تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 10 از 14 اولاول ... 67891011121314 آخرآخر
نمايش نتايج 91 به 100 از 140

نام تاپيک: مهدی اخوان ثالث

  1. #91
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    جراحت

    دیگر کنون دیری و دوری ست
    کاین پریشان مرد
    این پریشان پریشانگرد
    در پس زانوی حیرت مانده ، خاموش است
    سخت بیزار از دل و دست و زبان بودن
    جمله تن ، چون در دریا ، چشم
    پای تا سر ، چون صدف ، گوش است
    لیک در ژرفای خاموشی
    ناگهان بی ختیار از خویش می پرسد
    کآن چه حالی بود ؟
    آنچه می دیدیم و می دیدند
    بود خوابی ، یا خیالی بود ؟
    خامش ، ای آواز خوان ! خامش
    در کدامین پرده می گویی ؟
    وز کدامین شور یا بیداد ؟
    با کدامین دلنشین گلبانگ ، می خواهی
    این شکسته خاطر پژمرده را از غم کنی آزاد ؟
    چرکمرده صخره ای در سینه دارد او
    که نشوید همت هیچ ابر و بارانش
    پهنه ور دریای او خشکید
    کی کند سیراب جود جویبارانش ؟
    با بهشتی مرده در دل ،‌کو سر سیر بهارانش ؟
    خنده ؟ اما خنده اش خمیازه را ماند
    عقده اش پیر است و پارینه
    لیک دردش درد زخم تازه را ماند
    گرچه دیگر دوری و دیری ست
    که زبانش را ز دندانهاش
    عاجگون ستوار زنجیری ست
    لیکن از اقصای تاریک سکوتش ، تلخ
    بی که خواهد ، یا که بتواند نخواهد ، گاه
    ناگهان از خویشتن پرسد
    راستی را آن چه حالی بود ؟
    دوش یا دی ، پار یا پیرار
    چه شبی ، روزی ، چه سالی بود ؟
    راست بود آن رستم دستان
    یا که سایه ی دوک زالی بود ؟

  2. #92
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    رباعی

    گر زری و گر سیم زراندودی ، باش
    گر بحری و گر نهری و گر رودی باش
    در این قفس شوم ، چه طاووس چه بوم
    چون ره ابدی ست ،‌هر کجا بودی ، باش

  3. #93
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    خفتگان

    خفتگان نقش قالی ، دوش با من خلوتی کردند
    رنگشان پرواز کرده با گذشت سالیان دور
    و نگاه این یکیشان از نگاه آن دگر مهجور
    با من و دردی کهن ،‌ تجدید عهد صحبتی کردند
    من به رنگ رفته شان ، وز تار و پود مرده شان بیمار
    و نقوش در هم و افسرده شان ، غمبار
    خیره ماندم سخت و لختی حیرتی کردم
    دیدم ایشان هم ز حال و حیرت من حیرتی کردند
    من نمی گفتم کجا یند آن همه بافنده ی رنجور
    روز را با چند پاس از شب به خلط سینه ای
    در مزبل افتاده بنام سکه ای مزدور
    یا کجایند آن همه ریسنده و چوپان و گله ی خوش چرا
    در دشت و در دامن
    یا کجا گلها و ریحانهای رنگ افکن
    من نمی رفتم به راه دور
    به همین نزدیکها اندیشه می کردم
    همین شش سال و اندی پیش
    که پدرم آزاد از تشویش بر این خفتگان می هشت
    گام خویش
    یاد از او کردم که اینک سر کشیده زیر بال خک و خاموشی
    پرده بسته بر حدیثش عنکبوت پیر و بی رحم فراموشی
    لاجرم زی شهر بند رازهای تیره ی هستی
    شطی از دشنام و نفرین را روان با قطره اشک عبرتی کردم
    دیدم ایشان نیز
    سوی ن گفتی نگاه عبرتی کردند
    گفتم : ای گلها و ریحانهای رویات برمزار او
    ای بی آزرمان زیبا رو
    ای دهانهای مکنده ی هستی بی اعتبار او
    رنگ و نیرنگ شما ایا کدامین رنگسازی را بکار اید
    بیندش چشم و پسندد دل
    چون به سیر مرغزاری ، بوده روزی گورزار ، اید ؟
    خواندم این پیغام و خندیدم
    و ، به دل ،‌ ز انبوه پیغام آوران هم غیبتی کردم
    خفتگان نقش قالی همنوا با من
    می شنیدم کز خدا هم غیبتی کردند

  4. #94
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    قاصدک

    قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
    خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند
    قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
    دست بردار ازین در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم می گوید
    که دروغی تو ، دروغ
    که فریبی تو. ، فریب
    قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
    راستی ایا رفتی با باد ؟
    با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
    راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
    در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
    قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند

  5. #95
    آخر فروم باز Payan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    شهر تو...
    پست ها
    1,376

    پيش فرض

    عالیه ! درسته با دایال آپ طول می کشه اما ارزششو داره . آپ کنین و آدرسشو بذارین ... مرسی !
    فايلشو با تبديل و زيب 2.9 مگ كردم اما كجا آپ كنم؟

  6. #96
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض اخوان در دانشنامه زبان و ادب فارسی


    دانشنامة زبان و ادب فارسي» دانشنامه‌اي است، در بردارندة مهم‌ترين اطلاعات ادبي فارسي، كه در قالب مقالاتي به موضوع‌هايي مانند دستور زبان، اصطلاحات ادبي و عرفاني، انواع ادبيات، زبان هاي ايراني، اديبان و شاعران، آثار آنان و هر آنچه در حوزة زبان و ادب فارسي جاي دارد، مي‌پردازد.
    ادبيّات دورة معاصر از موضوعاتي است كه در اين دانشنامه به طور ويژه به آن پرداخته شده و نويسندگان و شاعران اين دوره و آثار آنها را، چه در مقالات كلّي مربوط به آن و چه به طور جداگانه در مدخل‌هاي مستقل معرفي مي‌كند.
    «
    دانشنامه زبان و ادب فارسي» مجموعه‌اي شش جلدي است كه جلد اول آن در سال 84 منتشر شد.
    مدخل «مهدي اخوان ثالث» مدخل مستقلي در دانشنامه است كه مقالة مربوط به آن را در اينجا مي‌آوريم.
    اما پيش از مقالة دانشنامه در معرفي اخوان ، بي مناسبت نيست نوشته‌اي از خود اخوان را در اين باره بخوانيم؛ نوشته‌اي كه خستگي و خاكساري در هر سطر آن موج مي‌زند:

    «
    مي‌خواستي... مختصري اتوبيوگرافي بنويسم و... بي تعارف و شكسته نفسي و ازينحرفها...، من ازين كارها بلد نيستم، من اصلا سرگذشت و شرح حال ندارم حتي همين اسم و شناسنامه هم زيادي است. من نه خانوادة چنين و چناني و حسب و نسب فلان و بهماني دارم، نه ماجراهاي عجيب و غريب و شنيدني بر من گذشته، نه سفرنامه به ديارهاي دور دست و نزديك دست دارم، نه تحصيلات منظم يا غيرمنظم در دانشگاههاي خارج و داخل داشته‌ام، نه اقدامات و فعاليتهاي درخشان و پرتاب و تب داشته‌ام و نه هيچ هيچ هيچ، بجاي تمام اين حرفها و ستون‌هاي خالي بگذار در دائره المعارف روزگار ما بنويسند: هيچ پسر هيچ كه هيچ جا نرفت و هيچ كاري هم نكرد و هرچه هم بر سرش كوبيدند هيچ نگفت، هيچ درسي نخواند، هيچ دوستي نگرفت و خلاصه هيچستان محض ».(1)


