تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 10 از 11 اولاول ... 67891011 آخرآخر
نمايش نتايج 91 به 100 از 107

نام تاپيک: محمد رضا شفیعی کدکنی

  1. #91
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض شفیعی كدكنی پلی میان گذشته و آینده


    دشوار است نوشتن درباره «فرديت» اشخاص- شخصيت هايى كه پيرامون شما زندگى و كار مى كنند، ساليان دراز است كه ايشان را مى شناسى، گاه - گدارى مى بينيشان و نمى بينشان. مى شناسى و نمى شناسيشان و در هيچ حالتى به خود اجازه نمى دهى كه بينديشى فلان چهره را «مى شناسم!» نه! در هيچ لحظه اى نمى توانى مدعى باشى كه شخص- شخصيتى را در احوال درونى- فردى او مى شناسى. لغايت مى توانى به ياد بياورى نشانه هايى كردارى و لحظه هايى گفتارى كه از شخص در حافظه دارى و بشنوى هم نكاتى درباره رفتار و روحيات «فردى» آن شخصيت. اما... در همه احوال سرانجام كار، هر شخصيتى دوسيه اى در حافظه جمعى از خود به جا مى گذارد تا پژوهندگانى چون جناب هوشنگ اتحاد در آينده پديد آيند و سيماى كلى شخص- شخصيت هاى يك دوره را تصوير كنند به يارى مكتوبات و شنيده ها و احياناً قضاوت هاى به جا مانده. در اين معنا به خود اجازه نمى دهم درباره «فرديت» اشخاص اظهارنظر كنم، حال آنكه يقين دارم برون پرداخت هاى هر دانشور- هنرمندى، پرتوهايى از همان نفس فرديت او است كه از صافى هاى بسيار گذشته و در جلوه اثر _ آثارى از وى به ما منتقل شده است. بارى... و اما چنين است كه هرگاه شخصيتى مسير ويژه «جنم» خود را پيموده باشد، وجه غالب منش وى به حافظه جمعى منتقل مى شود و اين خوى و طبيعت جامعه است كه جاى ويژه هر شخص كارورز در عرصه دانش و هنر را، در خانه جدول حافظه اش جاى مى دهد: نيز چنين است كه چون شما از من خواستيد در گراميداشت دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى، يادداشتى بنويسم، بى درنگ وجه غالب شخصيت ايشان در جمله «شفيعى پلى ميان گذشته و آينده» از حافظه من رويش كرد. آرى... دكتر شفيعى كدكنى برخى شعرهاى درخشان و ناظر به معانى عميق اين زمانى دارد كه به راستى «نو» و نوآورانه است و مى دانيم كه بن و ريشه چنين بيان و تعريفى از شعر، نيمايى است و نه مثلاً برآمده از شيوه هاى ابوشكور بلخى؛ اما تفاوت شاخص شفيعى كدكنى اين است كه شعرايى از نوع ابوشكور بلخى را هم به همان عرض و عمق و ارزش نيما يوشيج مى شناسد و به آن اهميت مى دهد. در باب شعراى برجسته ايران نيز توان گفت شفيعى استادى است خود برجسته و دانا به اين واقعيت كه شناخت و شرح آن نمونه هاى _ هر كدام يكتا- هنرى ديگر است كه مى توان و بايد فراشان گرفت. آخر او، يعنى شفيعى كدكنى يك آموزگار زبان و ادبيات است و مى دانيم كه آموزگار زبان و ادبيات بودن در زمانه ما فقط به دانستن زبان دوم كه عربى باشد، كاربس نيست. پس شفيعى بدان آگاهى زبان سوم را نيز آموخته است به اين نياز كه آنچه به زبان هاى اروپايى آمده است درباره زبان و ادبيات ما در دسترس وى تواند بود. وراى آنچه به اختصار آوردم، توجه خاص شفيعى به فرهنگ و ادب عرفانى است با دقتى تمام كه از يك دانشور اين زمانه انتظار مى رود. يعنى پژوهش و ريزنگرى در شناخت خرد و كلان مقولات و انتقال حقيقت تحقيق از متن واقعيات با گواهان تاريخى كه جز دانش و خرد لازم، نيازمند حوصله، بردبارى و عشق مدام به زبان و پديدآورندگان پيشين آن است. هم از لابه لاى خطوط و اوراق پژوهيده شفيعى مى توان به نگاه و نظرگاه اجتماعى اين مرد ريزنقش سبك استخوان دقيق پى برد. در اثبات آنچه آوردم، هم به قصد كوتاه كردن سخن، اشاراتى دارم به مقدمه مفصل و پرحوصله «اسرارالتوحيد- فى مقامات الشيخ ابى