صبحها د رگوش باغ
باد،هو هو مي كند
برگها را از زمين
خوب جارو ميكند
يك كلاغ پر سياه
مي پرد از روي بام
با صداي قار قار
مي كند بر من سلام
باز هم از اشك ابر
باغ،خندان مي شود
زير بال مادرش
جوجه ،پنهان مي شود
نغمه هاي يك خروس
باز مي آيد به گوش
مرد دهقان،بيل را
مي گذارد روي دوش
باز،او خوشحال و شاد
مي رود تا مزرعه
چون كه دارد در دلش
حرفها با مزرعه
شاعر : سيد احمد ميرزاده