    اخوان ثالث ،مهدي(2). از شاعران معاصر، متخلص به «م. اميد» در سال 1307 ش، در مشهد به دنيا آمد. پدرش كه يزدي تبار بود، شغل عطاري و طبابت با داروهاي گياهي داشت. اخوان ثالث تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در زادگاه خود به پايان رسانيد. هرچند دلبستة موسيقي و شعر بود، اما گرايش تحصيلي فني و حرفه‌اي را برگزيد و در رشتة آهنگري هنرستان مشهد درس خواند (كاخي، ص 27). سپس به تهران آمد و علاوه بر كار در مطبوعات، در مدارس ورامين و تهران به تدريس پرداخت. در تهران، به فعاليتهاي سياسي خود، كه از مشهد آغاز شده بود، ادامه داد. پس از كودتاي 28 مرداد 1332 ش دستگير شد و در حدود يك سالي را در زندان به سر برد. پس از رهايي از زندان، در بخش ادبي چند روزنامه و مجله، مؤسسة «گلستان فيلم» (به مديريت ابراهيم گلستان) و سرانجام، راديو تهران به نگارش و ويرايش ادبي مشغول شد. در نيمة دهه 1340 ش، بار ديگر، اين بار به اتهامي غير سياسي، به زندان افتاد. اما پس از شش ماه آزاد شد. در اواخر همين دهه، براي كار در تلويزيون آبادان به آن شهر رفت. تا سال 1353 ش، در خوزستان زيست و برنامه‌هايي با نام «دريچه‌اي بر باغ بسيار درخت» در زمينة ادبيات فارسي تهيه كرد (جلالي پندري، ص 448). به سال 1353، دختر جوانش، لاله، را از دست داد. پس از آن به آبادان بازنگشت. مدتي كوتاه در بنياد فرهنگ ايران (زير نظر پرويز ناتل خانلري) كار كرد. اما كاري كه در آن سازمان برعهده‌اش بود (تصحيح ديوان ناصر بخاري يا بخارايي) به پايان نرسيد. در سالهاي 1357ـ 1358 ش، مدتي به تدريس ادبيات معاصر (و نيز شعر دورة ساماني) در دانشگاههاي تهران، ملي (شهيد بهشتي بعدي) و تربيت معلم پرداخت. در سالهاي 1358ـ1360 ش، در مقام سر ويراستاري، در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي (فرانكلين پيشين) فعاليت داشت. اما از سال 1360 ش تا پايان عمر، از همة شغلهاي دولتي، بي حقوق، بركنار شد (كاخي، ص 29).

    اخوان ثالث در طول عمر شصت و دو ساله‌اش (هرچند سيماي شاعر، دست كم، ده سالي او را پيرتر نشان مي‌داد)، تنها يك بار به خارج از ايران سفر كرد و به دعوت چند مؤسسة فرهنگي جهاني و گروهي از ايرانيان ساكن در اروپا به شعر خواني پرداخت: آلمان، انگلستان، دانمارك، سوئد، نروژ فرانسه. اندكي پس از بازگشت، در چهارم شهريور 1369 ش، در بيمارستان مهر تهران درگذشت. پيكرش را به توس بردند و در كنار آرامگاه حكيم ابوالقاسم فردوسي، به خاك سپردند (همان، ص 29-30).

    مهدي اخوان ثالث يكي از برجسته ترين شاگردان نيما يوشيج بود. او هم در شعرِ سنت گرا و هم در شيوة نيمايي آثار پر اهميتي آفريد و در صفِ نخست شاعران ايران در سدة بيستم م جاي گرفت: ارغنون (1330 ش)، زمستان (1335 ش)، آخِرِ شاهنامه (1338 ش)، از اين اَوِستا (1344 ش)، شكار (منظومه، 1345 ش)، پاييز در زندان (1348 ش، بعدها با عنوان در حياط كوچك پاييز در زندان)، زندگي مي‌گويد اما بايد زيست.... (1357 ش)، دوزخ اما سرد (1357 ش)، ترا اي كهن بوم و بر دوست دارم (1368 ش)، سواحلي (1381 ش). هرچند، در همة اين دفترها سروده‌هايي در خورِ توجه مي‌توان يافت، اما بي ترديد اوج توانايي زباني و ذهني شاعر در مجموعه‌هاي زمستان، آخر شاهنامه و از اين اوستا جلوه‌گر شده است.

    تحول روحيّة شخصي او، كه از روزگار جواني سروده‌هايش را با نام مستعار م. اميد منتشر مي‌كرد (اما آنچه از شعرهايش نمي‌تراود اميد است، در ميان شاعران معاصر استثنايي بود: از چپ گرايي شديد تا باستان گرايي وسيع، و از پناه بردن به ايران پيش از اسلام تا درويش منشي و صوفي گرايي. اين تناقضها، به ويژه در مؤخّرة از اين اوستا و بسياري حاشيه‌هاي ترا اي كهن بوم و بر دوست دارم، بسيار مشهود است. او مزدك و زردشت (مَزدُشت) را با فكر خود آشتي داده بود و اجتماع نقيضين عجيبي تصوير مي‌كرد (شفيعي كدكني، «اخوان ارادة معطوف به آزادي»، ص 273). گذشته از اين، برخلاف اغلب شاعران نوگراي معاصر، تعلّق خاطر عميقي به ادبيّات كهن ايران داشت. اين موضوع، چه هنگامي كه به تحليل شعر نيما يوشيج و ديگر معاصران مي‌پرداخت و چه هنگامي كه به گونة كلّي در زمينة شعر و ادبيات، زبان به گفتار مي‌گشود، برجستگي مي‌يافت، از جمله در مقالات (1349 ش؛ بعدها با نام حريم سايه‌هاي سبز، مجموعة مقالات ج 1، تهران، 1372 ش)؛ بدعتها و بدايع نيما يوشيج (تهران، 1357 ش)، عطا و لقاي نيما يوشيج (تهران 1361 ش)، صداي حيرت بيدار (گفتگوها، به كوشش مرتضي كاخي، تهران، 1371 ش)، حريم سايه‌هاي سبز (مجموعة مقالات، ج 2، تهران، 1373 ش، به كوشش مرتضي كاخي)، نقيضه و نقيضه سازان (به كوشش ولي الله دروديان، تهران، 1374 ش). از اخوان ثالث دو مجموعة داستان نيز نشر يافته است: مرد جنّ زده (مجموعة چهار داستان، تهران، 1354 ش)، درخت پير و جنگل (مجموعه اي براي كودكان، تهران، 1355 ش).

