24..............آذر...................۹۳
84ـمین.............روز.........پـایـیـــز
تو را به جان پاييز
بيا و دوباره بهار من باش
سر سبز دل از شاخا بريدم، تو چه كردی؟
افتادم و بر خاك رسيدم، تو چه كردی؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ساحل
روزی كه به سوی تو دويدم تو چه كردی؟
...
نه اينكه فكر كنی مرهم احتياج نداشت
كه زخمهای دل خون من علاج نداشت
تو سبز ماندی و من برگ برگ خشكيدم
كه آنچه داشت شقايق به سينه كاج نداشت
...
شاهرگهای زمين از داغ باران پر شدهست
آسمانا! كاسه سبز درختان پر شدهست
زندگی چون ساعت شماطهدار كهنهای
از توقفها و رفتنهای يكسان پر شدهست
- فاضل نظری
برگرفته از همشهری 6 و 7
← ارسالی از :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]