سعيد» كه به راستى هيچ كم ندارد از موازين علمى تحقيق با معيارهاى اين زمانه اى و نظير چنين كوشش جانفرسا و شيفته وارى را در آثار آن پير خرد، حضرت استادمحمدعلى موحد ديده ام در بازشناسى شمس الحق تبريز و بگويم كه شفيعى مى تواند مفتخر باشد بدين قياس و بى گمان ستودنى اند زحماتى كه هر يك برخود هموار كرده اند در بازشناسى چهره هايى گم در كلاف تاريخى چنين و چنان كه ما داشته ايم و داريم. شفيعى در اين كتاب «اسرارالتوحيد»، چنان كه آن بزرگوار در آن كتاب «شمس تبريزى» به راستى سوزن از انباشت هاى ارزن جسته اند و در اين ميان دل انگيز تر از همه براى اين هنرجوى زبان و ادبيات، سه وجه عمده است. در چنين آثارى: نخست زبان و زلالى آن در كمال سادگى، زيبايى و برايى. ديگر، حكايات- داستان هاى آمده در اين دو كتاب ات كه همه گفتارى بوده و سپس چندى به نوشتار درآمده با همان ايجاز ويژه بيان شفاهى كه تناسب الزامى مى يابد با حوصله شنونده. دو ديگر، مقوله تساهل است كه در چرخه دورانى تاريخ سرزمين ما، بار ديگر در پايانه قرن چهاردهم ه.ش و آستانه هزاره سوم ميلادى، موضوع عمده و اصلى جامعه ما شده است و هنوز به نتيجه واقعى نرسيده است. يعنى به معناى روشن آسانگيرى همانا نيازردن خود و ديگران است اما در سطح برين هم، يعنى در معانى مخالف سختگيرى و تعصب، شمس الحق تبريز اى بسا در آموزه هاى خود به مولانا، چنين گويد: «لحظه اى برويم تا به خرابات، آن بيچارگان را ببينيم. آن عورتكان را خدا آفريده است، اگر بدند يا نيك اند در ايشان بنگريم. در كليسا هم برويم، ايشان را بنگريم.» و با دريغ ادامه مى دهد: «اما طاقت كار من كسى ندارد. آنچه من مى كنم مقلد را نشايد بدان اقتدا كند. راست گفته اند كه اين قوم اقتدا را نشايد!» (جلد اول، ص ۳۲ شمس تبريزى) كار استاد موحد.هم از اين منظر بنگريم به نگاه ابى سعيد در مردمان به رغم محيطى كه شفيعى به استناد واقعيات زمانه وصف مى كند كه «... با كوچك ترين تفاوت عقيده اى نسبت به عقيده حاكميت هيچ مسلمانى هم بر جان خويش ايمنى ندارد، رفتار انسانى و نجيب بوسعيد نسبت به همه مردم از هر فرقه و دين و مذهب و گروهى هستند، شنيدنى و آموختنى است» و آن حكايت چنين است كه:«وقتى به كليساى ترسايان رفت و آنان تحت تاثير معنويت او قرار گرفتند، چون بيرون مى آمد، جمعى از مريدان به او گفتند كه اگر شيخ اشارت مى كرد، همه زنار ها مى گشودند _ يعنى مسلمان مى شدند- بوسعيد مى گويد: «ماشان ورنبسته بوديم كه ماشان بگشاييم.» (مقدمه مصحح / هشتاد و سه) به گمان من سخن بوسعيد تمام است و تمام سخن چنانچه سخن شمس الحق نيز. پس نيازى نمى بينم به بى شمار شاهدان ديگر بپردازم كه هر عبارت در جاى و معناى خود به كمال است و به تمام و آن بشارت آزادگى است و واقع نگرى و بلندهمتى و نمى توان در بدبينى فرو افتاد و به داورى كه اين مفاهيم جايى در فرهنگ رفتارى ما مردم نيافته است، چرا... يافته است و چندان كه بشايد به كار هم بسته شده... روزگار كنونى است كه مى توان با احتياط و حسرت بسيار بر زبان آورد كه چنان مفاهيمى شايد مى رود كه از حافظه تاريخى محو بشود!و اگر چنين باشد آيا بايد آن را ناشى از آغاز دوران جديد دانست يا پايان دوران قديم يا تلاقى آن دو؟!سخن كوتاه كنم، اما دريغم مى آيد ناگفته بگذارم همدلى و هم باورى خود با استاد محمدرضا شفيعى كدكنى كه در همين مقدمه آورده است به تحقيق كه در زبان فارسى و ارجمندى نثر درى گذشتگان سه كتاب اند سرآمد همه آثار، منثور و آن سه اثر عبارتند از : «تاريخ بيهقى بوالفضل - تذكره الاوليا عطار- و... مقامات بوسعيد محمد منور» به درستى كه چنين است. اگر نوشنده و نيوشنده زبان مادرى باشى!