    اخوان ثالث، در آغاز، با شعرهاي سنت گرايانة خود در انجمنهاي ادبي مشهد، زادگاهش، شناخته شد. البته در آن هنگام، نوجواني بيش نبود، اما غزلها و قصيده ها و قطعه هايش بسيار پخته مي‌نمود و او را شاعري توانا مي‌شناساند. در نيمة دوم دهة 1320 ش، به تهران آمد و اندكي بعد، در آغاز دهة 1330 ش، دفتري از سروده‌هاي قُدَمايي اش را منتشر كرد. اما او در حد اين دفتر، كه به طبع مورد ستايش سنت گرايان و مورد انتقاد نوانديشان بود، باقي نماند. با اقامت در تهران، به مبارزة اجتماعي و سياسي سالهاي پيش از كودتاي 28 مرداد 1332 ش كشيده شد. از جهت ادبي نيز با شعر و انديشة نيمايوشيج آشنايي يافت و ، در نتيجه، اندك اندك، از فضاي سنّتي و كهن شعر فارسي بيرون آمد و به نوگرايان نزديك شد. با اين همه، علاقة عميق خويش را به ادبيّات كلاسيك و جهان كهن از دست نداد. از اين رو، حتي پس از دفتر زمستان، كه شاعر را به اعتباري درخور توجه در شعر جديد رساند، تا پايان عمر از شعر گفتن به شيوة سنتي روي نگرداند. درواقع، حتي در سروده‌هاي نوگرايانة او ردّ پايِ زبان و فرهنگ كهن فارسي را به آساني مي‌توان پي گرفت. از اين رو، مي‌توان او را به لحاظ موقعيت ادبي، شاعري در رفت و آمد دائم ميان تفكر سنتي و انديشه‌هاي نو دانست، يعني گوينده‌اي كه از دل سنتها به نوگرايي مي‌رسد و، در ميانة نوگرايي، به سنت توجه نشان مي‌دهد.

    آنچه پس از مبارزة اجتماعي در صف تُندرُوان چپ و زيستن در معركه‌اي پر هيجان و شكست نهضت ملي (به رهبري محمد مصدق) در شعر گويندگان آرمان خواه نسل پس از شهريور 1320 ش پديد مي‌آيد با نوعي روحية نوميدي و سرخوردگي همراه است. ترديد نيست كه برخي شاعران اين نسل (مانند سياوش كسرايي و امير هوشنگ ابتهاج) كوشيدند تا چنين روحيه‌ايي را پس زنند. اما در ميان كساني كه به اين روحيه، به صورتي گسترده ميدان مي‌دهند، اخوان ثالث بسيار برجستگي دارد. دست كم، اين شكست انديشي، به صورتي خاص، تا نيمة دهه 1340 ش و، به شكلي عام تا پايان عمر در سروده‌هايش باقي ماند. صداي م. اميد در اين شعرها بسيار رسا، استوار و پرطنين است: زمستان («سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت»)، چاووشي («به سان رهنورداني كه در افسانه ها گويند»)، ميراث («پوستيني كهنه دارم من»)، آخر شاهنامه («اين شكسته چنگِ بي قانون»)، نادر يا اسكندر؟ («موجها خوابيده‌اند آرام و رام»)، كتيبه («فتاده تخته سنگ، آن سوي تر، انگار، كوهي بود») آن گاه پس از تُندر («اما نمي‌داني چه شبهايي سحر كردم») و مانند آنها.

    در سروده‌هاي او با شاعري روبه روييم كه از واژه‌ها شناختي عميق و دقيق و فطري دارد. از اين رو، زبان در شعرهاي نيمايي و در بخش وسيعي از سروده‌هاي سنّت گرايانه‌اش فصيح است. اين فصاحت بايد در مجموعة زباني سبك خراساني مورد شناسايي قرار گيرد. امّا زبان خراساني او از پيوندي لطيف و دلنشين با زبان گفتاري معاصر نيز بهره مي‌يابد. بنابراين، شايد بتوان شيوة اخوان ثالث را احياي سبك خراساني، از طريق لايه‌هاي زبان معاصر فارسي يا، به تعبيري ساده‌تر، سبك نو خراساني دانست (شفيعي كدكني، «از اين اوستا»، ص 57).

    اخوان ثالث با تعداد درخور توجّهي شعرهايش در ميان اهل ادب شناخته شده است. ولي شايد آنچه سبب شده است كه در ميان خوانندگان شعر جديد مخاطبان بيشتري داشته باشد وجود نوعي موسيقي پر دامنه در همة اشعار اوست، البته به جز چند شعر منثور كه در آنها چندان توفيقي نداشته است.

    گذشته از اين، اخوان ثالث همواره از منظري بومي و محلّي به شعر روي مي‌آورد، و با اين نگرش است كه كوشيده است تا شعر خود را جهاني كند (دستغيب؛ «شعر اميد»، ص 252). انسان مورد تأكيد در شعر او انساني ايراني است كه از پيچ و خم قرنها و عصرها گذشته، تجربه ها آموخته و فراز و فرودهايي ديده و به جهان امروز قدم نهاده است. از اين رو، شعر اخوان، لااقل از جنبة زباني، شعرهاي آساني نيست، زيرا وقايع شعري‌اش در عمق زبان روي مي‌دهد. به همين سبب، مي‌توان گفت كه شعر او، در مجموعة شعر معاصر، غيرقابل ترجمه‌ترين شعر به زبانهاي ديگر است (امامي، ص 105).

    بي ترديد، در سروده‌هاي اخوان جنبه‌هاي اجتماعي بر جنبه‌هاي ديگر پيشي دارد. درواقع او، در درجة نخست، شاعري در متن تكاپوهاي اجتماعي انسان قرن بيستمي ايران است. شعرش انعكاس موقعيّتهاي اجتماعي و بيان تأثرات دروني او و «زمينة اصلي و ته رنگ» آن نوميدي و «جوّ روحي» اوست (شفيعي كدكني، «اجمالي دربارة اسلوب شاعري م. اميد» ص 206). با اين همه، اخوان تنها از موقعيّتهاي اجتماعي سخن نمي‌گويد، بلكه، در مقام يك شاعر آفريننده، فرديّت دروني خود را نيز در شعرهايش نشان مي‌دهد. هستي، خداوند، زندگي، عشق ، جاودانگي و موضوعهايي مانند آنها نيز بازتابهايي گسترده در كلام شعري‌اش دارد و در اغلب آنها سروده‌هايي موفق از او به يادگار مانده است. از جملة اين سروده‌ها مي‌توان اشاره كرد به «لحظة ديدار» («لحظة ديدار نزديك است»)، «چون سبوي تشنه...» («از تهي سرشار، جويبار لحظه‌ها جاري است») «دريچه‌ها» (ما چون دو دريچه رو به روي هم»)، «غزل سه» («اي تكيه گاه و پناه زيباترين لحظه‌هاي پر عصمت و پرشكوه تنهايي و خلوت من»)، «قاصدك» («قاصدك! هان، چه خبر آوردي») و مانند آنها. اما نبايد فراموش كرد كه اخوان، در همة دورة شعرگويي‌اش، عموماً، و در دورة آغازين و پاياني شاعري‌اش، خصوصا در شيوه‌هاي سنّتي نيز آثاري خواندني برجاي گذاشته است. البته خوانندگان اين گونه آثار بيشتر سنّت گرايان و علاقه مندان شعر و ادب كهن‌اند تا نوگرايان و نوانديشان ادبي، گذشته از غزلهاي عاشقانه، يعني قالب مطبوع كهن، كه اغلب شاعران، خواسته يا ناخواسته، بدان كشيده مي‌شوند، اخوان ثالث، به ويژه در قطعه‌ها، مثنويها و گاه قصيده‌ها به نكته سنجيهايي زيبا و گاه طنز آميز در زمينه‌هاي معمول و روزمرة زندگي مي‌پردازد. او، چه با متن شعري و چه با حاشيه‌هاي كوتاه و بلندش بر اين گونه سروده‌ها، به نوعي اخوانيه سرايي جديد مي‌رسد و «راهي تازه در اِخوانيّات سرايي» (نك: اِخوانيّات) مي‌گشايد (افشار، ص 92).

