يكبار فقط
چشمان مرا به چشمهايش گره زد
بر زندگيم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولي نه طبق قانون وداع
يكبار فقط به شيشه ي پنجره زد
يكبار فقط
چشمان مرا به چشمهايش گره زد
بر زندگيم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولي نه طبق قانون وداع
يكبار فقط به شيشه ي پنجره زد
درد مي كشم
به روي برگ زندگي دو خط زرد مي كشم
و چشم عاشق تو را كه گريه كرد مي كشم
تو رفتي و بدون تو كسي نگفت با خودش
كه من بدون چشم تو چقدر درد مي كشم
فانوس مشكي
توي دنيايي كه قلبا ، هر كدون يه جا اسيرن
كاش به فكر اونا باشيم كه از اين زمونه سيرن
اونا كه تو عصر آهن ، تشنه ي يه جرعه يادن
كاش كه دست كم نگيريم ، اينجور آدما زيادن
نذاريم كه تو چشاشون ، بشينه دونه ي اشكي
اونا فانوسن و خاموش ، آره فانوساي مشكي
دنياشون شايد يه شهره ، خالي از قهر و دو رنگي
توي سينشون يه قلبه جاي اين دلاي سنگي
چهرشون شايد به ظاهر مث ديگران نباشه
اما نور مهربوني ، توي شهرمون مي پاشه
غم چشماشون عجيبه ، توي خاطرا مي مونه
ما ازش خبر نداريم ، چيزي رو كه اون مي دونه
توي اين عصر پر از درد، خيلي آدما يه دنيان
خيليا تو جمع دنيا ، بي قرار و تك و تنهان
زير سايه ي سلامت ، هواشونو داشته باشيم
توي جمع بي قرارا ، عطر خوشبختي بپاشيم
به بهونه ي زمونه ، نذاريم كه برن از ياد
بذاريم زنده بمونن ، مث عشق پاك فرهاد
قصه ي فانوس مشكي ، صحبت ديروز و فرداس
قصه شون مال حالا نيست ، از حالا تا ته دنياس
نمي گم با اين ترانه ، گل كنه محبتامون
جايي رو بايد بگيرن ، هميشه تو فرصتامون
اين ترانه يه اشارس به دلاي خواب و بيدار
كه به ياد اونا باشيم همه به اميد ديدار
غم تنهايي رو بايد از نگاهشون بخونيم
خدا خيلي مهربونه ، اگه ما بنده ي اونيم
سلام بهونۀ قشنگِ من برايِ زندگي
آره ، بازم منم ، همون ديوونۀ هميشگي
فدايِ مهرَبونيهات!چه ميكني با سرنوشت؟
دلم واسَت تنگ شده بود ، اين نامه رو واسَت نوشت
حالِ منَُ اگر بخواي، رنگِ گلهايِ قاليه
جايِ نگاهت بدجوري تو صحنِ چشمام خاليه
ابرها همه پيشِ مَنَن،اينجا هوا پُر از غمِ
از غُصههام هر چي بگم جونِ خودت بازَم كمِ
ديشب دلم گرفته بود رفتم كنارِ آسمون
فرياد زدم يا تو بيا يا منُ پيشِت برسون
فدايِ تو! نميدوني بي تو چه دردي كشيدم
حقيقت ُ واست بِگم به آخرِ خط رسيدم
نميدوني چقدر دلم تَنگِ برايِ ديدنت
برايِ مهربونيهات، نوازشات، بوسيدنت
روزهات بلندِ يا كوتاه؟دوست شدي اونجا با كسي؟
بيشتر از اين منُ نذار تو غُصه و دِلواپسي
يه وقت منُ گم نكني تو دودِ اون شهرِ غريب
يه سرزمينِ غربتِ با صدتا نيرنگ و فريب
فدايِ تو! يه وقت شبها بيخوابي خستهاَت نكنه!
غمِ غريبي عزيزم زرد و شكستهات نكنه
چادر شبِ لطيفتُ از روت شبها پَس نزني
تُنگِ بُلورِ آبِتُ يه وقت ناغافل نشكني
اگه واست زحمتي نيست بر سرِ عهدمون بمون
منم تو رو سپردمت دستِ خدايِ مهرَبون
راستي! ديروز بارون اومد ، من و خيالت تَر شديم
رفتيم تو قلبِ آسمون ، با ابرها همسفر شديم
تو از خودت برام بگو!بدونِ من خوش ميگذَرِه؟
دلت ميخواد مياومَدَم يا تنها رفتي بهتره؟
گفتم واسَت نامه بِدَم نگي عجب! چه بيوفاست!
با اينكه من خوب ميدونم جوابِ نامه با خداست
عكسهايِ نازنينِ تو با چند تا گل كنارمِ
يه بغضِ كهنه چند روزه دائم در انتظارمِ
تنها دليلي زندگي!با يه غم دوسِت دارم
داغِ دلم تازه ميشه اسمتُ وقتي ميآرم
دلم واسَت شور ميزنه،اين دلُ بي خبر نذار
تو رو خدا با خوبيهات رو هيچ دلي اثر نذار
فكر نكني از راهِ دور دارم سفارش ميكنم
به جونِ تو فقط دارم يه قدري خواهش ميكنم
ميگم شبها ستارهها تا مينونن دُعات كنن
نورشون رو بدرقۀ پاكي خندههات كنن
طعم تلخ واقعيت:
بذار يواش شروع کنم. سلام گلم، هم نفسم
آرزوهام راضي شدن، ديگه بهت نميرسم
گفتم چيا گفتي بهم، گفتي که: "آينده داري
دنيا همش عاشقي نيست، خنده داري، گريه داري."
گفتم که گفتي: "من باشم، به لحظه هات نميرسي."
به قول دل، شايد دلت گرو باشه پيش کسي!
خلاصه گفتم که چشات، قصد رسيدن نداره
رؤياها کاله و دسات، خياله چيدن نداره
گفتم که گفتي زندگيت غصّه داره، سفر داره
هم واسه من، هم واسه تو، با هم بودن خطر داره
گفتم تو گفتي: "رؤياها، مال شباي شاعراس
شهامتو کسي داره، که شاعر مسافراس
مسافرا اون آدمان، که با حقيقت ميمونن
تلخياشو خوب ميچشن، غصّه هاشو خوب ميدونن."
گفتم فقط ميخواي واست، يه حس محترم باشم
عاشقيمو قايم کنم، تو طالع تو کم باشم!!
گفتم که گفتي: "ما دو تا، به درد هم نميخوريم
ولي يه جا مثل هميم، هر دومون از قصّه پريم."
گفتم تو گفتي: "ميتونيم، يادي کنيم از هم ديگه
اما کسي به اون يکي، ليلي و مجنون نميگه."
گفتم تو گفتي: "سهممون، از زندگي جدا جداس
حرف تو رو چشم منه، اما اينام دست خداس!"
هرچي که تو گفته بودي، گفتم به دل بي کم و بيش
حال خودم؟ نه راه پس مونده برام، نه راه پيش
اين حرفاي خودت بوده، از من ديوونه تر ديدي؟!
اصلاً نگفتم اينا رو، خودت ديدي يا شنيدي
دلم که حرفاتو شنيد، اوّل که باورش نشد
ولي نه، بهتره بگم، نفهميدش، سرش نشد
يه جوري مات و غم زده، فقط به دورا خيره شد
رنگ از رخش... نه، نپريد، شکست و مرد و تيره شد..
بلور رؤياهام ولي، چکيد مثه خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشيد، رسيد ته کوچه مرگ..
راستش ازم چيزي نموند، به جز همين جسم ظريف
خوب ميدوني چي ميکشه، غريب تو خونه حريف
نگي چرا نوشته هام، لطيف و عاشقونه نيست..
رؤيا و آرزوم که هيچ، حتي دل ديوونه نيست
زيبا بايد تنهائي من، اين نا مه رو سيا کنم
رسم گذشته ها ميگه، بايد به تو نيگا کنم
حرفاتو گفتم به خودت، ببيني راستي تو زدي؟!
اصلاً توي ذات تو هست؟! يه همچي چيزي بلدي؟!
اگر تو بيداري بودي، بشين، ميادش خبرم
اگر نگفتي بنويس، من ميخوام از خواب بپرم
دوست دارم چه توي خواب، چه توي مرگ و بيداري..
فداي يه تار موهات، که تو منو دوست نداري!
مواظب آدما باش، زندگي گرگه زيبا جون
خداي رؤياي منم، هنوز بزرگه زيبا جون
دوشنبه پر از غم يه ظهر گرم مردادي
با اون چشاي روشنت، چه کاري دست من دادي..
قصه مون:
دل من روي زمينه دل تو تو آسمونه
انقدر دوست دارم من كه فقط خدا مي دونه
بيا يه عهدي ببنديم ببينيم كدوم يك از ما
تا ته جاده ي دنيا بر سر عهدش مي مونه
بعضي قلبا بي ستارن يه ستاره هم ندارن
شايدم ستاره هاشون مث ما تو كهكشونه
برجاي غرور بلندن كه دارن به ما مي خندن
كاش با هم بريم يه جا كه بر خلاف شهرمونه
يادمه پرسيدم از تو كه مي شه با هم بمونيم ؟
گفتي اين كه دست ما نيست بذارش پاي زمونه
چه بباري چه بتابي چه بخندي چه بخوابي
عزيزم چه فرقي داره واسه اون كه شد ديوونه
نكنه بري يه روزي با يه قايق از كنارم
واسه ي دلم نذاري نه اشاره نه نشونه
مي دونم يه جاي اين عشق خستگي كار مي ده دستت
مرغ عشقمون رو آخر مي كني بي آشيونه
من نمي دونم چي ميشه نمي شه بگذرم از تو
شايد اون موقع ببارم تا شايد بياي به خونه
خلاصه فقط مي خواستم قصمون رو گفته باشم
مي دونم كه آخر عشق با خداي مهربونه
دل من فكراشو كرده كه صبور و باوفا شه
كاش دل تو هم صبور شه اين روزا اگر بتونه
ديگه حرفي نيست عزيزم بجز اشكي كه مي ريزيم
كاش بپرسي راز عشق و از گلاي ناز پونه
موقع تولّدت
موقع تولّدِ قشنگ ت، هرچه كه دعا كني
مستجاب ميشود
چشمِ تو بهترين هر دو نيمه
انتخاب ميشود
آن شبي كه صبحِ تولّدست،
آفتاب ميشود
عكس تو جاي ماه، توي آسمان نقره
قاب ميشود
ديشبِ تولّدت چه زود توي چشمِ عاشقم
وقت خواب ميشود
به دلِ غريب اجازه گر دهم
قصّهام يك كتاب ميشود
گفتن از نگاه تو
بيحساب ميشود
آخرش شمع
آب ميشود
انتخاب من
اي علّت قشنگيِ رؤيا و خواب من
تنها دليلِ گُل شدن اضطراب من
اي راه حَلِّ سادۀ جبران تشنگي
فوّارۀ نگاه قشنگ تو آب من
رفتي چقدر ساده دلِ آسمان شكست
در عكس مهربان تو در كنج قلب من
باران چقدر حرف تو را گش ميكند
ميبارد آنقدر كه نيايي به خواب من
گرچه نگاه عاشق تو هيچ كم نكرد
از اوج دل ندادن تو يا عذاب من
اما دل شكسته من باز هم نوشت
صدآفرين به چشم تو و انتخاب من
مثِ اسفنج ، مثِ مرجان ، مثِ دريا ميموني
اِنقدر عزيزي كه هميشه تنها ميموني