    منبع :روزنامه شرق

  2. این کاربر از S.A.R.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #92
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    گل های زندان

    گیرم که ابر بامدادان بهشت اینجا
    بارید و خوش بارید
    وان روشنی آسمانی را
    نثار این حصار بی طراوت کرد
    از ساحل دریاچه ی اسفند
    با بی کرانی ایینه اش تابید و خوش تابید
    اما
    مرغان صحرا خوب می دانند
    گلهای زندان را صفایی نیست
    اینجا قناری ها ی محبوس قفس پیوند
    این بستگان آهن و خو کرده با دیوار
    بر چوب بست حس معصوم سعادت های مصنوعی
    با دانه ای فنجان آبی چهچهی آوازشان خرسند
    هرگز نمی دانند
    کاین تنگناشان پرده ی شور و نوایی نیست



  4. این کاربر از god_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #93
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    سفرنامه ی باران

    آخرین برگ سفرنامه ی باران
    این است
    که زمین چرکین است

  6. این کاربر از god_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #94
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    کوچ بنفشه ها

    در روزهای آخر اسفند
    کوچ بنفشه های مهاجر
    زیباست
    در نیم روز روشن اسفند
    وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
    در اطلس شمیم بهاران
    با خک و ریشه
    میهن سیارشان
    در جعبه های کوچک چوبی
    در گوشه ی خیابان می آورند
    جوی هزار زمزمه در من
    می جوشد
    ای کاش
    ای کاش آدمی وطنش را
    مثل بنفشه ها
    در جعبه های خک
    یک روز می توانست
    همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
    در روشنای باران
    در آفتاب پک


  8. این کاربر از god_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #95
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    راستی ایا

    باید از رود گذشت
    باید از رود
    اگر چند گل آلود
    گذشت
    بال افشانی آن جفت کبوتر را
    در افق می بینی
    که چنان بالابال
    دشت ها را با ابر
    آشتی دادند ؟
    راستی ایا
    می توان رفت و نماند
    راستی ایا
    می توان شعری در مدح
    شقایق ها خواند ؟


  10. این کاربر از god_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #96
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    در چار راه رنگ بازی ها