    نكتة مهم در شيوة بياني شعرهاي اخوان ثالث قصّه گويي يا لحن روايي آنهاست.اين موضوع، از يك سو، گوينده‌ را به ادب داستاني منظوم و روايت پردازي كهن ايراني مربوط مي‌كند. اما از ديگر سو، با بهره گيري از گفت و گو و شخصيّت پردازي و جاي دادن لايه‌هاي مختلف معنايي به راهي نو مي‌رسد. او در پاسخ كساني كه بر سعي او در نزديك كردن روايت و شعر به يكديگر خرده گرفته‌اند، چنين گفته است: «من روايت را به حد شعر اوج داده‌ام، امّا شعر را به حد روايت تنزل نداده‌ام» (اخوان ثالث، صداي حيرت بيدار، ص 200؛ گلشيري، ص 39؛ محمّدي آملي، ص 298-308). به علاوه، او با تلفيق زبان شعر كهن و زبان معاصر فارسي شكل منسجم و متناسبي در شعر نو فارسي پي افكند. دست كم، بخشي از سروده‌هاي او از جملة قوام يافته ترين و كامل ترين ادبيّات شعر فارسي معاصر است و بي ترديد، در مجموعة تاريخ ادبي ايران نيز ميراثي در خور اهميّت به شمار مي‌آيد.

    اخوان ثالث آگاهي كاملي از ادب كهن ايران داشت. شايد بتوان گفت كه او، با مطالعه و كنجكاوي منظم و پي گير خويش در آثار ادبي پيشينيان، به مقام يك اديب برجستة ايراني رسيد. اين نكته، از يك سو، بافتِ شعري او را، در گذر عمر، به سوي شعر سنّتي و سنّتهاي شعري كشاند و از ميزان نوگرايي و نوانديشي آثار شعري او كاست. اما از ديگر سو، سبب شد كه بتواند، با استدلالهايي دقيق و مستند، درستي و بجايي شعر نيما يوشيج و پيروان او را به اثبات رساند. او از دهة 1330 ش كوشيد تا ردّ پاي نوآوريهاي نيما يوشيج را در ادب گذشته پيدا كند و دربارة وزن و موسيقي شعر نيمايي به نكته‌هايي رَه گشا برسد و «حجّتي موجّه» براي آن بيابد. به نظر مي‌آيد كه اخوان ثالث در اين زمينه، هم مي‌خواست خود را نسبت به راهي كه در پيش گرفته بود، راضي كند و هم گروه سنّت گرايان را، كه خود از ميان آنها برخاسته بود، به سوي شعر نيمايي بكشاند. درواقع، او از جملة نخستين كساني بود كه براي يافتن ريشه‌هاي نظري شعر نو، نه در ادب مغرب زمين، بلكه در سبكها و شيوه‌هاي سنّتي شعر فارسي، به جست و جو پرداخت. البته جست و جوهايش با توفيقي سزاوار نيز همراه بود. او كار خود را «بدايع و بدعتها و عطا و لقايِ نيمايوشيج» ناميد.

    گذشته از اين، او به موضوعهايِ ديگر ادبي، به ويژه به بررسي شعر كهن فارسي، خاصّه در آثار فردوسي، حافظ، كمال الدين اسماعيل، صائب تبريزي، حزين لاهيجي روي آورد و حتي به آيات موزون افتادة قرآن توجه كرد. اين نوع بررسيهاي‌ او، كه در آنها نكته‌هاي بديع اندك نيست، در مجلّه‌ها و كتابهاي ادبي و نيز در مجموعه مقالات او نقل شده است. اما هنوز بسياري از نظرهاي اعتقادي و تحليلي او، كه بر حاشية كتابهايش نوشته شده، در دسترس خوانندگان قرار نگرفته است (جلالي پندري، ص 457). اخوان ثالث علاوه بر آثار ادبي گذشته، دربارة برخي شاعران همعصر خود نيز، مانند احمد شاملو، محمد زُهَري، اميرهوشنگ ابتهاج، مهدي حميدي شيرازی، عماد خراساني، فروغ فرخزاد، سهراب سپهري و محمد رضا شفيعي كدكني اظهار نظر كرده است. باوجود آگاهي عميق او از زواياي شعر معاصر در نقد آثار بعضي از همعصران خود، مانند حميدي شيرازي و سپهري، از جادة انصاف و اعتدال دور شده است (اخوان ثالث، حريم سايه‌هاي سبز، ج 2، ص 13-50، 117-129) نگاه دقيق و تحليلي او به مجموعة ادب معاصر، به ويژه شعر نيمايي، در گفت و گوهاي فرهنگي و ادبي اش كه در مجموعه‌اي گرد آمده، به تفصيل بيشتري پي گرفته شده است.

    اخوان ثالث در نثر نيز، همان گونه كه در شعرهايش مي‌بينيم، شيوه‌اي روايي دارد. گويي همواره در حال قصه گفتن و روايت كردن است. درواقع، وي از قصه و روايت به عنوان وسيله‌اي براي بيان مسائل اجتماعي ادبي و فكري بهره مي‌گيرد. به علاوه، در نثر، مانند شعر، ميان كهنه و نو پيوند برقرار مي‌كند و كلمات ادبي كهن را در كنار كلمات عاميانه مي‌نشاند و بدين گونه در نثر نيز، مانند شعر، زباني پر از طنز پديد مي‌آورد كه گاه در مقالات جدّي او هم، مثلا در نقد اشعار سهراب سپهري، ديده مي‌شود (جلالي پندري، ص 458؛ اخوان ثالث، «دربارة سهراب سپهري»، ص 721-730). با اين همه نبايد فصاحت شعرهاي او را در نثرش هم جستجو كرد.

    كاميار عابدي

    1ـ دفترهاي زمانه ـ بدرودي با مهدي اخوان ثالث و ديدار و شناخت م. اميد، گردآوري و تدوين سيروس طاهباز، ناشر گردآورنده، چاپ اول، شهريور 70، صص.
    2
    ـ دانشنامة زبان و ادب فارسي (جلد اول)، به سرپرستي اسماعيل سعادت، فرهنگستان زبان و ادب فارسي، چاپ اول، تهران 1384، صص 237ـ234.


