اين گونه كه من كارِ جهان مي بينم
عالم همه رايگان بر آن مي بينم
سبحان الله به هر چه در مي نگرم
ناكاميِ خويشتن در آن مي بينم
اين گونه كه من كارِ جهان مي بينم
عالم همه رايگان بر آن مي بينم
سبحان الله به هر چه در مي نگرم
ناكاميِ خويشتن در آن مي بينم
در عالم جان بهوش مي بايد بود
در كار جهان خموش مي بايد بود
تا چشم و زبان و گوش بر جا باشند
بي چشم و زبان و گوش مي بايد بود
یک دست به مصحفیم و یک دست به جام
گه مرد حلالیم و گهی مرد حرام
مائیم در این گنبد فیروزه رخام
نه کافر مطلق، نه مسلمان تمام
گر چه غم و رنج من درازي دارد
عيش و طرب تو سرفرازي دارد
بر هر دو مكن تكيه كه دوران فلك
در پرده هزار گونه بازي دارد
هرگز دل من ز علم محروم نشد / کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز / معلومم شد که هیچ معلوم نشد
آنان که بکار عقل در میکوشند
هیهات که جمله گاو نر میدوشند
آن به که لباس ابلهی در پوشند
کامروز بعقل تره می نفروشند
---------- Post added at 04:48 PM ---------- Previous post was at 04:48 PM ----------
آنانکه خلاصه جهان ایشانند
بر اوج فلک یراق فکرت رانند
در معرفت ذات تو مانند فلک
سرگشته و سرنگون و سرگردانند
---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:48 PM ----------
آن قوم که سجاده پرستند خرند
زیرا که بزیر بار سالوس درند
وین از همه طرفه تر که در پرده زهد
اسلام فروشند و ز کافر بترند
---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:49 PM ----------
آن بیخبران که در معنی سفتند
در چرخ به انواع سخنها گفتند
آگه چو نگشتند بر اسرار جهان
اول زنخی زدند و آخر خفتند
---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:49 PM ----------
به مسجد اگر چه با شتاب آمده ام
آمده ام اما نه بهر نیاز آمده ام
اینجا روزی سجاده دزدیده ام
آن کهنه شدست و من باز آمده ام
Last edited by Karkas20; 11-04-2011 at 15:56.
اي چرخ دلم هميشه غمناك كني
پيراهنِ فرّخيِ من چاك كني
بادي كه به من وزد، تو آتش كنيش
آبي كه خورم، در دهنم خاك كني
گويند: مخور مي كه بلا كش باشي
در روزِ مكافات در آتش باشي
حقّست ولي به هر دو عالم ارزد
يك دم كه تو از شراب سر خَوش باشي
گويند كه: دوزخي بود مردمِ مست
حرفي ست خلاف و دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخي خواهد بود
فردا نگري بهشت را چون كف دست
اين عقل كه در ره سعادت پويد
روزي صد هزار بار خود ترا مي گويد
درياب تو اين يك دم وقتت كه نه اي
آن تره كه بدروند و ديگر رويد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)