    زیباترین رنگ ها سبز است
    باغ بهاران صبح بیداران
    آرامش و شرم سکوت شسته ی صحرا
    اندیشه ی معصوم گل ها
    در بهاران در شب باران
    زیباترین رنگ ها سبز است
    وقتی که من سوی تو می ایم
    از ارتفاع لحظه های شوق
    یا ژرفنای تلخ و تار صبر
    در پیچ و خم های خیابانهای
    غرق ازدحام آهن و پولاد
    زیباترین رنگ ها سبز است
    در چار راه رنگ بازی ها
    وقتی که من سوی تو می ایم
    زیباترین رنگ ها سبزاست
    پیغمبر دیدار
    با وحی و الهام سعادت یار
    بخت بلند و طالع بیدار


  12. این کاربر از god_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #97
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    شفیعی کدکنی از ایران رفت.
    محمدرضا شفیعی کدکنی در آستانه 70 سالگی و برای تدریس در دانشگاه پرینستون واقع در ایالت نیوجرسی راهی ایالات متحده آمریکا شد.

    به گزارش خبرنگار مهر، وی پنجشنبه هفته گذشته و برای یک فرصت مطالعاتی یکساله جهت تدریس در این دانشگاه، ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد.

    خبرهایی تائید نشده مبنی بر صدور حکم بازنشستگی وی به گوش می‌رسد. با این حال تا کنون هیچ مقام رسمی در دانشگاه تهران یا وزارت علوم این اخبار را تائید نکرده است.

    این در حالی است که سال گذشته حکم بازنشستگی سه استاد همکار محمدرضا شفیعی کدکنی در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، رضا داوری‌اردکانی، ابراهیم باستانی‌پاریزی و علی شیخ‌الاسلامی صادر شد و قرار بود حکم بازنشستگی برخی دیگر از اعضای هیئت علمی این دانشکده از جمله کریم مجتهدی، محسن جهانگیری، غلامحسین ابراهیمی‌دینانی و محمدرضا شفیعی کدکنی نیز در آینده نزدیک صادر شود.

    کدکنی از جمله نویسندگان و شاعران امروز مشهور ایران به شمار می‌رود که با تخلص "م. سرشک" اشعارش را منتشر می‌کرد. در میان آثار نظری وی کتاب "موسیقی شعر" دارای جایگاهی ویژه است و در میان مجموعه اشعارش نیز "در کوچه باغهای نشابور" آوازه بیشتری دارد.

    زمزمه‌ها، شبخوانی، از زبان برگ، بوی جوی مولیان، از بودن‌ و سرودن، مثل درخت‌ در شب‌ باران و هزاره‌ دوم‌ آهوی‌ کوهی برخی از مجموعه‌های شعری شفیعی کدکنی و صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، تصحیح اسرارالتوحید نوشتهٔ محمد بن منور، تصحیح تاریخ نیشابور نوشتهٔ حاکم نیشابوری، تصحیح آثار عطار نیشابوری، تصحیح مختارنامه، تصحیح مصیبت نامه، تصحیح منطق‌الطیر، تصحیح اسرارنامه، تصحیح دیوان عطار و تصحیح آفرینش و تاریخ نیز از جمله آثار نظری و انتقادی و تصحیح و ترجمه وی به شمار می‌روند.

  14. 2 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #98
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض سوگسرودی از کدکنی، برای پرویز مشکاتیان

    ای دوست وقتً خفتن و خاموشی ات نبود
    وز این دیار دورً فراموشی ات نبود
    تو روشنا سرود وطن بودی و چو آب
    با خاکً تیره روزً هماغوشی ات نبود
    میخانه ها ز نعره تو مست می‌شدند
    رندی حریفً مستی و می‌نوشی ات نبود
    دودً چراغ موشی دزدان ترا چنین
    مدهوش کرد و موسمً خاموشی ات نبود
    سهراب اضطراب وطن بودی و کسی
    زینان به فکرً داروی بیهوشی ات نبود
    در پرده ماند نغمه آزادی وطن
    کاندیشه جز به رفتن و چاوشی ات نبود
    در چنگ تو سرود رهایی نهفته ماند
    زین نغمه هیچ گاه فراموشی ات نبود
    ای سوگوار صبح نشابورً سرمه گون
    عصری چنین سزای سیه پوشی ات نبود
    21 سپتامبر 2009، پرینستون