  7. این کاربر از S.A.R.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #97
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض روایت در شعر اخوان

    راویم من, راویم آری,
    ...
    راوی افسانه‌های رفته از یادم.
    ( خوان هشتم – در حیاط كوچك پاییز ... )

    به جرأت می‌توان گفت, در میان شاعران هم روزگار ما, اخوان بیش از هر شاعری از شیوه روایت و داستان‌سرایی در شعر خود بهره برده است؛ به گونه‌ای كه می‌توان « روایت » را یكی از ویژگیهای سبكی و ساختاری شعر اخوان دانست؛ به همین سبب بسیاری او را شاعری روایتگر و داستان‌سرا نامیده‌اند.
    او خود نیز به این نكته اشاره دارد و می‌گوید: « اصولاً من راوی هستم و در این كار هم هیچ ایرادی نمی‌بینم. » (1)
    او بارها در خلال شعرش نیز, خود را راوی و داستان‌سرا نامیده است؛ چنان‌كه در شعر « آخر شاه‌نامه » و از زبان چنگی كه قصه شعر را روایت می‌كند, می‌گوید:

    ما
    راویان قصّه‌های شاد و شیرینیم ...
    ما ...
    راویان قصه‌های رفته از یادیم.


    او در شعر « خوان هشتم » نیز در قالب نقالی كه قصه مرگ رستم را روایت می‌كند, چنین می‌گوید:
    خوان هشتم را
    من روایت می‌كنم اكنون,
    من كه نامم ماث
    [ آری خوان هشتم را ]
    ماث
    راوی طوسی روایت می‌كند اینك ...
    « قصه است این, قصه, آری قصه دردست.
    شعر نیست,
    این عیار مهر و كین مرد و نامرد است.

    اخوان كه خود را « ماث » ( = مهدی اخوان ثالث ) می‌نامد, این گونه ادامه می‌دهد:
    راویم من, راویم آری...
    راوی افسانه‌های رفته از یادم.
    او در مؤخّره « از این اوستا » نیز خود را « راوی قصه‌های از یاد رفته و آرزوهای برباد رفته » (2) می‌نامد.
    در حقیقت قصه و روایت ابزاری است كه اخوان اندیشه‌های اجتماعی و فلسفی خود را به یاری آن بیان می‌كند.
    از آنجا كه ساختار بسیاری از شعر‌های اخوان بر قصه استوار است, برای بیان داستان شعر خویش, شیوه روایی را برمی‌گزیند؛ كه یا خود راوی داستان است – مانند شعر « كتیبه » و « سترون » - و یا مانند شعر « آخر شاه‌نامه » آن را از زبان دیگری نقل می‌كند.
    شاعر با به‌كارگیری «روایت» تلاش می‌كند تا با بهره‌گیری از عناصر داستانی, وقایع و رویدادهای سیاسی – اجتماعی, و همچنین دریافت و شناخت خود از آنها را در قالب داستان, و با زبانی نمادین و تمثیلی بیان كند. در چنین شعرهای تمثیلی و نمادینی, داستان دارای یك رویه و معنای ظاهری است كه روایت بر‌اساس آن شكل می‌گیرد؛ و مفاهیم اجتماعی و ایده‌های فلسفی در پس نمادها و رمزهای شعر پنهان است.
    به باور اخوان, در شعر اجتماعی شاعر باید به وقایع زمانه و روایتی كه از رویدادهای سیاسی و اجتماعی می‌كند, جلوه‌ای شاعرانه دهد, نه اینكه آن را گزارش كند و یا به آن پوشش خبری دهد ( نقل به مضمون ).
    از سوی دیگر بسیاری از شعرهای اخوان محتوایی اسطوره‌ای و حماسی دارند؛ و بنا بر ماهیت داستانی اسطوره, روایت بهترین شیوه برای بیان چنین قصه‌هایی است.
    در شیوه روایی, تصویر و توصیف نقش به‌سزایی در شكل‌گیری روایت دارد؛ چرا كه خواننده به یاری تصویرهای زنده و توصیفهای گویاست كه در فضای داستان قرار می‌گیرد, و وقایع و رویدادهای قصّه را به درستی درمی‌یابد. بنابراین راوی برای به دست دادن روایت دقیق و درستی از وقایع و واقعیات, به تصویرها و توصیفهای بسیار نیاز دارد, كه این خود سبب پرگویی راوی می‌شود.
    اخوان نیز در روایتهای خود از تصویر و به ویژه توصیف بهره می‌گیرد. او نخست چون بیننده‌ای تیزبین, پدیده‌ها و رویدادها را می‌نگرد, و آن‌گاه كه وقایع را با تمام جزئیات و جنبه‌های گوناگونشان دید و كاوید, با تصویرهای روشن و توصیفهای دقیق, روایت كامل و مفصّلی در برابر خواننده شعرش می‌نهد.
    توصیفهای بسیار شاعر برای فضاسازی و زمینه‌سازی بیان داستان, گاه موجب اِطناب و تفصیل در شعر او می‌شود؛ به گونه‌ای كه این پرگویی‌ها و اِطنابهای توصیفی از ویژگیهای شعر روایی اخوان است.
    یاد آوری این نكته ضروری است كه روایت همواره با تفصیل همراه نیست, و گاه همچون روایتی كه شاملو در شعر «مرگ ناصری» و بسیاری شعرهای دیگر به دست می‌دهد, بر ایجاز و اختصار استوار است.
    روایتهای اخوان موضوع و محتوای یكسانی ندارند.
    روایتهای او گاه محتوا و شكل تمثیلی دارند؛ مانند شعرهای «میراث», «سترون» و «آنگاه پس از تندر».
    گاه داستانی اسطوره‌ای را روایت می‌كند؛ همچون «كتیبه», « قصه شهر سنگستان» و «خوان هشتم».
    و گاه نیز روایتهای او بیان سرگذشت و خاطره‌ای است؛ مانند «طلوع», «دستهای خان امیر» و شعرهای مجموعه «زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست...».
    اكنون برخی از شعرهای روایی اخوان را از این منظر می‌نگریم.
    «كتیبه» از شعرهای روایی شاعر است كه شكلی نمایشی و دراماتیك دارد. شیوه روایت و داستان پردازی در این شعر به گونه‌ای است كه شاعر با توصیفهای خود, فضایی می‌آفریند كه خواننده از زاویه دید دلخواه او به اجزا و عناصر داستان بنگرد.
    «كتیبه» با تصویر و توصیف تخته سنگی آغاز می‌شود كه چون كوه استوار و پا برجا می‌نماید؛ تا خواننده از آغاز بداند كه محور و مركز داستان تخته سنگ است. اشاره شاعر به كوه‌وار بودن آن هم از این روست كه بدانیم جابه‌جا كردن آن به دشواری تكان دادن كوهی است.
    در تصویر بعدی, قومی در بند را می‌بینیم كه یكایك آنها پای در زنجیر دارند و اخوانِ راوی, خود یكی از زنجیریان است.
    شاعر, این تبار در بند را كه «این سو» نشسته‌اند, نه تنها از نظر قرارگیری و موقعیتشان در برابر تخته سنگی كه « آن سو» افتاده است, قرار می‌دهد؛ بلكه بدین ترتیب رویارویی و چالش میان زنجیریان و تخته سنگ را نیز نمایان می‌سازد.
    بند دوم شعر نیز – كه توصیف آوایی است كه به گوش زنجیریان رسیده – با توصیف تخته سنگ پایان می‌یابد, تا همچنان آن را در كانون توجه خواننده نگاه دارد.
    او در ادامه روایت, تلاش زنجیریان را برای تكان دادن تخته سنگ با شمارش آنها نشان می‌دهد و برای آنكه خواننده دشواری و كندی كار آنها را در یابد, در میان شمارش آنها, نقطه‌چین قرار می‌دهد:
    « هلا, یك ... دو ... سه ... دیگر بار. »
    اما هنگامی كه سنگ كم‌كم تكان می‌خورد و كارشان سرعت می‌گیرد, دیگر خبری از نقطه چین‌ها نیست و اعداد را پیاپی می‌آورد:
    « هلا, یك, دو, سه, دیگر بار. »
    شاعر برای آنكه نشان دهد كه زنجیریان بارها و بارها برای جابه‌جا كردن و چرخاندن تخته سنگ تلاش كرده‌اند, در پایان هر شمارش، عبارت « دیگر بار» را تكرار می‌كند و سرانجام هم تأكید می‌كند كه:
    « ... زینسان بارها بسیار..»
    پس از تمام تلاشها و دشواریها برای چرخاندن تخته سنگ, اخوان تصویر و توصیفی از لحظه پیروزی زنجیریان به دست نمی‌دهد, و تنها با آوردن واژه «پیروزی» و «شیرینی» آن, به پیروزی آنها بر تخته سنگ اشاره می‌كند و از زیر و رو شدن صخره خبر می‌دهد.
    « چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی »
    هنگامی كه راوی (= شاعر) از تلاش زنجیریان برای خواندن راز تخته سنگ سخن می‌گوید, یكایك رفتارهای آنان را بیان می‌كند و با توصیف تمامی حالات و گفته‌های آنان, هم اشتیاق و بی‌تابی آنها را برای دانستن راز تخته‌سنگ نشان می‌دهد و هم خواننده را چشم انتظار و تشنه راز صخره می‌گذارد.
    شاعر در این بخش – بر خلاف بخشی كه با ضرب‌آهنگی تند, تلاش بندیان را برای چرخاندن تخته سنگ نشان می‌دهد- روایت را به كندی و آهستگی پیش می‌برد تا انتظار و التهاب زنجیریان را برای خواندن و دانستن راز صخره, در ما نیز برانگیزد.
    سرانجامِ داستان, آشكار شدن سنگ نوشته و راز تخته سنگ است؛ رازی كه پوچ از آب در می‌آید و راوی این گونه ضربه نهایی خود را فرود می‌آورد.
    بند پایانی داستان – هوشمندانه – از ضرب‌آهنگ (ریتم ) بسیار كندی برخوردار است, كه با سكون و سكوت مرگ بار حاكم بر زنجیریان همگونی دارد.
    روند قصه در سطرهای پایانی شعر چنان كند است كه « نشستیم» در یك سطر و حتی «و» نیز به تنهایی در یك سطر می‌نشیند و به آن همه جوش و خروش, و امید و انتظار پایانی تلخ می‌دهد.
    آنچه در « كتیبه» و دیگر شعرهای روایی اخوان دیده می‌شود, تفاوت لحن راوی(= شاعر) در توصیفها و گفتگوهاست.
    در شعر «كتیبه» هنگامی كه شاعر, تخته سنگ و اسیرانِ در بند و تلاش آنان را توصیف می‌كند, با زبانی فخیم و فاخر و كهن‌گونه سخن می‌گوید؛ و از عبارتهایی همچون « فتاده, اوفتاده, رخصت, خیل و ...» بهره می‌گیرد. اما آنگاه كه گفتگوی میان زنجیریان را روایت می‌كند, به زبان گفتار روزمره نزدیك می‌شود تا فضایی واقعی‌تر و ملموس‌تر بیافریند؛ و عباراتی چون: « هان, نگا می‌كرد, تر كرد و ...» را به كار می‌گیرد.

    شعر« قصه شهر سنگستان » نیز شعری داستانی با ساختاری روایی است.
    نام شعرهم - كه عنوان « قصه » بر خود دارد – بیانگر داستان‌گونگی آن است.
    شاعر داستان را به شیوه افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه آغاز می‌كند. درخت كهن‌سال, كبوترانی كه بر شاخه‌های درخت نشسته‌اند, با یك‌دیگر سخن می‌گویند و درمانده‌ای را یاری می‌كنند؛ در افسانه‌ها و قصه‌ها پیشینه داشته و برگرفته از ادبیات عامه ( فولكلور ) است.
    پس از توصیف آغازین داستان, راوی گفتگوی كبوتران را نقل می‌كند؛ كه بخش بزرگی از شعر را شامل می‌شود و می‌توان گفت كه داستان در خلال این گفتگوهاست كه شكل می‌گیرد و پیش می‌رود.
    بخش نخست داستان, گفتگوی بلند كبوترهاست, كه شاعر در طی آن, شهزاده را به ما می‌شناساند و آنچه بر او و سرزمینش گذشته, روایت می‌كند. به عبارتی اخوانِ راوی, داستان شهزاده و آنچه را كه می‌خواهد بگوید بطور مستقیم روایت نكرده و آن را از زبان كبوترها بیان می‌كند.
    با پایان یافتن گفتگوی كبوترها و پرواز آنها به سوی آشیانه‌شان, بخش نخست روایت پایان می‌یابد.
    بخش دوم قصه از آنجا آغاز می‌شود كه شهزاده خود وارد داستان می‌شود.
    شهزاده‌ای كه تا كنون تنها در لابه‌لای گفت‌وگوی كبوترها هویت و شخصیت یافته و معرفی شده بود, اینك به راه می‌افتد تا آنچه را كبوتران به او آموخته‌اند, انجام دهد.
    این بخش شعر نیز در گفت‌وگو مفهوم می‌یابد. چرا كه بخش بزرگی از آن تك گویی شهزاده با غار است؛ شهزاده‌ای كه مناسك دینی و آیین مقدسی را كه از كبوتران آموخته, به جا آورده است؛ اما پاسخی نگرفته و اینك درمانده و پریشان با غار سخن می‌گوید.
    پایان داستان كه شكلی دوگانه و رمزآمیز دارد؛ ابتدا توصیفی از شهزاده و سپس نقل گفت‌وگوی او با غار است. گفتگویی كه در میان پرسش و تكرار (پژواك) پرسش, و نیز پرسش و پاسخ در رفت‌وآمد است؛ به گونه‌ای كه از یك سو, پژواك پرسش شهزاده و بی‌پاسخ ماندن آن را تداعی می‌كند؛ و از سوی دیگر, پاسخی تلخ را به گوش ما می‌رساند كه : « آری, راه نجاتی نیست. »
    - « ... غم دل با تو گویم, غار !
    بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟»
    صدا نالنده پاسخ داد:
    «آری نیست؟»

    نمونه دیگر بهره‌گیری از افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه, سرآغاز شعر «چاووشی» است. اخوان در بند نخست این شعر, ره نوردانی را توصیف می‌كند كه با كوله بار و چوبدست خود, در خلوتی افسانه‌ای راه می‌پویند:
    « بسان رهنوردانی كه در افسانه‌ها گویند,
    گرفته كولبار زاد ره بر دوش,
    فشرده چوبدست خیزران در مشت
    گهی پرگوی و گه خاموش,
    در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می‌پویند...»

