
5 - اول عالم بود بعد شاعر:
بدون تردید ذوق ادبی و هنر جذاب و تأثیرگذار شاعری، مثل دیگر استعدادهای وجودی انسان، نیازمند عوامل متعددی است که یکی از آنها مطالعات گستردهی ادبی و گره خوردگی آن با فرهنگ و اندیشهی پویای دینی به ویژه شیعی است.
انتشار مجموعه اشعار «در کوچهی آفتاب» و «تنفس صبح» در 25 سالگی از ذوق و خلاقیت و فرهیختگی درون و در عین حال دانش و فرزانگی گستردهی «قیصر» خبر می دهد. یکی از عالمانه ترین نقدهای آن دوران، نقدی بر «قیام نور» زنده یاد نصرالله مردانی بود که در جنگ هفتم سوره به چاپ رسید. در آن جا، او را منتقدی با دید و وجدان علمی و دور از هر نظر شخصی و با میزان های منطقی و علمی شاهد و ناظر هستیم.
اما وجه دیگر از برجستگی و برازندگی علمی «امینپور» فعالیت های پژوهشی و تحقیقاتی او است که متأسفانه زیر سایهی سنگین همای سعادت شاعریاش به چشم نمی آید. به گفتهی دکترشفیعی کدکنی رسالهی «سنت و نوآوری در شعر معاصر» قوی ترین رساله ای است که در دانشکدهی ادبیات دفاع شده است. رساله ای که شایسته است جزو دروس جامع دانشگاهی قرار گیرد تا دانش پژوهان بتوانند هر چه بیشتر با لایه های نامکشوف ادبیات معاصـر و شخصیـت فرزانـهی « امینپور» آشنا گردند. عضویت او در فرهنگستان زبان و ادب فارسی، آنهم به عنوان جوان ترین عضو، گواه دیگری است بر توانمندی های علمیاش. نکتهی قابل تأمل این است که او در حالی توانست قله های پیشرفت و تعالی را فتح کند که شبیخون زدن «جادهی شاعرکش شمال» قامت نازنینش را زیر بار درد خم کرده بود و چنگ انداختن آن به چهرهی تکیده اش گویای این حقیقت تلخ بود.
قیصر، امین رازهای سر به مُهر بود. او در صبح انقلاب اسلامی تنفس کرد و به شیوهی گل های آفتابگردان زائر آفتاب شد. او «بی بال پریدن» را از پاک سیـرتان بسیجی به ارث برد و به همراه زنده یادان سلمان هراتی و سیـد حسـن حسیـنی «از کوچهی آفتاب» گذشت.
خداوند روح قیصرانهاش را با اصحاب عاشورایی «ظهر روز دهم» محشور گرداند.
عزيز آذينفرد - رجا نیوز
من به چشمهای بی قرار تو قول میدهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز می شویم ...
قیصر امین پور شاعر دردهای آشنا با درد به دنیا آمد و با درد زیست و با درد جهان را بدرود گفت. شعر قیصر، آشتی دوباره جهان سنتی با جهان مدرن بود. او در شعرهایش توانست دیروز و امروز را با رابطه عاشقانه ای به هم پیوند زند.
قیصر امین پور دوم اردیبهشت سال 1338 در گتوند ار توابع دزفول به دنیا آمد. پس از دوران کودکی و سپری کردن مقدمات تحصیل در مکتب خانه و مدرسه در سال 1357 دیپلم علوم تجربی خود را اخذ کرد و در اولین آزمون دانشگاهی خود در رشته دامپزشکی تهران قبول شد. اما پس از مدت کوتاهی انصراف از رشته و در رشته علوم اجتماعی مشغول شد. اما تحصیل در این رشته نیز تداوم نیافت و در سال 1363 به رشته زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات تهران تغییر رشته داد تا اینکه در همین رشته موفق به اخذ درجه دکتری شد و پایان نامه خود را با نام « سنت و نوآوری در شعر معاصر » با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی به پایان برد. قیصر امین پور فعالیت شاعرانه خود را از سالیان پس از انقلاب در حوزه هنری آغاز کرد و در مدت عمر کوتاه خود چندین مجموعه ارزشمند از خود به جای گذاشت. «در کوچه های آفتاب » ، «تنفس صبح»، «آینه های ناگهان»، «گل ها همه آفتابگردانند» و «دستور زبان عشق» از جمله آثار زنده یاد دکتر قیصر امین پور است.
قیصر امین پور سه شنبه هشتم آبان ماه 1386 در بیمارستان مهر تهران جان به جان آفرین تسلیم کرد.
شعر باد بی قراری از قیصر امین پور را با صدای اسماعیل جنتی بشنوید.
باد بی قراری
این بوی غربت است
که می آید
بوی برادران غریبم
شاید
بوی غریب پیرهنی پاره
در باد
نه!
این بوی زخم گرگ نباید باشد
من بوی بی پناهی را
از دور می شناسم:
بوی پلنگ زخمی را
در متن مه گرفته ی جنگل
بوی طنین شیهه ی اسبان را
در صخره های ساکت کوهستان
بوی کتان سوخته را
در مشام ماه
بوی پر کبود کبوتر را
در چاه
این باد بی قراری
وقتی که می وزد
دلهای سر نهاده ی ما
بوی بهانه های قدیمی
می گیرد
و زخمهای کهنه ی ما باز
در انتظار حادثه ای تازه
خمیازه می کشند
انگار
بوی رفتن
می آید
غزل زیر را با صدای شاعر بشنوید:
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟ . برای شنیدن صوت مورد نظر به سایت رادیو اینترنتی ایران صدا به این آدرس مراجعه نمایید.کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
شعری برای جنگ
خیلی قشنگه:
ميخواستم شعري براي جنگ بگويم
ديدم نمي شود
ديگر قلم زبان دلم نيست گفتم:
بايد زمين گذاشت قلمها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
بايد سلاح تيزتري برداشت
بايد براي جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
مي خواستم
شعري براي جنگ بگويم
شعري براي شهر خودم- دزفول -
ديدم كه لفظ ناخوش موشك را
بايد به كار برد
اما
موشك
زيبايي كلام مرا مي كاست
گفتم كه بيت ناقص شعرم
از خانه هاي شهر كه بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانه هاي خاكي مردم
خردوخراب باشدو خون الود
بايد كه شعر خاكي و خونين گفت
بايد كه شعر خشم بگويم
شعر فصيح فرياد
- هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
ديوارها دوباره پر از عكس لاله هاست
اينجا وضعيت خطر گذرا نيست
اژير قرمز است كه مي نالد
تنها ميان ساكت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهاي وحشي دشمن
حتي ز نور روزنه بيزارند
بايد تمام پنجره ها را
با پرده هاي كور بپوشانيم
اينجا
ديوار هم
ديگر پناه پشت كسي نيست
كاين گور ديگري است كه استاده است
در انتظار شب
ديگر ستار گان را
حتي
هيچ اعتماد نيست
شايد ستاره ها
شبگردهاي دشمن ما باشند
اينجا
حتي
از انفجار ماه تعجب نمي كنند
اينجا
تنها ستارگان
از برجهاي فاصله مي بينند
كه شب چقدر موقع منفوري است
اما اگر ستاره زبان مي داشت
چه شعرها كه از بد شب مي گفت
گويا تر از زبان من گنگ
اري
شب موقع بدي است
هر شب تمام ما
با چشمهاي زل زده مي بينيم
عفريت مرگ را
كابوس آشناي شب كودكان شهر
هر شب لباس واقعه مي پوشد
اينجا:
هر شام خا مشانه به خود گفتيم
شايد
اين شام،شام آخر ما باشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفتيم
امشب
در خانه هاي خاكي خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مي خشكد؟
اينجا
گاهي سر بريده ي مردي را
تنها
بايد ز بام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك وآهن خونين را
وقتي به چنگ و ناخن خود مي كنيم
در زير خاك گل شده مي بينيم:
زن روي چرخ كوچك خياطي
خاموش مانده است
اينجا سپور هر صبح
خاكستر عزيز كسي را
همراه ميبرد
اينجا براي ماندن
حتي هوا كم است
اينجا خبر هميشه فراوان است
اخبار بارهاي گل و سنگ
بر قلبهاي كوچك
در گورهاي تنگ
اما
من از درون سينه خبر دارم
از خانه هاي خونين
از قصه ي عروسك خون آلود
از انفجار مغز سري كوچك
بر با لشيكه مملو روياهاست
- - روياي كودكانه ي شيرين
از آن شب سياه
آن شب كه در غبار
مردي به روي جوي خيابان خم بود
با چشمهاي سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مي گشت
باور كنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
كه كودكي ز ترس خطر تند مي دويد
اما سري نداشت
لختي دگر به روي زمين غلتيد
و ساعتي دگر
مري خميده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دو چرخه
سوي مزار كودك خود مي برد
چيزي درون سينه ي او كم بود....