  16. 3 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #99
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Sep 2011
    پست ها
    1

    1 نمونه‌هایی از اشعار محمدرضا شفیعی کدکنی




    بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان…حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی….
    بخوان، دوباره بخوان
    بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
    که باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند
    بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
    به آشیانه خونین دوباره برگردند
    بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
    که موج و اوج طنینش ز دشت‌ها گذرد
    پیام روشن باران
    ز بام نیلی شب
    که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
    ز خشک سال چه ترسی
    که سد بسی بستند
    نه در برابر آب
    که در برابر نور
    و در برابر آواز
    و در برابر شور
    در این زمانه عسرت
    به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
    که از معاشقه سرو و قمری و لاله
    سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
    زلال تر از آب
    تو خامشی که بخواند؟
    تو می‌روی که بماند؟
    که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟
    از این گریوه به دور
    در آن کرانه ببین
    بهار آمده
    از سیم خاردار
    گذشته
    حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست
    هزار آینه جاری ست
    هزار آینه
    به همسرایی قلب تو می‌تپد با شوق
    زمین تهی دست ز رندان
    همین تویی تنها
    که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
    بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
    حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
    از بودن و سرودن
    صبح آمده ست برخیز
    بانگ خروس گوید
    وینخواب و خستگی را
    در شط شب رها کن
    مستان نیم شب را
    رندان تشنه لب را
    بار دگر به فریاد
    در کوچه‌ها صدا کن
    خواب دریچه‌ها را
    با نعره ی سنگ بشکن
    بار دگر به شادی
    دروازه های شب را
    رو بر سپیده
    وا کن
    بانگ خروس گوید
    فریاد شوق بفکن
    زندان واژه‌ها را دیوار و باره بشکن
    و آواز
    عاشقان را
    مهمان کوچه‌ها کن
    زین بر نسیم بگذار
    تا بگذری از این بحر
    وز آن دو روزن صبح
    در کوچه باغ مستی
    باران صبحدم را
    بر شاخه ی اقاقی
    آیینه ی خدا کن
    بنگر جوانه‌ها را آن ارجمند‌ها را
    کان تار و پود چرکین
    باغ عقیم دیروز
    اینک جوانه
    آورد
    بنگر به نسترن ها
    بر شانه های دیوار
    خواب بنفشگان را
    با نغمه ای در آمیز
    و اشراق صبحدم را
    در شعر جویباران
    از بودن و سرودن
    تفسیری آشنا کن
    بیداری زمان را
    با من بخوان به فریاد
    ور مرد خواب و خفتی
    رو سر بنه به
    بالین تنها مرا رها کن
    صدای بال ققنوسان
    پس از چندین فراموشی و خاموشی
    صبور پیرم
    ای خنیاگر پایرن و پیرارین
    چه وحشتناک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد
    چه وحشتناک خواهد بود
    آن آواز
    که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
    نمی دانم در این چنگ غبار آگین
    تمام سوکوارانت
    که در تعبید تاریخ اند
    دوباره باز هم آوای غمگین شان
    طنین شوق خواهد داشت؟
    شنیدی یا نه آن آواز خونین را؟
    نه آواز پر جبریل
    صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است
    که بال افشان مرگی دیگر
    اندر آرزوی زادنی دیگر
    حریقی دودنک افروخته
    در این شب تاریک
    در آن سوی بهار و آن سوی پاییز
    نه چندان دور
    همین نزدیک
    بهار عشق سرخ است این و عقل سبز

  18. این کاربر از Persian-land بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #100
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    کلماتم را


    در جوی سحر می شویم


    لحظه هایم را


    در روشنی باران ها


    تا برای تو شعری بسرایم روشن


    تا که بی دغدغه بی ابهام


    سخنانم را


    در حضور باد


    این سالک دشت و هامون


    با تو بی پرده بگویم


    که تو را


    دوست می دارم تا مرز جنون




Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •