من معمولا بد شانسی یا خوششانسی نمی اورم مگر اینکه موضوعی پیش بیاد که روی سرنوشت من اثر بذاره
اول خوش شانسی: قبول شدنم توی دانشگاه اون موقع معجزه بود...سال 86 با رتبه 46000 قبول شدن توی دانشگاهی که دقیقا همون سال تاسیسش کردند توی رشته نرم افزار و بعد به علت کمبود امکانات انتقال اجباری به مرکز گرمسار.......همون موقع دوستم با 20000 علوم کامپیوتر گرمسار قبول شده بود
خوش شانسی بعدی مربوط به پایان نامه ام هست.یک استاد فوق العاده سخت گیر به پست من خورد.دو تا از دوستام 2 ترم جلوتر فارق التحصیل شده بود.با همین استاد پروژه داشتند.بیچاره ها یه پروژه نوشتند به چه سختی.فقط 3 بار مجبور شدند ویرایشش کنند.کلی هم پول پرینت دادن. و ارائه و... با بدبختی استاد بهشون 19.5 داد
حتی 6 نفر رو استاد با نمره 9 انداخت
من یک پروژه از اینترنت دانلود کردم.چند تا از مطالبی رو که موقع کاراموزی بهم دادند رو هم بهش اضافه کردم.پروژه من نه فهرست داشت.نه منابع نه هیچ چیز دیگه.به استاد ایمیل کردم.استاد بهم داد 17...به دوستم گفتم 2 تا سکته ناقص کرد
بدشانسی من هم مربوط به کارم هست.من با پارتی توی یه شرکت خوب توی یه بخش خوب استخدام شدم.ولی کی؟درست 1 هفته بعد از رفتن اخرین خانم از اون بخش.رئیس شرکت هم چون مذهبی بود اجازه نداد من توی اون بخش به عنوان تها خانم بمونم.هرچی رئیس بخشمون بهش اصرار کرد بی فایده بود و من منتقل شدم به بخش دیگه و انجا هم زیراب من رو زدند و اخراج شدم.الان هم بیکارماولین تجربه ی کاری من
![]()