    چنان‌كه می‌بینیم شاعر در سطر نخست شعر, خود به ریشه افسانه‌ای آنچه می‌گوید, اشاره می‌كند.
    بند دوم شعر نیز توصیف یك « سه راهی », است كه هر راه آن به مقصد و سرنوشتی می‌انجامد؛ و راهروان و سالكان تنها باید یك راه را برگزینند.
    « سه ره پیداست.
    نوشته بر سر هر یك به سنگ اندر,
    حدیثی كه‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگر. »

    این مضمون نیز در قصه‌ها و افسانه‌ها پیشینه دارد و برگرفته از ادبیات عامه است.
    شعر «هنگام» - از مجموعه «از این اوستا» - نیز به گونه‌ای برگرفته از افسانه‌ها و قصه‌هاست. اخوان در این شعر از سرزمین طلسم شده‌ای سخن می‌گوید كه جنگلی جادویی و ترسناك گرداگرد آن روییده و آن را در ترس و هراس فرو برده است. مردم آن دیار جادو شده نیز در آرزوی شكستن طلسم جنگل, چشم انتظار پرنده‌ای هستند كه بناست با خواندن او طلسم جنگل بشكند و جادوی آن باطل شود.
    چنان‌كه می‌بینیم, گذشته از كاركرد نمادین و رمزآمیز شعر- كه جنبه‌های سیاسی و اجتماعی نیز می‌یابد – مضمون آن ریشه در فرهنگ عامیانه و افسانه‌ها دارد.
    به این ترتیب شاعر با روایت و بازآفرینی قصه‌های عامیانه, و با بهره‌گیری از عناصر این داستانها, و آمیختن آنها با اسطوره‌ها و نمادهای اساطیری ایران باستان, بافت و ساخت یك‌پارچه‌ای فراهم می‌سازد كه در قالب آن, به موقعیت و وضعیت سیاسی– اجتماعی امروز ایران اشاراتی تمثیلی و نمادین می‌كند.
    شیوه دیگری كه اخوان در روایتهای خود به كار می‌گیرد, شیوه گفت و گوست؛ كه در طی آن – بی هیچ توصیفی – گفتگوی میان افراد داستان نقل می‌شود.
    در شعرهایی چون « گفت و گو» ( از دفتر آخر شاه‌نامه ) , « آواز كرك » ( از دفتر زمستان ) و «ندانستن» ( از دفتر از این اوستا) شاعر از این شیوه بهره می‌گیرد.
    در چنین شعرهایی كه گفتگو ابزار اصلی روایت است؛ فضا سازی, شخصیت پردازی و پیشبرد روند داستان در خلال گفتگوها انجام می‌شود.
    شاعر در شعر« گفت‌وگو», بی‌هیچ توضیح و توصیفی, مكالمه میان دو فرد را نقل می‌كند؛ كه یكی برای دیگری از شهری آرمانی سخن می‌گوید. روایت تنها شامل جمله‌هایی است كه این دو نفر به یك‌دیگر می‌گویند, و ما در حقیقت خواننده گفتگوی آنان هستیم.
    در شعر «گفت و گو», پیش از آنكه شنونده هم سخنی بگوید و به طور فعال وارد شعر شود, از كلام گوینده به رفتارها و واكنشهای او پی‌می‌بریم.
    « ... و همچنین شنیده‌ام آنجا ...
    چی؟
    لبخند می‌زنی؟
    من روستائیم, نفسم پاك و راستین,
    باور نمی‌كنم كه تو باور نمی‌كنی.»

    چنان‌كه دیدیم, از گفته گوینده درمی‌یابیم كه شنونده به نشانه ناباوری و ریشخند, لبخندی تمسخرآمیز زده است.
    در شعر « گفت‌وگو» و «آواز كرك», با بهره‌گیری از نشانه‌هایی چون باز و بسته شدن گیومه, ناتمام گذاشتن جمله‌ها و بازتاب رفتارها و واكنشهای دو سوی گفتگو در خلال جمله‌هایی كه گفته می‌شود, جای خالی راوی پر شده, و روایتی را بدون حضور محسوس راوی می‌خوانیم.
    در شعر «آواز كرك», اخوان راوی گفتگوی خود با پرنده‌ای اسیر قفس است؛ و از درون این گفت‌وگوست كه روایت جان می‌گیرد و خواننده به‌گونه‌ای غیرمستقیم درمی‌یابد كه پرنده چگونه به دام افتاده و اكنون چه می‌اندیشد.
    در بسیاری از روایتهای اخوان, شیوه « توصیف و گفتگو» به كار رفته است. دراین شیوه روایت شامل توصیفهای راوی و نقل گفتگوهایی است كه میان افراد داستان درمی‌گیرد؛ و این توصیفها و گفتگوها در طول داستان به‌طور متناوب تكرار می‌شوند.
    برای نمونه در شعر « قصه شهر سنگستان », شاعر ابتدا درختی كهن‌سال و كبوتران و حالات و حركات آنان را توصیف می‌كند, و سپس گفت‌وگوی میان آنها را نقل می‌كند. مكالمه كبوترها با یك‌دیگر, گفتگوی بسیار بلندی است؛ به گونه‌ای كه گاه فراموش می‌كنیم كه آنچه می‌خوانیم حرفهایی است كه كبوترها به هم می‌گویند.
    پس از پایان گفتگوی كبوتران, نوبت به تك‌گویی طولانی شهزاده با غار می‌رسد. و سرانجام در پایان شعر, ابتدا توصیفی از چگونگی سخن گفتن شهزاده می‌خوانیم و در آخر نیز گفت‌وگوی رمزآمیز شهریار با غار است؛ كه پرسش و پاسخ پایانی شعر چیزی جز پرسش شهریار و پژواك صدای او نیست.
    در شعر « هنگام » نیز شیوه تناوب توصیف و گفتگو به كار رفته, و در طی روایت, بارها توصیف راوی و سپس نقل گفته‌های افراد قبیله را – كه درون گیومه آمده – می‌خوانیم.
    در شعر «سترون» ( از مجموعه زمستان ) نیز شاعر همین شیوه را به زیبایی به كار برده است.
    شیوه دیگری كه در شعر «گفت و گو» و «آواز كرك» به چشم می‌خورد, آغاز شعر (= روایت) از میانه‌های گفتگوست. بدین معنا كه خواننده از نشانه‌گذاریها و سیاق جمله درمی‌یابد كه گفتگو پیش از این آغاز شده و بخشی از آن در شعر نیامده است.
    شعر «گفت و گو» چنین آغاز می‌شود:
    «... باری, حكایتی است.
    حتی شنیده‌ام
    بارانی آمده‌ست و براه اوفتاده سیل. »