اما
اين شانه هاي گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه مي لرزند
اينان
هر چند
بشكسته زانوان و كمر هاشان
استاده اند فاتح و نستوده
- بي هيچ خان و مان
در گوششان كلام امام است
- فتواي استقامت و ايثار-
بر دوششان درفش قيام است
باري
اين حرفها داغ دلم را
ديوار هم توان شنيدن نداشته است
آيا تو را توان شنيدن هست؟
ديوار
ديوار سرد و سنگي سيار
آيا رواست مرده بماني
در بند انكه زنده بماني؟
نه
بايد گلوي مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانيم
تا بانگ رود رود نخشكيده است
بايد سلاح تيز تري برداشت
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست...
نه گندم و نه سیب
1
نه گندم و نه سیب
آدم فریب نام تو را خورد
از بی شمار نام شهیدانت
هابیل را که نام نخستین بود
دیگر
این روزها به یاد نمی آوری
هابیل
نام دیگر من بود
یوسف ، برادرم نیز
تنها به جرم نام تو
چندین هزار سال
زندانی عزیر زلیخا بود
بتها ، الهه ها
و پیکر تمام خدایان را
صورتگران
به نام تو تصویر می کنند
2
نام تو را
روزی تمام غارنشینان
بر سنگها نوشتند
و سنگها از آن روز
جنگل شدند
امروز هم
از کیمیای نام تو
این واژه های خام
در دستهای خسته ی من
شعر می شوند
من در ادای نام تو
دم می زنم
شعرم حرام باد
اگر روزی
تا بوده ام
جز با طنین نام تو
شعری سروده ام !
3
نام تو نام مجنون
نام تو بیستون
نام تو نام دیگر شیرین
نام تو هند
نام تو چین است
و شاعران عاشق
در عهد جاهلیت
ویرانه های نام تو را می گریستند
نام تو نام دیگر لیلا
نام تو نام دیگر سلماست
نام تو نام اهرام
نام تو باغهای معلق
نام تو فتح قیصر و کسری است
4
نام تو
رازی نوشته بر پر پروانه هاست
گلها همه به نام تو مشهورند
آیینه ها
از انعکاس نام تو می خندند
در کوچه های خاطره باران
وقتی که خوشه های اقاقی
از نرده های حوصله ی دیوار
سر ریز می کنند
و در مشام باد عطر بنفش نام تو می پیچد
نامت
طلسم " بسم " اقاقیهاست
بی نام تو جذام خلاء
ده کوره ی جهان را
خواهد خورد
5
نام تو چیست ؟
غوغای رودخانه ی همسایگی است
وقتی به شیب دره
سرازیر می شود
نام تو روستاست
شبها که سقف خواب مرا
قورباغه ها
هاشور می زنند
وقتی که طبل تب را
پیشانی تفکر و تردید
می کوبد
نام تو شیشه
نام تو شبنم
نام تو دستمال نسیم است
6
نام تو چیست ؟
لبخند کودکی است
که با حالتی نجیب
لب باز می کند
که بگوید :
" سیب "
نام تو نور
نام تو سوگند
نام تو شور
نام تو لبخند
لبخند
در تلفظ نامت
ضرورتی است !
7
نامی برای مردن
نامی برای تا به ابد زیستن
نامی برای بی که بدانی چرا
گاهی گریستن
فهرست کوچکی
از بی شمار نام شهیدان توست
پیغمبران
به نام تو سوگند خورده اند و شاعران گمنام
تنها به جرم بردن نام تو مرده اند
زیرا که نام کوچک تو
شرح هزار نام بزرگ خداست
زیرا
هزار نام خدا
زیباست !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)