پشتِ چشم نازك نكن اِنقدر واسۀ پروانههات
آخرش از كاروانِ خوشيها جاميموني
پاسخِ تو رو محالِ كَسِ ديگه بدونه
حلِ تو رو من بلدم ، مثِ معما ميموني
چشمِ تو يه عالمِ شعرِ قديم و نو داره
مثِ حافظ ، مثِ سهراب ، مثِ نيما ميموني
مثِ نيما ميموني ، مثِ مجنون نميگم
مجنون كه طفلي ناز نداشت
تو يه دنيا ناز داري ، پس مثِ ليلا ميموني
مثِ شاعري كه پرسيد «پريا چِشون شده؟»
مثِ همصحبتِ شعرهاش مثِ آيدا ميموني
سارا اِسمش واسۀ وفاداريش افسانه شد
اگه باوفا بموني مثِ سارا ميموني
دست گذاشتم رو يكي كه يك قشون خاطر خواشن
همشون هنر دارن ، يا شاعرن يا نقاشن
يا كه پشت پنجرش با گريه گيتار مي زنن
يا كه مجنون مي شن و تو كوچه ها جار مي زنن
دست گذاشتم رو كسي كه عاشقم نمي دونست
سر بودم از خيليا و لايقم نمي دونست
دست گذاشتم رو كسي كه مجنونا ديوونشن
همه شاهزاده ها ، دربون دور خونشن
دست گذاشتم رو كسي كه رنگ چشماش روشنه
شمشاد همسايمون پيش قدش يه سوزنه
دست گذاشتم رو كسي كه طعم چشماش عسله
كمترين شعري كه تو مي شنوي از اون غزله
دست گذلشتم رو كسي كه ماه ازش طلب داره
خورشيد از شعله ي چشماي اونه كه تب داره
دست گذاشتم رو يكي كه همه دور و برشن
مردشن ، ديوونشن ، مجنونشن ، پرپرشن
دست گذاشتم رو يكي كه عاشقاش زيادين
همه جورشو داره ، هم عجيبن ، هم عادين
دست گذاشتم رو يكي كه نه سفيده نه سياه
ظاهرش گندميه ، به چشمم اما كيميا
دست گذاشتم رو يكي كه داشتنش خوابه هنوز
كمترين شاگرد چشماش خود مهتابه هنوز
دست گذاشتم رو يكي كه عادتش نساختنه
سرنوشت هر كسي كه مي خواد اونو ، باختنه
دست گذاشتم رو يكي كه اون منو دوست نداره
من تو پاييزم و اون اهل يه جا ، تو بهاره
دست گذاشتم رو يكي كه شعرمو گوش مي كنه
آخرين بيت و مي خونه و فراموش مي كنه
دست گذاشتم رو يكي كه كهكشون ، قايقشه
انقدر دوسش دارن ، هر كي خوبه ، عاشقشه
دست گذاشتن رو يكي كه خندشم نفس داره
تو تمام نقشه هاي خوب دنيا دس داره
دست گذاشتم رو يكي كه دست گذاشته رو همه
ولي هر كسي رو كه تو نشون بدي ، مي گه كمه
دست گذاشتم رو يكي ، ما رو چه به فرشته ها
برو شاعر ، تو بمونو ، عشقو ، دست نوشته ها
دست گذاشتي رو كسي كه از تو خندش مي گيره
اينا رو دلم مي گه ، مي گه و بعدش مي ميره
دست گذاشتن رو كسي آسونه اما ساده نيست
توي اينجور بازيا ، خوب هميشه اراده نيست
مي نويسم كه ديگه رو هيچكي دست نمي ذارم
ولي نه دروغه من هنوز اونو دوستش دارم
دست گذاشتم حالا رو قلبمو ، چشامو ، سرم
تا مث تو قصه ها ، از يادم اونو ببرم
ولي دست عاقلتره مونده روي همين يكي
چرا من بذارمش رو سر و چشمام ، الكي...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)