    نقطه‌چین آغاز جمله, و واژه‌های «حتی» و «باری» نشانگر این است كه شعر تمامی گفتگو را از آغاز روایت نمی‌كند, و شعر از میانه‌های گفتگو شروع شده است.
    در شعر «آواز كرك» نیز خواننده از نخستین جمله درمی‌یابد كه گفتگو پیش از این نیز جریان داشته؛ اما آغاز آن در شعر نیامده, تا شاید خیال خواننده را به بازی گیرد:
    « بده... بدبد... چه امیدی؟ چه ایمانی؟ »

    گویی كرك در پاسخ خود – كه به امید و ایمان می‌اندیشد – و یا در پاسخ كسی – كه او را به ایمان و امیدواری فرا می‌خواند – چنین می‌گوید.
    اخوان در شعر « آنگاه پس از تندر» (از مجموعه از این اوستا) و « خوان هشتم » ( از مجموعه در حیاط كوچك پاییز در زندان ) نیز داستان را از میانه‌های آن آغاز می‌كند.
    در آغاز شعر«آنگاه پس از تندر» شاعر می‌گوید:
    « ... اما نمی‌دانی چه شبهایی سحر كردم. »

    جای گرفتن « اما » در ابتدای جمله نشانگر این است كه آنچه در شعر می‌خوانیم, تمام گفته‌های راوی نیست و پیش از این هم سخن می‌گفته است.
    چنین شیوه‌ای – كه گفت‌وگو از میانه‌های آن روایت می‌شود – زمینه برداشتی دوگانه را فراهم می‌سازد:
    نخست اینكه, گفتگو پیش از این آغاز شده بوده و ما به میانه آن رسیده‌‌ایم؛ و دیگر اینكه, گوینده پیش از این, در درون خود و با خود گفتگویی داشته؛ و شعر از آنجا آغاز شده است, كه گوینده به سخن آمده و آنچه را كه می‌اندیشیده, به زبان آورده است.
    این شیوه سبب می‌شود كه شعر گستره زمانی بیشتری یافته و به آغاز و پایان شعر محدود نشود؛ و خواننده احساس كند كه درونمایه شعر و موضوع گفتگو دیر زمانی است كه مطرح بوده و مدتهاست كه درباره آن سخن می‌گویند.
    اما درباره شعر «خوان هشتم» به ذكر چند نكته بسنده می‌كنیم؛ چرا كه در آینده به طور كامل درباره آن سخن می‌گوییم.
    نخست اینكه, این شعر نیز از میانه كلام آغاز می‌شود:
    « ... یادم آمد, هان,
    داشتم می‌گفتم: آنشب نیز
    سورت سرمای دی بیدادها می‌كرد.»

    نقطه‌چین آغاز شعر و عبارتهای « یادم آمد » و « داشتم می‌گفتم » به‌روشنی نشانگر این است كه آنچه می‌خوانیم ادامه یك گفتگوست.
    نكته دیگر اینكه راوی از نقالی سخن می‌گوید كه خود را « ماث » ( = مهدی اخوان ثالث ) می‌نامد. اخوان در این شعر, در قامت نقالی چهره می‌نماید كه سوگ نامه مرگ رستم را در قهوه‌خانه‌ای نقل می‌كند.
    در حقیقت آنچه در این شعر می‌خوانیم, نقل نقال است كه راوی برایمان بازگو می‌كند؛ به عبارتی «خوان هشتم» روایتی است در روایت دیگر؛ و نقلی در دل نقل دیگر.
    و سر‌انجام اینكه, این شعر همان گونه كه با نقطه‌چین آغاز می‌شود, با نقطه چین نیز پایان می‌یابد:


    « می‌توانست او اگر می‌خواست.
    لیك ... »

    شاعر به این ترتیب خواننده را به اندیشیدن فرا می‌خواند تا با پایان شعر, داستان را پایان یافته نپندارد؛ و بداند كه گرچه شعر پایان یافته, همچنان «رستم» و «رستم‌ها» در ته چاه نیرنگ ناجوان‌مردان جان می‌بازند؛ و ما نیز در این تقدیر و شكست با آنان همزاد و همراهیم.

    بسیاری دیگر از شعرهای اخوان نیز ساختار روایـی دارند؛ كه در بخش «تفسیر و خوانش شعر» به آنها نیز خواهیم پرداخت.
    این گفتار را با كلامی از او به پایان می‌بریم:
    « اصولاً قصه یكی از پراهمیت‌ترین قسمتهای زندگی است؛ اصلاً خود زندگی است.
    قصه یكی از زیباترین آفرینشهای هنر انسانی است؛ زیرا در آن انسان هست, حركت و زندگی انسان هست و كار و كلمات انسان ...
    ... من شعر را به حد روایت [ و قصه ] تنزل نداده‌ام بلكه روایت [ و قصه ] را تا حد شعر اوج داده‌ام. » (1)



    1- مرتضی كاخی ( گرد آورنده), صدای حیرت بیدار ( گفت و گوهای مهدی اخوان ثالث ), چاپ اول, انتشارات زمستان, تهران 1369, «شعر من با دل مردم سر و كار دارد», ص 200 .
    2- مهدی اخوان ثالث, از این اوستا, چاپ هشتم, انتشارات مروارید, تهران 1369, «مؤخره» , ص 110 .

  9. این کاربر از S.A.R.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #98
    آخر فروم باز Payan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    شهر تو...
    پست ها
    1,376

    پيش فرض

    سلام به همه
    اين هم بخش كوتاهي از صداي اخوان ثالث كه در راديو گويندگي كرده اميدوارم خوشتون بياد
    البته در اين ميان سارا خانوم هم زياد زحمت كشيدند ممنون

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  11. #99
    اگه نباشه جاش خالی می مونه M A R S H A L L's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    [Sin City]
    پست ها
    506

    پيش فرض

    دوستان خيلي زحمت كشيدن.
    اما اگر لطفا كنن بخش يا بخش هايي از "زندگي مي گويد اما" رو هم بذارن فكر ميكنم كامل ميشه.
    هر چند بسيار طولاني و بلنده اما محتواي بسيار پر و تامل برانگيزي داره.البته شايد در برنامه تون بود
    در هر حال سپاس از شما

  12. #100
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    داشتم با ناهار
    یک دو پیمانه از آن تلخ ، از آن مرگابه
    زهرمارم می کردم
    مزه ام لب گزه تلخ و گس با همگان تنهایی
    پسرک
    - پسرم -
    از سکنج دو ردیف قفسکهای کتاب ،
    رفته بود آن بالا
    دستها از دو طرف وا کرده ،
    تکیه داده به دو آرنج، گشوده کف دست
    پای آویخته و سر سوی بالا کرده ،
    مثل یک مرد که بر دار صلیب .
    یا اگر باید هموار بگویم ، شاید ،
    مثل یک چوب نه هموار صلیب .
    خواهرش گفت :
    (( بیا پایین زردشت ! ))
    مادرش گفت :
    (( بیا پایین مادر !
    وقت خواب است ، من خوابم می آید . ))
    (( من نمی آیم پایین ، من اینجا می خوابم . ))
    - گفت زردشت صلیب -
    (( من همین بالا می خوابم . ))
    من باو گفتم ، یا می گفتم می باید :
    ((تو بیا پایین فرزند !
    پدرت آن بالا می خوابد . ))
    یا شاید :
    (( پدرت آن بالا خوابیده است ! ))

    از مجموعه " در حیاط کوچک پاییز "

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •