تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 232 از 421 اولاول ... 132182222228229230231232233234235236242282332 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,311 به 2,320 از 4206

نام تاپيک: آداب معاشرت

  1. #2311
    داره خودمونی میشه saeidrezay's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2013
    پست ها
    120

    پيش فرض

    سوالات و خاطراتی در مورد آداب معاشرت زندگیم(این همه چیز درباره خودمه دوستان) (خواهشا این پست رو پاک نکنین) ( وخواهشا تا آخر بخونین )




    سلام دوستان ، اسم من مهران هست ، یکضرب میرم سر اصل مطلب :


    من قبلا ها براحتی با دیگران ارتباط برقرار می کردم ، با دوستانم شوخی می کردم می خندیدیم میرفتیم بیرون توپ بازی و (دوران کودکی-دوران نونهالی)خیلیم شاگرد زرنگی بودم معدل سال اولمم 19 بود ...


    تا اول دبیرستان هیچ مشکلی توی معاشرت با دیگران و درسام نداشتم یعنی دیگران جذب من میشدن و منم جذب اونا و براحتی دوست پیدا میکردم ... تا اینکه انتخاب رشته کردم - رشته ریاضی و فیزیک ، بعدش از دوستای قبلیم می بایست جدا می شدم (اونا علوم تجربی رفتن) و منم دیگه باید دوستای جدیدی پیدا میکردم ... و از طرفی باید وارد مدرسه جدیدی میشدم(دوران نوجوانی) ...


    اون روز ها اصلا نمیتونستم با دیگران ارتباط برقرار کنم فقط به همکلاسیای جدیدم سلام میدادم و کنارشون می ایستادم و حرفی نمیزدم ، زنگ تفریح هم یه گوشه می نشستم... به نوعی گوشه گیر و ساکت شده بودم - همیشه میخواستم با دوستای جدیدم ارتباط برقرار کنم از ته دلم واقعا دوست داشتم باهاشون دوست بشم اما نمیتونستم و بلد نبودم (نمیدونم یادم رفته بود چم شده بود...نمیدونستم) که چجور قدم اول رو بردارم و نمیدونستم باهاشون در مورد چی حرف بزنم...

    حساس شده بودم روز ها می گذشت و ناراحتی های من روز به روز بیشتر می شد... (تو سایت دانشگاه پزشکی کشور سوئد ، اونجا نوشته شده بود که هرچه شاهرگ آدم با سوزش بسیار درد بکنه(وسط دستتون ، نبض هاتون و...) و از ته دلتون ناراحت بشین به گونه ای که بدنتون بلرزه و به نوعی روحتون از ناراحتی شدید عذاب بکشه از عمرتون متاسفانه کم میشه ؛)


    تو سال دوم دبیرستان با هم کلاسیام گهگاهی حرف میزدم ولی دیگه مثل قبل شاد و پر شوروشوق نبودم و عوض شده بودم حتی توی درسام هم به شدت افت کرده بودم نمیدونم چم شده بود... از خونه هم بیرون نمیومدم حتی به دیدن همکلاسیای قدیمیم نمیتونستم برم چون دیگه تنبل شده بودم و توی درسامم ضعیف شده بودم و خجالت میکشیدم سرمو بیرون بالا بگیرم ... تا اینکه سال دوم دبیرستان تمام شد منم نتونستم درست ارتباط برقرار کنم ... اگر چه با چند نفر تونستم ارتباط برقرار کنم اما کافی نبود ...

    (در تابستان همون سال از بس ناراحت می شدم یکروز صبح که بیدار شدم قلبم بدجور درد میکرد تا اینکه رفتم دکتر بستری شدم و انواع اقسام دم و دستگاه به سینه هام وصل کردن و ... گفتن زیادی ناراحت شدی اگه اینطوری ادامه بدی ممکنه در آینده نه چندان دور از دنیا بری! بعدش چند تا آرامش بخش بهم دادن...بعدش خودمو آروم میکردم که نباید بیش از حد ناراحت بشم)


    سال سوم دبیرستان ( این سال ، از سال قبل واسم فرق میکردم کمی احساس غرور و بزرگی می کردم و با خودم میگفتم نباید از خودم ناراحتی نشون بدم و به همکلاسیام باید سلام میدادم اما برخی دوستانم که انسانی بودن هم تو مدرسه ما بودن از بس خجالت می کشیدم نمیتونستم پیششون برم حتی نمیتونستم بهشون سلام بدم ... تو سال سوم چند تا دوست خوب پیدا کرده بودم که میومدن پیشم و منم میرفتم پیششون - میرفتم خونشون و کلا دوستای خوبی بودیم تا اینکه سال سوم تموم شد و من توی درسام که به شدت افت کرده بودم نتونستم در خرداد ماه و شهریور ماه نمره قبولی بگیرم ، و یک سال از دوستانم عقب ماندم ... (آره همون پسری که زرنگ بود یعنی من از عرش رسیده بودم به فرش!) (عوارض شکست روحی...)

    هیچی دیگه یک سال مدرسه نرفتم و دوباره روم نمیشد برم پیش اون دوستایی که سال سوم باهاشون گرم بودم ... چون اونا زرنگ بودن ... و من خونه نشین شده بودم ، تازشم من میگرن(سردرد بسیار بسیار وحشتناک و درد آورد) (تاحالا بستنی خوردین ؟ اگه دندان هاتون به بخش سرد بستنی یا کیم بخوره سرتون بدجوری درد میکنه درست میگم ؟! شدت میگرن عین اون حالته منتهی با زجر و دردی بیشتر و وحشتناک!)

    که میگرن هم داشتم و هر از چند روزی میگرنم درد میکرد(از بس ناراحت بودم) و هرروز انگاری می مردم و دوباره زنده می شدم ، بعدش همینجا پی سی ورلد میومدم و راز دلمو به شما میگفتم و بعضی دوستان منو درک میکردن و آرومم میکردن ...

    در دورانی که مدرسه نمیرفتم از بس خونه نشین شده بودم و بیرون نمیرفتم ، وضعیت روحیم خراب بود ، دی ماه و خرداد ماه هم نتونستم نمره قبولی سال سوم رو بگیرم از طرفی از بس تنها بودم آخرش به مسجد روی آوردم و مسجد میرفتم و اونجا اذان گفتن و قرآن خواندن و با خدا بودن رو یادگرفتم و اینطوری با یاد کردن خدا ، دلمو آرام میکردم باور کنین اگه من اون سال مسجد نمیرفتم الان معلوم نبود من اینجا بودم یا نه!
    (شاید از دنیا هم میرفتم!)

    مسجد باعث می شد که قلبم آرام آرام تسکین پیدا کنه اگرچه هیچ دوستی نداشتم ، فقط همکلاسیامو گهگاهی میدیدم و بهم سلام میکردن و میرفتن ... منم سلام میدادم و چیزی نمیگفتم ... ( از طرفی بازی آنلاین هم بازی میکردم و با پلیر های خارجی هم در مورد شرایط زندگیم صحبت میکردم حتی تو گیلد(نوعی خانواده در بازی های آنلاین) هم راز دلمو میگفتم و خارجیا هم واقعا از شرایط من ناراحت بودن حتی آدرس فیس بوکشون رو میدادن تا با من دوست بشن ... منم که فیس بوک نداشتم و اصلا نمیدونستم چیه!!! )

    آخرش شهریور ماه همون سال دیپلم ریاضی رو به زور گرفتم ... و بالاخره پیش دانشگاهی ثبت نام کردم ! بسم الله الرحمن الرحیم... بازم شروع ناراحتی ها ...

    اولین روز پیش دانشگاهی که مدرسه رفتم همه منو تحویل میگرفتن (با اینکه منو نمیشناختن) منم باهاشون زود گرم می شدم اما تو کلاسمون چند نفر بودن که قبلا همینجا در موردشون صحبت کردم ... چند نفر که فتوکپی من بودن و از یکی از اونا خیلی خوشم میومد! باورتون نمیشه اخلاق رفتار گفتار همه چیزش شبیه من بود! بخاطر همین دوست داشتم باهاش صمیمی بشم و بهش نزدیک بشم! شمارشو از یکی از همکلاسیام گرفتم و بهش پیام میدادم (نکته جالب اینجاست که اون پسر هم عین من ساکت بود! و وقتی هم گرم میشد عین خودم پر حرف میشد!!!)

    توی پیامک همه این راز های دلمو که عین منه و عین داداشمه و ... رو بهش گفتم (نمیدونم اشتباه کردم که اینکارو کردم یا نه ...) از اون روز به بعدش اصلا منو تحویل نمیگرفت! میرفتم پیشش میگفتم من باهات کار دارم اون به من میگفت که من با تو کاری ندارم!

    منم که زودرنج هستم ... با این رفتارش خیلی خیلی ناراحتم می کرد حتی بهش زنگ میزدم بهم کلی فحش میداد با خودم میگفتم آخه من چه کاری کردم که با من اینجوری رفتار میکنه ... با خودم گفتم حتما بهش برخورده بعدش یکروز توی کلاس تک و تنها نشسته بود و پیشش رفتم و ازش عذر خواهی کردم و گفتم که اشتباه شد ... (ولی من نمیتونستم همه چیزو بیخیال بشم باید اثبات میکردم که اون پسر عین منه چون خودم میدونستم و دیدم که عین منه!)


    نیمسال اول گذشت ... شروع نیم سال دوم ، من کلا فرق کرده بودم گوشه گیر شده بودم با خودم میگفتم آخه چرا کسی از من خوشش نمیاد ، با خودم میگفتم چرا خداوند منو خلق کرده ؟ آخه این همه ناراحتی من کی تموم میشه ؟! آخه من که پسر پاکی هستم(تعریف از خود نباشه) چرا کسی با من دوست نمیشه؟! آخه من کدامین احساس رو نشنیدم و کدام احساس رو ناراحت کردم که چنین دلتنگ و ناراحتم؟! آخه منی که انتخاب رشته اشتباه کردم چوبشو خوردم دیگه !!! نخوردم ؟!

    بعدش یکضرب از این رفیقم معذرت خواهی میکردم ... نمیدونم آخرش بخشید یا نبخشید هیچی نمیگفت ... دل منم همیشه می رنجید ... بعدش غرور منم تکه پاره شده بود ، عین اینکه آسمونی باشم که ستاره ای توش نباشه بعدش که اون دوستمو میدیدم همیشه سکوت میکردم و حرفی نمیزدم و باحالتی سوزناک بهش سلام میدادم...



    اما این وسط به خدا قسم ، من همه دوستامو دوست داشتم! همیشه سعی کردم تا حد امکان کمکی از من بر میاد رو براشون انجام بدم ...

    حالا نمیدونم آیا من آدم بدی بودم ؟! از بس ناراحت می شدم دستام عین یک تکه یخ سرد می شد! به نظرتون من با اینکارم آبروی عشقو بردم ؟! آخه جایی خونده بودم نوشته بود اگه از دوستتون خوشتون میاد بهشون بگین تا تو دلتون مخفی نمونه ... منم گفتم ولی اینجوری شد ...

    من فکر می کنم تنهاترین آدم روی این کره خاکی هستم ... بعدش در مورد من بد فکر میکنن... آخه من راز دلمو که دوست داشتن دوستامه رو گفتم، بعدش اینجوری رفتار کردن ... اگه راز دلمو هم نگم باز خودم ضربه روحی میخوردم ...

    من چیکار میکردم ... :(

    یه دنیا غم دارم ...

    عین این میمونه که یک پرنده غریب و بی کس هستم ... بین هزاران ستاره من عین این میمونم که شهاب بی نشون باشم که مبدا و مقصد نداره ...

    بقول استاد ناصر عبداللهی اگه بگم راز دلم رو تو هم کنارم نمیمونی ...


    به هر حال بعد این همه ماجرا اون دوستمو یه مدت فراموش کردم (با هزاران ناراحتی...خیلی سخت بود به خدا راست میگم دوستان...)

    سال تحصیلی پیش دانشگاهی تموم شد دوباره مثل قبل نتونستم با کسایی که دوسشون داشتم ارتباط برقرار کنم و این ، تو دلم موند که موند تا به امروز که خودم دارم زجر می کشم ، حالا چند بار اون دوستامو بیرون دیدم ... با چه رویی برم پیششون ؟ هر جور فحش بود بارم کردن ... منم به دل نمیگرفتم با خودم میگفتم دوستمه ... بعدش زود می بخشیدمشون ...

    این دوستی های من الان می بینم که همشون یک طرفه بودن ... یعنی من فقط با اونا دوست بودم ...حقیقتش همیشه من بودم که یادشون می کردم ، همیشه دوست داشتم بهشون بفهمونم که من بیادشونم ، حالا با موبایل با دیدار - با هرچی که باشه بهشون اثبات کردم ...ولی اونا ...

    ایمان دارم که خداوند خودش شاهد و ناظره که من هیچ نوع بدی در حق هیچکدوم از دوستام نکردم فقط میخواستم بهشون ثابت کنم که بیادشونم ...

    الان مدرک پیش دانشگاهیمو هم به زور گرفتم ( با این همه شکست روحی که داشتم ) دانشگاه هم پیام نور قبول شدم ... البته احتمالا سال بعد کنکور میدم ...

    کنکور!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (باور کنین دوستان من فقط یک روز مانده به کنکور فقط شیمی خوندم اونم 30 درصد زدم و همون باعث شد پیام نور قبول بشم ...)

    فقط میخوام بهتون بگم دوستان : این حرفارو اینجا گفتم ، چون دیشب از گریه خوابم نبرد ... خیلی ناراحت بودم از گذشته تلخم ... از سرنوشتی که داشتم و دارم ...


    اگه حرفی در خصوص بنده دارین بپرسین ، منم جواب میدم ، ازتون ممنونم که این همه نوشته منو خوندین ، ببخشید اگه زیاد شد ... میدونین که حرف دله ... و حرف دل همیشه زیاده ...
    خیلی طولانی بود من که حوصله نکردم همش رو بخونم ولی تا اونجا که فهمیدم خیلی ناراحت هستی و غصه میخوری
    دوای دردت هم فقط بیخیال شدن و در لحظه زندگی کردن هست
    موفق باشی

  2. 2 کاربر از saeidrezay بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2312
    کاربر فعال انجمن عکاسی sara_program's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,086

    پيش فرض

    سوالات و خاطراتی در مورد آداب معاشرت زندگیم(این همه چیز درباره خودمه دوستان) (خواهشا این پست رو پاک نکنین) ( وخواهشا تا آخر بخونین )




    سلام دوستان ، اسم من مهران هست ، یکضرب میرم سر اصل مطلب :


    من قبلا ها براحتی با دیگران ارتباط برقرار می کردم ، با دوستانم شوخی می کردم می خندیدیم میرفتیم بیرون توپ بازی و (دوران کودکی-دوران نونهالی)خیلیم شاگرد زرنگی بودم معدل سال اولمم 19 بود ...


    تا اول دبیرستان هیچ مشکلی توی معاشرت با دیگران و درسام نداشتم یعنی دیگران جذب من میشدن و منم جذب اونا و براحتی دوست پیدا میکردم ... تا اینکه انتخاب رشته کردم - رشته ریاضی و فیزیک ، بعدش از دوستای قبلیم می بایست جدا می شدم (اونا علوم تجربی رفتن) و منم دیگه باید دوستای جدیدی پیدا میکردم ... و از طرفی باید وارد مدرسه جدیدی میشدم(دوران نوجوانی) ...


    اون روز ها اصلا نمیتونستم با دیگران ارتباط برقرار کنم فقط به همکلاسیای جدیدم سلام میدادم و کنارشون می ایستادم و حرفی نمیزدم ، زنگ تفریح هم یه گوشه می نشستم... به نوعی گوشه گیر و ساکت شده بودم - همیشه میخواستم با دوستای جدیدم ارتباط برقرار کنم از ته دلم واقعا دوست داشتم باهاشون دوست بشم اما نمیتونستم و بلد نبودم (نمیدونم یادم رفته بود چم شده بود...نمیدونستم) که چجور قدم اول رو بردارم و نمیدونستم باهاشون در مورد چی حرف بزنم...

    حساس شده بودم روز ها می گذشت و ناراحتی های من روز به روز بیشتر می شد... (تو سایت دانشگاه پزشکی کشور سوئد ، اونجا نوشته شده بود که هرچه شاهرگ آدم با سوزش بسیار درد بکنه(وسط دستتون ، نبض هاتون و...) و از ته دلتون ناراحت بشین به گونه ای که بدنتون بلرزه و به نوعی روحتون از ناراحتی شدید عذاب بکشه از عمرتون متاسفانه کم میشه ؛)


    تو سال دوم دبیرستان با هم کلاسیام گهگاهی حرف میزدم ولی دیگه مثل قبل شاد و پر شوروشوق نبودم و عوض شده بودم حتی توی درسام هم به شدت افت کرده بودم نمیدونم چم شده بود... از خونه هم بیرون نمیومدم حتی به دیدن همکلاسیای قدیمیم نمیتونستم برم چون دیگه تنبل شده بودم و توی درسامم ضعیف شده بودم و خجالت میکشیدم سرمو بیرون بالا بگیرم ... تا اینکه سال دوم دبیرستان تمام شد منم نتونستم درست ارتباط برقرار کنم ... اگر چه با چند نفر تونستم ارتباط برقرار کنم اما کافی نبود ...

    (در تابستان همون سال از بس ناراحت می شدم یکروز صبح که بیدار شدم قلبم بدجور درد میکرد تا اینکه رفتم دکتر بستری شدم و انواع اقسام دم و دستگاه به سینه هام وصل کردن و ... گفتن زیادی ناراحت شدی اگه اینطوری ادامه بدی ممکنه در آینده نه چندان دور از دنیا بری! بعدش چند تا آرامش بخش بهم دادن...بعدش خودمو آروم میکردم که نباید بیش از حد ناراحت بشم)


    سال سوم دبیرستان ( این سال ، از سال قبل واسم فرق میکردم کمی احساس غرور و بزرگی می کردم و با خودم میگفتم نباید از خودم ناراحتی نشون بدم و به همکلاسیام باید سلام میدادم اما برخی دوستانم که انسانی بودن هم تو مدرسه ما بودن از بس خجالت می کشیدم نمیتونستم پیششون برم حتی نمیتونستم بهشون سلام بدم ... تو سال سوم چند تا دوست خوب پیدا کرده بودم که میومدن پیشم و منم میرفتم پیششون - میرفتم خونشون و کلا دوستای خوبی بودیم تا اینکه سال سوم تموم شد و من توی درسام که به شدت افت کرده بودم نتونستم در خرداد ماه و شهریور ماه نمره قبولی بگیرم ، و یک سال از دوستانم عقب ماندم ... (آره همون پسری که زرنگ بود یعنی من از عرش رسیده بودم به فرش!) (عوارض شکست روحی...)

    هیچی دیگه یک سال مدرسه نرفتم و دوباره روم نمیشد برم پیش اون دوستایی که سال سوم باهاشون گرم بودم ... چون اونا زرنگ بودن ... و من خونه نشین شده بودم ، تازشم من میگرن(سردرد بسیار بسیار وحشتناک و درد آورد) (تاحالا بستنی خوردین ؟ اگه دندان هاتون به بخش سرد بستنی یا کیم بخوره سرتون بدجوری درد میکنه درست میگم ؟! شدت میگرن عین اون حالته منتهی با زجر و دردی بیشتر و وحشتناک!)

    که میگرن هم داشتم و هر از چند روزی میگرنم درد میکرد(از بس ناراحت بودم) و هرروز انگاری می مردم و دوباره زنده می شدم ، بعدش همینجا پی سی ورلد میومدم و راز دلمو به شما میگفتم و بعضی دوستان منو درک میکردن و آرومم میکردن ...

    در دورانی که مدرسه نمیرفتم از بس خونه نشین شده بودم و بیرون نمیرفتم ، وضعیت روحیم خراب بود ، دی ماه و خرداد ماه هم نتونستم نمره قبولی سال سوم رو بگیرم از طرفی از بس تنها بودم آخرش به مسجد روی آوردم و مسجد میرفتم و اونجا اذان گفتن و قرآن خواندن و با خدا بودن رو یادگرفتم و اینطوری با یاد کردن خدا ، دلمو آرام میکردم باور کنین اگه من اون سال مسجد نمیرفتم الان معلوم نبود من اینجا بودم یا نه!
    (شاید از دنیا هم میرفتم!)

    مسجد باعث می شد که قلبم آرام آرام تسکین پیدا کنه اگرچه هیچ دوستی نداشتم ، فقط همکلاسیامو گهگاهی میدیدم و بهم سلام میکردن و میرفتن ... منم سلام میدادم و چیزی نمیگفتم ... ( از طرفی بازی آنلاین هم بازی میکردم و با پلیر های خارجی هم در مورد شرایط زندگیم صحبت میکردم حتی تو گیلد(نوعی خانواده در بازی های آنلاین) هم راز دلمو میگفتم و خارجیا هم واقعا از شرایط من ناراحت بودن حتی آدرس فیس بوکشون رو میدادن تا با من دوست بشن ... منم که فیس بوک نداشتم و اصلا نمیدونستم چیه!!! )

    آخرش شهریور ماه همون سال دیپلم ریاضی رو به زور گرفتم ... و بالاخره پیش دانشگاهی ثبت نام کردم ! بسم الله الرحمن الرحیم... بازم شروع ناراحتی ها ...

    اولین روز پیش دانشگاهی که مدرسه رفتم همه منو تحویل میگرفتن (با اینکه منو نمیشناختن) منم باهاشون زود گرم می شدم اما تو کلاسمون چند نفر بودن که قبلا همینجا در موردشون صحبت کردم ... چند نفر که فتوکپی من بودن و از یکی از اونا خیلی خوشم میومد! باورتون نمیشه اخلاق رفتار گفتار همه چیزش شبیه من بود! بخاطر همین دوست داشتم باهاش صمیمی بشم و بهش نزدیک بشم! شمارشو از یکی از همکلاسیام گرفتم و بهش پیام میدادم (نکته جالب اینجاست که اون پسر هم عین من ساکت بود! و وقتی هم گرم میشد عین خودم پر حرف میشد!!!)

    توی پیامک همه این راز های دلمو که عین منه و عین داداشمه و ... رو بهش گفتم (نمیدونم اشتباه کردم که اینکارو کردم یا نه ...) از اون روز به بعدش اصلا منو تحویل نمیگرفت! میرفتم پیشش میگفتم من باهات کار دارم اون به من میگفت که من با تو کاری ندارم!

    منم که زودرنج هستم ... با این رفتارش خیلی خیلی ناراحتم می کرد حتی بهش زنگ میزدم بهم کلی فحش میداد با خودم میگفتم آخه من چه کاری کردم که با من اینجوری رفتار میکنه ... با خودم گفتم حتما بهش برخورده بعدش یکروز توی کلاس تک و تنها نشسته بود و پیشش رفتم و ازش عذر خواهی کردم و گفتم که اشتباه شد ... (ولی من نمیتونستم همه چیزو بیخیال بشم باید اثبات میکردم که اون پسر عین منه چون خودم میدونستم و دیدم که عین منه!)


    نیمسال اول گذشت ... شروع نیم سال دوم ، من کلا فرق کرده بودم گوشه گیر شده بودم با خودم میگفتم آخه چرا کسی از من خوشش نمیاد ، با خودم میگفتم چرا خداوند منو خلق کرده ؟ آخه این همه ناراحتی من کی تموم میشه ؟! آخه من که پسر پاکی هستم(تعریف از خود نباشه) چرا کسی با من دوست نمیشه؟! آخه من کدامین احساس رو نشنیدم و کدام احساس رو ناراحت کردم که چنین دلتنگ و ناراحتم؟! آخه منی که انتخاب رشته اشتباه کردم چوبشو خوردم دیگه !!! نخوردم ؟!

    بعدش یکضرب از این رفیقم معذرت خواهی میکردم ... نمیدونم آخرش بخشید یا نبخشید هیچی نمیگفت ... دل منم همیشه می رنجید ... بعدش غرور منم تکه پاره شده بود ، عین اینکه آسمونی باشم که ستاره ای توش نباشه بعدش که اون دوستمو میدیدم همیشه سکوت میکردم و حرفی نمیزدم و باحالتی سوزناک بهش سلام میدادم...



    اما این وسط به خدا قسم ، من همه دوستامو دوست داشتم! همیشه سعی کردم تا حد امکان کمکی از من بر میاد رو براشون انجام بدم ...

    حالا نمیدونم آیا من آدم بدی بودم ؟! از بس ناراحت می شدم دستام عین یک تکه یخ سرد می شد! به نظرتون من با اینکارم آبروی عشقو بردم ؟! آخه جایی خونده بودم نوشته بود اگه از دوستتون خوشتون میاد بهشون بگین تا تو دلتون مخفی نمونه ... منم گفتم ولی اینجوری شد ...

    من فکر می کنم تنهاترین آدم روی این کره خاکی هستم ... بعدش در مورد من بد فکر میکنن... آخه من راز دلمو که دوست داشتن دوستامه رو گفتم، بعدش اینجوری رفتار کردن ... اگه راز دلمو هم نگم باز خودم ضربه روحی میخوردم ...

    من چیکار میکردم ... :(

    یه دنیا غم دارم ...

    عین این میمونه که یک پرنده غریب و بی کس هستم ... بین هزاران ستاره من عین این میمونم که شهاب بی نشون باشم که مبدا و مقصد نداره ...

    بقول استاد ناصر عبداللهی اگه بگم راز دلم رو تو هم کنارم نمیمونی ...


    به هر حال بعد این همه ماجرا اون دوستمو یه مدت فراموش کردم (با هزاران ناراحتی...خیلی سخت بود به خدا راست میگم دوستان...)

    سال تحصیلی پیش دانشگاهی تموم شد دوباره مثل قبل نتونستم با کسایی که دوسشون داشتم ارتباط برقرار کنم و این ، تو دلم موند که موند تا به امروز که خودم دارم زجر می کشم ، حالا چند بار اون دوستامو بیرون دیدم ... با چه رویی برم پیششون ؟ هر جور فحش بود بارم کردن ... منم به دل نمیگرفتم با خودم میگفتم دوستمه ... بعدش زود می بخشیدمشون ...

    این دوستی های من الان می بینم که همشون یک طرفه بودن ... یعنی من فقط با اونا دوست بودم ...حقیقتش همیشه من بودم که یادشون می کردم ، همیشه دوست داشتم بهشون بفهمونم که من بیادشونم ، حالا با موبایل با دیدار - با هرچی که باشه بهشون اثبات کردم ...ولی اونا ...

    ایمان دارم که خداوند خودش شاهد و ناظره که من هیچ نوع بدی در حق هیچکدوم از دوستام نکردم فقط میخواستم بهشون ثابت کنم که بیادشونم ...

    الان مدرک پیش دانشگاهیمو هم به زور گرفتم ( با این همه شکست روحی که داشتم ) دانشگاه هم پیام نور قبول شدم ... البته احتمالا سال بعد کنکور میدم ...

    کنکور!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (باور کنین دوستان من فقط یک روز مانده به کنکور فقط شیمی خوندم اونم 30 درصد زدم و همون باعث شد پیام نور قبول بشم ...)

    فقط میخوام بهتون بگم دوستان : این حرفارو اینجا گفتم ، چون دیشب از گریه خوابم نبرد ... خیلی ناراحت بودم از گذشته تلخم ... از سرنوشتی که داشتم و دارم ...


    اگه حرفی در خصوص بنده دارین بپرسین ، منم جواب میدم ، ازتون ممنونم که این همه نوشته منو خوندین ، ببخشید اگه زیاد شد ... میدونین که حرف دله ... و حرف دل همیشه زیاده ...
    من نوشته شما را تا آخر خوندم. چیزی که فهمیدم اینه که دنیا را از یه روزنه کوچیک به اسم "بقیه در مورد من چی فکر می کنن" داری نگاه می کنی. درهای زیادی رو به دنیا بازه. چشمت رو از روی این دریچه بردار و یک در بزرگ باز کن. شعار نمیدم. همونطور که غصه خوردن اختیاری بوده شاد بودن هم می تونه اختیاری باشه. بقیه هم هر چی می خوان فکر کنن. به درک!!!

  4. 9 کاربر از sara_program بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #2313
    آخر فروم باز sayanermia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2009
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    1,122

    پيش فرض

    Mehran-King عزیز خط به خط خوندم!!

    یه اشتباه بزرگ کردی و اونم نوع برقراری ارتباط با اون دوستت بود که به ظاهر گفتی شبیه شماست! پسر خوب رابطه رو مگه با دختر داشتی برقرار میکردی که شماره شو از یکی دیگه گرفتی و تلفنی ابراز علاقه به دوستی کردی؟ این مرحله اشتباه بود و کمی تاثیرگذار روی اون دوستت که نخواد باهات رابطه ای برقرار کنه

    مورد بعدی اینه اکثر ما پسرها در این سنین و موقعیت ها بنا به دلایل مختلف شکست درسی ، احساسی و غرور ( که تعریف مخصوصی در این دوران داره ) گوشه گیر ؛ حساس و زودرنج می شیم! مخصوصا وای به وقتی که یک مشخصه ی خاص جدا از دیگران هم داشته باشیم که جامعه ی اطرف ما اونو بد بدونه! مثل نقص عضو ، گرفتاربودن با یک بیماری و یا حتی مشکلات خانوادگی که علنی شده و همه می دونن ( مثل طلاق و ... ) حالا شما هم از میگرن رنج می بری که منم به صورت خفیف دارمش ، هم انتخاب رشته ی اشتباه کردی که باعث شد از دوستات جدا بشی و هم در رشته ی تحصیلیت افت شدید داشتی که بازم باعث شد سرشکسته بشی و کاملا طبیعیه! اما نباید در این حد وحشتناک روت اثر بذاره دوست خوبم! شما می تونستی بواسطه همون درس خوندن و کسب نمرات بالا کما فی سابق که داشتی در محیط جدید و در رشته ی جدیدی که بودی دوستان خوبی برای خودت پیدا کنی که اتفاقا باعث میشد بصورت دائمی با تو باشند! اینو بدون در دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی بچه ها شدیدا دو دسته می شند!! درس خونا و متوسط ها باهم ، کسانی که افت تحصیلی دارند باهم! متاسفانه شما شامل افت تحصیلی ها شدید و نتونستید دوستان خوبی برای خودتون پیدا کنید... اما این ختم ماجرا نیست! ارتباط غلط هم برقرار کردید که باعث شد اون یکی دوستتون هم که به ظاهر فکر میکردید شبیه شماست از دست بدید...
    آخر دنیا نرسیده دوست خوبم!

    شما به مسجد رفتی با اون محیط اشنا شدی تسکین روح و قلبت شد قبول! اما تلاش کن برای درس هات! اینکه آآی خدا چرا من دوستی ندارم ، چرا کسی با من حرف نمی زنه و چرا و چرا و چرا بذارید کنار... شما الان باید فقط و فقط به فکر درس باشید! بهتون قول میدم وقتی وارد دانشگاه بشید دنیای شما ، دیدگاه شما و ایدئولوژی شما برای زندگی زمین تا آسمون فرق خواهد کرد... برای داشتن دوستان جدید باید به قابلیت های خودتون مشرف باشید به اینکه چی بلد هستید و چی بلد نیستید! از این فلسفه ی کلیشه ای که ای دوست مرا فرا بخوان تا برایت جان دهم دور شید!! الان دوستی ها بر اساس این تشکیل میشه که می بینند طرفشون ایا مناسب احوال اونا هستند یا خیر. بعد که دوستی شکل گرفت تازه در خلال این دوستی با رفتار صادقانه ، با پاکی و با خلوص نیت میشه در طول مدت زمان کوتاهی این انرژی رو منتقل کرد که دوستی پایدار و برادرانه یا خواهرانه شکل بگیره!!

    منم زمانی که برای کنکور کلاس می رفتم کلاس ها مختلط بود هم دختر هم پسر... چهره ی جذابی ندارم وضع مالی فوق العاده ای هم ندارم! بخاطر انتخاب رشته ای هم که برای دانشگام کرده بودم از دوستان پیش دانشگاهیم جدا افتادم ( من حقوق انتخاب کردم دوستانم حسابداری و این باعث شد حتی کلاس های کنکورمون جدا باشه ) در اون کلاس دختر و پسری وجود داشتند که هم انصافا خوشگل بودند هم اراسته! من همیشه میگفتم ببین مردم چطوری حال میکننااا!! خوش به حالش طرف دافه کلی هم رفیق داره! پسره هم خوشتیپه کلی دوست دختر داره... این منوال گذشت و چند ماه کلاس برگذار شد و اکثر بچه ها زیاد همو نمیشناختن و فقط در حد جزوه در تماس بودند که من حتی اونم باهاشون در تماس نبودم!! گذشت و گذشت کنکور و دانشگاه و انتخاب رشته و قبولی!!! چند نفر از بچه های همون کلاس از جمله من ، اون دختر و پسر و یکی دو نفر دیگه دقیقا رشته حقوق و دقیقا تهران که شهرمونه قبول شدیم! روز دوم سوم دانشگاه اتفاقی همه با هم برخورد کردیم تو راه رو... بحث کلاس و فلان و بیصار و باعث شد رابطه ها حداقل توی محیط دانشگاه که خیلی ها غریبه وجود داشتند بین ما چند نفر در حد سلام علیک و صحبت باقی بمونه تا اینکه روزی از طرف اون دختر یه مشکل مطرح شد که کامپیوترش مشکل داره و فلان.. هیچکس نتونست جوابشو بده من بلد بودم پاسخ دادم! همون اتفاق باعث شد از اون روز شماره هامون رد و بدل بشه و رفت امد هم دیگه دم در منزل و حتی داخل منزل و اشنایی با خانواده ها صورت بگیره و دوستی مون فراتر از حد دانشگاهی شد ( البته نه عشق و این چیزا... واقعا به معنی واقعی کلمه فقط دوستی اونم با اطلاع خانواده ها ) هر شب تماس تلفنی ، صحبت ، بیرون رفتن و ... حالا اون خارج از کشوره و من اینجا...

    این یه مثال بود از اینکه شما وقتی جدای از مشکلات یا خدایی نکرده عیب هایی که دارید باید روی قابلیت ها و داشته ها و دانشی که دارید تکیه و تمرکز کنید تا از این طریق بتونید با افراد دور و برتون ارتباط برقرار کنید و دوست پیدا کنید.

    فقط نباید خودتون رو ببازید . به آخر دنیا نرسیدید دوست خوبم

  6. 12 کاربر از sayanermia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #2314
    آخر فروم باز Mehran-King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    پست ها
    1,746

    پيش فرض

    خیلی طولانی بود من که حوصله نکردم همش رو بخونم ولی تا اونجا که فهمیدم خیلی ناراحت هستی و غصه میخوری
    دوای دردت هم فقط بیخیال شدن و در لحظه زندگی کردن هست
    موفق باشی
    سلام ، هر چقدر سعی کردم بیخیال رفیق و دوست و ... بشم ولی نمیتونم خود به خود بیادشون میفتم ... دست خودم نیست بعدش بدجوری سوزناک ناراحتم میکنه ... چجوری میتونم یه دنیا غمی که دارم رو به آسونی فراموش کنم :(

    من نوشته شما را تا آخر خوندم. چیزی که فهمیدم اینه که دنیا را از یه روزنه کوچیک به اسم "بقیه در مورد من چی فکر می کنن" داری نگاه می کنی. درهای زیادی رو به دنیا بازه. چشمت رو از روی این دریچه بردار و یک در بزرگ باز کن. شعار نمیدم. همونطور که غصه خوردن اختیاری بوده شاد بودن هم می تونه اختیاری باشه. بقیه هم هر چی می خوان فکر کنن. به درک!!!

    ممنون ، والا من خیلی تلاش کردم تا مثبت فکر کنم و به خودم امید جدیدی می بخشیدم ولی هردفعه شکست میخوردم از بس شکست خوردم متاسفانه زده شدم ... الانم میترسم دوستای جدید پیدا کنم ...

    چون میترسم که اونارو هم به این شکل از دست بدم واگر نه من روحیه دوست شدن بسیار بالایی دارم منتهی اون خاطرات بدی که داشتم عین این میمونه که من جلوی سد بسیار بزرگی باشم!!! خاطرات تلخ... :(

    بارها کاری که شما گفتین رو انجام دادم ... الانم تک و تنها تو خونه هستم و کنکور میخونم ولی وقتی دارم کنکور میخونم ، یدفعه حالم بد میشه ( اطراف نبض ها و قلبم خود به خود درد میکنه ) نمیدونم چم میشه ...

    Mehran-King عزیز خط به خط خوندم!!

    یه اشتباه بزرگ کردی و اونم نوع برقراری ارتباط با اون دوستت بود که به ظاهر گفتی شبیه شماست! پسر خوب رابطه رو مگه با دختر داشتی برقرار میکردی که شماره شو از یکی دیگه گرفتی و تلفنی ابراز علاقه به دوستی کردی؟ این مرحله اشتباه بود و کمی تاثیرگذار روی اون دوستت که نخواد باهات رابطه ای برقرار کنه


    سلام ،
    ممنونم داداش ، آره داداش به نکته بسیار مهمی اشاره کردی ... دفعه بعد به خودم قول دادم که از این روش با کسی دوست نشم ... ، خودمونیم ها ( ازش نمیدونم چرا خجالت میکشیدم چون هر وقت میرفتم پیشش میگفت من با تو کاری ندارم منم ناراحت می شدم بعدش نمیدونستم از چه راهی استارت بزنم ... بعدش یه عالمه پیام بهش میدادم ...

    مورد بعدی اینه اکثر ما پسرها در این سنین و موقعیت ها بنا به دلایل مختلف شکست درسی ، احساسی و غرور ( که تعریف مخصوصی در این دوران داره ) گوشه گیر ؛ حساس و زودرنج می شیم! مخصوصا وای به وقتی که یک مشخصه ی خاص جدا از دیگران هم داشته باشیم که جامعه ی اطرف ما اونو بد بدونه! مثل نقص عضو ، گرفتاربودن با یک بیماری و یا حتی مشکلات خانوادگی که علنی شده و همه می دونن ( مثل طلاق و ... ) حالا شما هم از میگرن رنج می بری که منم به صورت خفیف دارمش ، هم انتخاب رشته ی اشتباه کردی که باعث شد از دوستات جدا بشی و هم در رشته ی تحصیلیت افت شدید داشتی که بازم باعث شد سرشکسته بشی و کاملا طبیعیه! اما نباید در این حد وحشتناک روت اثر بذاره دوست خوبم! شما می تونستی بواسطه همون درس خوندن و کسب نمرات بالا کما فی سابق که داشتی در محیط جدید و در رشته ی جدیدی که بودی دوستان خوبی برای خودت پیدا کنی که اتفاقا باعث میشد بصورت دائمی با تو باشند! اینو بدون در دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی بچه ها شدیدا دو دسته می شند!! درس خونا و متوسط ها باهم ، کسانی که افت تحصیلی دارند باهم! متاسفانه شما شامل افت تحصیلی ها شدید و نتونستید دوستان خوبی برای خودتون پیدا کنید... اما این ختم ماجرا نیست! ارتباط غلط هم برقرار کردید که باعث شد اون یکی دوستتون هم که به ظاهر فکر میکردید شبیه شماست از دست بدید...آخر دنیا نرسیده دوست خوبم!



    من این نکات سیاه رو دارم :( ، آره داداش منی که زرنگ بودم بعدش تنبل شدم ... و از این قبیل مشکلات واقعا روح آدم میکشنه :((

    من دیگه هیچوقت به دوستام نمیگم دوسشون دارم ... اصلا نمیگم ... :(( الان جز ناراحتی هیچی ندارم ...

    شما به مسجد رفتی با اون محیط اشنا شدی تسکین روح و قلبت شد قبول! اما تلاش کن برای درس هات! اینکه آآی خدا چرا من دوستی ندارم ، چرا کسی با من حرف نمی زنه و چرا و چرا و چرا بذارید کنار... شما الان باید فقط و فقط به فکر درس باشید! بهتون قول میدم وقتی وارد دانشگاه بشید دنیای شما ، دیدگاه شما و ایدئولوژی شما برای زندگی زمین تا آسمون فرق خواهد کرد... برای داشتن دوستان جدید باید به قابلیت های خودتون مشرف باشید به اینکه چی بلد هستید و چی بلد نیستید! از این فلسفه ی کلیشه ای که ای دوست مرا فرا بخوان تا برایت جان دهم دور شید!! الان دوستی ها بر اساس این تشکیل میشه که می بینند طرفشون ایا مناسب احوال اونا هستند یا خیر. بعد که دوستی شکل گرفت تازه در خلال این دوستی با رفتار صادقانه ، با پاکی و با خلوص نیت میشه در طول مدت زمان کوتاهی این انرژی رو منتقل کرد که دوستی پایدار و برادرانه یا خواهرانه شکل بگیره!!
    ممنون ، منم با شما کاملا موافقم بهتره دیگه بیخیال دوست و رفیق بشم و باید قبول کنم که من نمیتونم دوستی پیدا کنم ( تازشم جدیدا به یکی از دوستایی که قبلا باهاش دوست خوبی بودم که توی دانشگاه مازندران بابلسر مدیریت میخونه به خونشون بعد از مدت ها زنگ زدم تاحالشو بپرسم ... هیچی دیگه گفتم سلام بعدش گفتم سلام و یکضرب فحش داد و گوشی رو قطع کرد بعدش میگه گیر نده و میگه من به دوستی تو احتیاجی ندارم ... :( من فقط خواستم یادش کنم و سلام و احوال پرسی ازش کرده باشم ...

    آره داداش دارم آماده میشم واسه کنکور 94 اگرچه معدل نهایی من بدجور پایینه ... ولی نباید ناامید بود ... - قابلیت مهمی که من دارم و در خودم می بینم اینه که استاد کامپیوتر هستم (البته تعریف از خود نباشه) - بله اون حالت کلیشه ای هم خوب نیست قبول دارم ... --- آخه من چجوری با کسی که ازش خوشم میاد دوست بشم ؟ :( بهترین راه چیه ؟

    بلد نیستم ... بخاطر همینه که سوتی دادم و رابطه من با اون رفیقم خراب شد و ... بلد نیستم ... بله صادق بودن و پاکی خلوص رو در خودم افزایش بدم ... ممنونم ؛

    منم زمانی که برای کنکور کلاس می رفتم کلاس ها مختلط بود هم دختر هم پسر... چهره ی جذابی ندارم وضع مالی فوق العاده ای هم ندارم! بخاطر انتخاب رشته ای هم که برای دانشگام کرده بودم از دوستان پیش دانشگاهیم جدا افتادم ( من حقوق انتخاب کردم دوستانم حسابداری و این باعث شد حتی کلاس های کنکورمون جدا باشه ) در اون کلاس دختر و پسری وجود داشتند که هم انصافا خوشگل بودند هم اراسته! من همیشه میگفتم ببین مردم چطوری حال میکننااا!! خوش به حالش طرف دافه کلی هم رفیق داره! پسره هم خوشتیپه کلی دوست دختر داره... این منوال گذشت و چند ماه کلاس برگذار شد و اکثر بچه ها زیاد همو نمیشناختن و فقط در حد جزوه در تماس بودند که من حتی اونم باهاشون در تماس نبودم!! گذشت و گذشت کنکور و دانشگاه و انتخاب رشته و قبولی!!! چند نفر از بچه های همون کلاس از جمله من ، اون دختر و پسر و یکی دو نفر دیگه دقیقا رشته حقوق و دقیقا تهران که شهرمونه قبول شدیم! روز دوم سوم دانشگاه اتفاقی همه با هم برخورد کردیم تو راه رو... بحث کلاس و فلان و بیصار و باعث شد رابطه ها حداقل توی محیط دانشگاه که خیلی ها غریبه وجود داشتند بین ما چند نفر در حد سلام علیک و صحبت باقی بمونه تا اینکه روزی از طرف اون دختر یه مشکل مطرح شد که کامپیوترش مشکل داره و فلان.. هیچکس نتونست جوابشو بده من بلد بودم پاسخ دادم! همون اتفاق باعث شد از اون روز شماره هامون رد و بدل بشه و رفت امد هم دیگه دم در منزل و حتی داخل منزل و اشنایی با خانواده ها صورت بگیره و دوستی مون فراتر از حد دانشگاهی شد ( البته نه عشق و این چیزا... واقعا به معنی واقعی کلمه فقط دوستی اونم با اطلاع خانواده ها ) هر شب تماس تلفنی ، صحبت ، بیرون رفتن و ... حالا اون خارج از کشوره و من اینجا...
    خوش به حالتون داداش ، من که دوست و یا رفیق معمولی ندارم ، دوست دختر که بماند ، من حتی برفرض ازدواج هم بکنم من کیو باید دعوت کنم ؟ کدام رفیقم باید کنارم باشه !؟

    بخاطر همینه که میبینین غرق ناراحتیم هستم ... هی خدا ...

    این یه مثال بود از اینکه شما وقتی جدای از مشکلات یا خدایی نکرده عیب هایی که دارید باید روی قابلیت ها و داشته ها و دانشی که دارید تکیه و تمرکز کنید تا از این طریق بتونید با افراد دور و برتون ارتباط برقرار کنید و دوست پیدا کنید.

    فقط نباید خودتون رو ببازید . به آخر دنیا نرسیدید دوست خوبم
    از شما ممنونم دوست خوبم ، مطالبتون بسیار مفید و تاثیر گذار بود ، سپاس از شما

  8. این کاربر از Mehran-King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #2315
    آخر فروم باز sayanermia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2009
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    1,122

    پيش فرض

    مهران جان قرار نیست بیخیال دوست و رفیق بشی عزیز من! شما فقط کافیه آنچه را که در گذشته باهاش سر و کله میزدی فراموش کنی! دوستای قدیم رو فراموش کن ، این یک واقعیته که همه ی ما باید باهاش کنار بیایم! گاهی در زندگی مون کسایی هستند که ممکنه مارو نخوان و یا ممکنه ما اون هارو نخوایم!! اتفاقا من در دوران پیش دانشگاهی یک دوستی داشتم که از دبیرستان باهاش بودم! به حدی صمیمی بودیم که مدام پیش هم بودیم! بنا به دلایل مختلف مثل طراحی وب سایت ، گرافیک ، شرکت تو مسابقه های مختلف وب ( که اون زمان یکم تب و تابش زیاد بود ) مدام پیش هم بودیم و رابطه ی خیلی خوبی داشتیم خیلی خوب!! اما در عرض دو سال ورق برگشت!! کلا بدون هیچ نام و نشونی ناپدید شد! زنگ میزدیم الکی میگفت الو الو قطع میشد و تلفنش واسه همیشه خاموش!! هر راه ارتباطی رو با خودش و من بست! تنها کاری که تونستم بکنم این بود که خودمو قانع کنم که خب طبیعیه! لابد یه چیزی هست که خوشش نمیاد دیگه با من در ارتباط باشه!
    مهران جان نباید بخاطر این قضیه که در حال حاضر و در طی این چند سال نتونستی با کسی ارتباط برقرار کنی یا کسی نخواسته با شما دوست بشه خودتو سرزنش کنی!! عرض کردم از الان به بعد زندگیت مهم تره! اصلا فکر کن یک تصادف کرده بودی ( البته دور از جونت ) یک سال توی کما بودی ، سیل اومده همه دوستاتم غرق شدند رفتند پی کارشون! حالا بهوش اومدی فقط خانواده و فامیل و داری!! بسم الله!! استارت بزن درس بخون. مطمئن باش ادمیزاد یا باید در مسیر درس و ترقی علمی یا در مسیر کسب و کار وتجارت دوست پیدا کنه! این اصل رو هم همیشه سرلوحه زندگیت قرار بده : تا خودت خودتو دوست نداشته باشی و برای خودت احترام و ارزش قائل نشی دیگران به تو توجهی نمی کنند و ارزشی قائل نخواهند شد!
    شما با این رفتار و ابزار علاقه هات این ترس رو در دوستات انداختی که شدیدا انگار داری اویزون یا وابستشون میشی!! اونام ترسیدند عقب کشیدند و نمی خوان باهات باشند! متوجه هستی؟ شما عیب و ایرادی نداری صرفا یک سری شرایط قهری و یک سری اشتباهات فردی خودت باعث شد اون رابطه ها نافرجام باشه! اما گفتم دنیا به اخر نرسیده! اتفاقا مهمترین دوران زندگی و تاثیرگذاری ها از دانشگاه و سربازی شروع میشه! دست به زانوت بذار بلند شو و اراده کن و درس بخون و از طریق درسی پیشرفت کن! قرار نیست ربته یک بشی فقط همین که قبول بشی دانشگاه و خودی نشون بدی مطمئن باش دختر و پسر از سر و کولت بالا میرند!! منم بخدا قسم ادمی بودم منزوی ، به دور از اجتماع و کم جوش با دیگران!! اما از وقتی پام به دانشگاه باز شد و بعدشم دانشگاه تموم شد هنوز که هنوزه دارم مدام خط عوض میکنم! از در و دیوار ادمه که هر روز میباره ! چرا؟؟ چون مثلا بنده اطلاعاتی در زمینه کامپیوتر و سخت افزار و نرم افزار دارم که هرکسی نداره و این باعث شد ادم های زیادی از سوی دانشگاه سمتم روانه بشند! که الان چون در یک دوران حساس زندگی هستم مجبورم همه رو قطع رابطه کنم!! شما فکر کن کسی که حتی سلام کردنم براش سخت بود الان باید مدام این پسر اون پسر ، این دختر اون دخترو پیچ بده که ارامش داشته باشه که البته کار منم انسانی نیست ولی مجبورم بخاطر رابطه ی احساسی و عشقی ای که با کسی دارم همه افراد دور و برمو خلوت کنم!! مشکل شما مشکل حادی نیست بخدا! فقط کمی اراده لازم دارید منم مشابه شما بودم با اوضاع خیلی بدتر!! در حد نقص جسمی که همین الانم این نقص باهامه و هنوز خرج عملش رو نتونستم فراهم کنم ولی چون مهارت های فنی و دانشی داشتم دوست جذب کردم! شما هم درس بخون ، مهارت هاتو بشناس و با تکیه بر این چیزا مطمئن باش ارتباط اجتماعی و دوستانه ی خوبی برقرار خواهی کرد

  10. 3 کاربر از sayanermia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #2316
    آخر فروم باز Mehran-King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    پست ها
    1,746

    پيش فرض

    مهران جان قرار نیست بیخیال دوست و رفیق بشی عزیز من! شما فقط کافیه آنچه را که در گذشته باهاش سر و کله میزدی فراموش کنی! دوستای قدیم رو فراموش کن ، این یک واقعیته که همه ی ما باید باهاش کنار بیایم! گاهی در زندگی مون کسایی هستند که ممکنه مارو نخوان و یا ممکنه ما اون هارو نخوایم!! اتفاقا من در دوران پیش دانشگاهی یک دوستی داشتم که از دبیرستان باهاش بودم! به حدی صمیمی بودیم که مدام پیش هم بودیم! بنا به دلایل مختلف مثل طراحی وب سایت ، گرافیک ، شرکت تو مسابقه های مختلف وب ( که اون زمان یکم تب و تابش زیاد بود ) مدام پیش هم بودیم و رابطه ی خیلی خوبی داشتیم خیلی خوب!! اما در عرض دو سال ورق برگشت!! کلا بدون هیچ نام و نشونی ناپدید شد! زنگ میزدیم الکی میگفت الو الو قطع میشد و تلفنش واسه همیشه خاموش!! هر راه ارتباطی رو با خودش و من بست! تنها کاری که تونستم بکنم این بود که خودمو قانع کنم که خب طبیعیه! لابد یه چیزی هست که خوشش نمیاد دیگه با من در ارتباط باشه!
    سعی میکنم فراموش کنم ، سعی میکنم اما قبول کنین که خیلی سخته اما باز سعیمو میکنم ... من میتونم باشه داداش سعیمو میکنم - بله دوست من بله حق با شماست ؛

    اتفاقا منم مثل شما یکی از دوستام با من اینکارو کردهمونی که گفتم مدیریت بابلسر روزانه قبول شده ... وقت گذشت حالا ارتباطشو با من محدود کرد ... میگه فقط سلام میدم!!! جالب اینجاست با بقیه دوسته ، با من ضد هست ...

    مهران جان نباید بخاطر این قضیه که در حال حاضر و در طی این چند سال نتونستی با کسی ارتباط برقرار کنی یا کسی نخواسته با شما دوست بشه خودتو سرزنش کنی!! عرض کردم از الان به بعد زندگیت مهم تره! اصلا فکر کن یک تصادف کرده بودی ( البته دور از جونت ) یک سال توی کما بودی ، سیل اومده همه دوستاتم غرق شدند رفتند پی کارشون! حالا بهوش اومدی فقط خانواده و فامیل و داری!! بسم الله!! استارت بزن درس بخون. مطمئن باش ادمیزاد یا باید در مسیر درس و ترقی علمی یا در مسیر کسب و کار وتجارت دوست پیدا کنه! این اصل رو هم همیشه سرلوحه زندگیت قرار بده : تا خودت خودتو دوست نداشته باشی و برای خودت احترام و ارزش قائل نشی دیگران به تو توجهی نمی کنند و ارزشی قائل نخواهند شد!
    آخجون داداش من اگه تصادف میکردم که همونجا میمردم ... چون با این همه شکست روحی و ... دیگه چی از من باقی میموند .. آهان گرفتم داداش ، اگرچه خیلی سخته - اما تلاشمو میکنم ، تلاش میکنم تا منم به بالاترین نقطه ای که داشتم برسم ، تمام نیرویی که داشتم رو به کار میگیرم ، شعار هم نمیدم! خیلیم جدی هستم! از عرش رسیدم به فرش - حالا باید دوباره تلاش کنم تا از فرش برسم به عرش!

    من متوجه ارزش قائل شدن نمیشه -- ممکنه بیشتر توضیح بدین چجوری ارزش خودمو افزایش بدم ؟ ممنون میشم ؛

    شما با این رفتار و ابزار علاقه هات این ترس رو در دوستات انداختی که شدیدا انگار داری اویزون یا وابستشون میشی!! اونام ترسیدند عقب کشیدند و نمی خوان باهات باشند! متوجه هستی؟ شما عیب و ایرادی نداری صرفا یک سری شرایط قهری و یک سری اشتباهات فردی خودت باعث شد اون رابطه ها نافرجام باشه!

    آهان متوجه شدم دوست خوبم ؛


    اما گفتم دنیا به اخر نرسیده! اتفاقا مهمترین دوران زندگی و تاثیرگذاری ها از دانشگاه و سربازی شروع میشه! دست به زانوت بذار بلند شو و اراده کن و درس بخون و از طریق درسی پیشرفت کن! قرار نیست ربته یک بشی فقط همین که قبول بشی دانشگاه و خودی نشون بدی مطمئن باش دختر و پسر از سر و کولت بالا میرند!!
    آره ان شاء الله هدفم دانشگاه روزانه هست ؛

    منم بخدا قسم ادمی بودم منزوی ، به دور از اجتماع و کم جوش با دیگران!! اما از وقتی پام به دانشگاه باز شد و بعدشم دانشگاه تموم شد هنوز که هنوزه دارم مدام خط عوض میکنم! از در و دیوار ادمه که هر روز میباره ! چرا؟؟ چون مثلا بنده اطلاعاتی در زمینه کامپیوتر و سخت افزار و نرم افزار دارم که هرکسی نداره و این باعث شد ادم های زیادی از سوی دانشگاه سمتم روانه بشند! که الان چون در یک دوران حساس زندگی هستم مجبورم همه رو قطع رابطه کنم!! شما فکر کن کسی که حتی سلام کردنم براش سخت بود الان باید مدام این پسر اون پسر ، این دختر اون دخترو پیچ بده که ارامش داشته باشه که البته کار منم انسانی نیست ولی مجبورم بخاطر رابطه ی احساسی و عشقی ای که با کسی دارم همه افراد دور و برمو خلوت کنم!! مشکل شما مشکل حادی نیست بخدا! فقط کمی اراده لازم دارید منم مشابه شما بودم با اوضاع خیلی بدتر!! در حد نقص جسمی که همین الانم این نقص باهامه و هنوز خرج عملش رو نتونستم فراهم کنم ولی چون مهارت های فنی و دانشی داشتم دوست جذب کردم! شما هم درس بخون ، مهارت هاتو بشناس و با تکیه بر این چیزا مطمئن باش ارتباط اجتماعی و دوستانه ی خوبی برقرار خواهی کرد
    عین من ، پس من نباید به کسی بگم که دوسش دارم ... آهان گرفتم داداش چون اون میترسن که بهشون علاقمند بشم و نتونم بعدا ازش جدا بشم ... آهان درسته پس من باید به گونه ای رفتار کنم که طرف این احساس رو از خودش دور کنه ... گرفتم داداش ازت ممنونم ، منم گرایش نرم افزار ... ایول ممنونم ، با اجازت این حرفاتون رو چاپ میکنم و نگه میدارم تا هروقت ناراحت شدم نوشته های شما رو بخاطر بیارم ، ازتون بی نهایت ممنونم ، ان شاء الله خداوند شفاتون بده دوست خوبم

  12. #2317
    آخر فروم باز roya.rashidi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2014
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,292

    پيش فرض

    سوالات و خاطراتی در مورد آداب معاشرت زندگیم(این همه چیز درباره خودمه دوستان) (خواهشا این پست رو پاک نکنین) ( وخواهشا تا آخر بخونین )




    سلام دوستان ، اسم من مهران هست ، یکضرب میرم سر اصل مطلب :


    من قبلا ها براحتی با دیگران ارتباط برقرار می کردم ، با دوستانم شوخی می کردم می خندیدیم میرفتیم بیرون توپ بازی و (دوران کودکی-دوران نونهالی)خیلیم شاگرد زرنگی بودم معدل سال اولمم 19 بود ...


    تا اول دبیرستان هیچ مشکلی توی معاشرت با دیگران و درسام نداشتم یعنی دیگران جذب من میشدن و منم جذب اونا و براحتی دوست پیدا میکردم ... تا اینکه انتخاب رشته کردم - رشته ریاضی و فیزیک ، بعدش از دوستای قبلیم می بایست جدا می شدم (اونا علوم تجربی رفتن) و منم دیگه باید دوستای جدیدی پیدا میکردم ... و از طرفی باید وارد مدرسه جدیدی میشدم(دوران نوجوانی) ...


    اون روز ها اصلا نمیتونستم با دیگران ارتباط برقرار کنم فقط به همکلاسیای جدیدم سلام میدادم و کنارشون می ایستادم و حرفی نمیزدم ، زنگ تفریح هم یه گوشه می نشستم... به نوعی گوشه گیر و ساکت شده بودم - همیشه میخواستم با دوستای جدیدم ارتباط برقرار کنم از ته دلم واقعا دوست داشتم باهاشون دوست بشم اما نمیتونستم و بلد نبودم (نمیدونم یادم رفته بود چم شده بود...نمیدونستم) که چجور قدم اول رو بردارم و نمیدونستم باهاشون در مورد چی حرف بزنم...

    حساس شده بودم روز ها می گذشت و ناراحتی های من روز به روز بیشتر می شد... (تو سایت دانشگاه پزشکی کشور سوئد ، اونجا نوشته شده بود که هرچه شاهرگ آدم با سوزش بسیار درد بکنه(وسط دستتون ، نبض هاتون و...) و از ته دلتون ناراحت بشین به گونه ای که بدنتون بلرزه و به نوعی روحتون از ناراحتی شدید عذاب بکشه از عمرتون متاسفانه کم میشه ؛)


    تو سال دوم دبیرستان با هم کلاسیام گهگاهی حرف میزدم ولی دیگه مثل قبل شاد و پر شوروشوق نبودم و عوض شده بودم حتی توی درسام هم به شدت افت کرده بودم نمیدونم چم شده بود... از خونه هم بیرون نمیومدم حتی به دیدن همکلاسیای قدیمیم نمیتونستم برم چون دیگه تنبل شده بودم و توی درسامم ضعیف شده بودم و خجالت میکشیدم سرمو بیرون بالا بگیرم ... تا اینکه سال دوم دبیرستان تمام شد منم نتونستم درست ارتباط برقرار کنم ... اگر چه با چند نفر تونستم ارتباط برقرار کنم اما کافی نبود ...

    (در تابستان همون سال از بس ناراحت می شدم یکروز صبح که بیدار شدم قلبم بدجور درد میکرد تا اینکه رفتم دکتر بستری شدم و انواع اقسام دم و دستگاه به سینه هام وصل کردن و ... گفتن زیادی ناراحت شدی اگه اینطوری ادامه بدی ممکنه در آینده نه چندان دور از دنیا بری! بعدش چند تا آرامش بخش بهم دادن...بعدش خودمو آروم میکردم که نباید بیش از حد ناراحت بشم)


    سال سوم دبیرستان ( این سال ، از سال قبل واسم فرق میکردم کمی احساس غرور و بزرگی می کردم و با خودم میگفتم نباید از خودم ناراحتی نشون بدم و به همکلاسیام باید سلام میدادم اما برخی دوستانم که انسانی بودن هم تو مدرسه ما بودن از بس خجالت می کشیدم نمیتونستم پیششون برم حتی نمیتونستم بهشون سلام بدم ... تو سال سوم چند تا دوست خوب پیدا کرده بودم که میومدن پیشم و منم میرفتم پیششون - میرفتم خونشون و کلا دوستای خوبی بودیم تا اینکه سال سوم تموم شد و من توی درسام که به شدت افت کرده بودم نتونستم در خرداد ماه و شهریور ماه نمره قبولی بگیرم ، و یک سال از دوستانم عقب ماندم ... (آره همون پسری که زرنگ بود یعنی من از عرش رسیده بودم به فرش!) (عوارض شکست روحی...)

    هیچی دیگه یک سال مدرسه نرفتم و دوباره روم نمیشد برم پیش اون دوستایی که سال سوم باهاشون گرم بودم ... چون اونا زرنگ بودن ... و من خونه نشین شده بودم ، تازشم من میگرن(سردرد بسیار بسیار وحشتناک و درد آورد) (تاحالا بستنی خوردین ؟ اگه دندان هاتون به بخش سرد بستنی یا کیم بخوره سرتون بدجوری درد میکنه درست میگم ؟! شدت میگرن عین اون حالته منتهی با زجر و دردی بیشتر و وحشتناک!)

    که میگرن هم داشتم و هر از چند روزی میگرنم درد میکرد(از بس ناراحت بودم) و هرروز انگاری می مردم و دوباره زنده می شدم ، بعدش همینجا پی سی ورلد میومدم و راز دلمو به شما میگفتم و بعضی دوستان منو درک میکردن و آرومم میکردن ...

    در دورانی که مدرسه نمیرفتم از بس خونه نشین شده بودم و بیرون نمیرفتم ، وضعیت روحیم خراب بود ، دی ماه و خرداد ماه هم نتونستم نمره قبولی سال سوم رو بگیرم از طرفی از بس تنها بودم آخرش به مسجد روی آوردم و مسجد میرفتم و اونجا اذان گفتن و قرآن خواندن و با خدا بودن رو یادگرفتم و اینطوری با یاد کردن خدا ، دلمو آرام میکردم باور کنین اگه من اون سال مسجد نمیرفتم الان معلوم نبود من اینجا بودم یا نه!
    (شاید از دنیا هم میرفتم!)

    مسجد باعث می شد که قلبم آرام آرام تسکین پیدا کنه اگرچه هیچ دوستی نداشتم ، فقط همکلاسیامو گهگاهی میدیدم و بهم سلام میکردن و میرفتن ... منم سلام میدادم و چیزی نمیگفتم ... ( از طرفی بازی آنلاین هم بازی میکردم و با پلیر های خارجی هم در مورد شرایط زندگیم صحبت میکردم حتی تو گیلد(نوعی خانواده در بازی های آنلاین) هم راز دلمو میگفتم و خارجیا هم واقعا از شرایط من ناراحت بودن حتی آدرس فیس بوکشون رو میدادن تا با من دوست بشن ... منم که فیس بوک نداشتم و اصلا نمیدونستم چیه!!! )

    آخرش شهریور ماه همون سال دیپلم ریاضی رو به زور گرفتم ... و بالاخره پیش دانشگاهی ثبت نام کردم ! بسم الله الرحمن الرحیم... بازم شروع ناراحتی ها ...

    اولین روز پیش دانشگاهی که مدرسه رفتم همه منو تحویل میگرفتن (با اینکه منو نمیشناختن) منم باهاشون زود گرم می شدم اما تو کلاسمون چند نفر بودن که قبلا همینجا در موردشون صحبت کردم ... چند نفر که فتوکپی من بودن و از یکی از اونا خیلی خوشم میومد! باورتون نمیشه اخلاق رفتار گفتار همه چیزش شبیه من بود! بخاطر همین دوست داشتم باهاش صمیمی بشم و بهش نزدیک بشم! شمارشو از یکی از همکلاسیام گرفتم و بهش پیام میدادم (نکته جالب اینجاست که اون پسر هم عین من ساکت بود! و وقتی هم گرم میشد عین خودم پر حرف میشد!!!)

    توی پیامک همه این راز های دلمو که عین منه و عین داداشمه و ... رو بهش گفتم (نمیدونم اشتباه کردم که اینکارو کردم یا نه ...) از اون روز به بعدش اصلا منو تحویل نمیگرفت! میرفتم پیشش میگفتم من باهات کار دارم اون به من میگفت که من با تو کاری ندارم!

    منم که زودرنج هستم ... با این رفتارش خیلی خیلی ناراحتم می کرد حتی بهش زنگ میزدم بهم کلی فحش میداد با خودم میگفتم آخه من چه کاری کردم که با من اینجوری رفتار میکنه ... با خودم گفتم حتما بهش برخورده بعدش یکروز توی کلاس تک و تنها نشسته بود و پیشش رفتم و ازش عذر خواهی کردم و گفتم که اشتباه شد ... (ولی من نمیتونستم همه چیزو بیخیال بشم باید اثبات میکردم که اون پسر عین منه چون خودم میدونستم و دیدم که عین منه!)


    نیمسال اول گذشت ... شروع نیم سال دوم ، من کلا فرق کرده بودم گوشه گیر شده بودم با خودم میگفتم آخه چرا کسی از من خوشش نمیاد ، با خودم میگفتم چرا خداوند منو خلق کرده ؟ آخه این همه ناراحتی من کی تموم میشه ؟! آخه من که پسر پاکی هستم(تعریف از خود نباشه) چرا کسی با من دوست نمیشه؟! آخه من کدامین احساس رو نشنیدم و کدام احساس رو ناراحت کردم که چنین دلتنگ و ناراحتم؟! آخه منی که انتخاب رشته اشتباه کردم چوبشو خوردم دیگه !!! نخوردم ؟!

    بعدش یکضرب از این رفیقم معذرت خواهی میکردم ... نمیدونم آخرش بخشید یا نبخشید هیچی نمیگفت ... دل منم همیشه می رنجید ... بعدش غرور منم تکه پاره شده بود ، عین اینکه آسمونی باشم که ستاره ای توش نباشه بعدش که اون دوستمو میدیدم همیشه سکوت میکردم و حرفی نمیزدم و باحالتی سوزناک بهش سلام میدادم...



    اما این وسط به خدا قسم ، من همه دوستامو دوست داشتم! همیشه سعی کردم تا حد امکان کمکی از من بر میاد رو براشون انجام بدم ...

    حالا نمیدونم آیا من آدم بدی بودم ؟! از بس ناراحت می شدم دستام عین یک تکه یخ سرد می شد! به نظرتون من با اینکارم آبروی عشقو بردم ؟! آخه جایی خونده بودم نوشته بود اگه از دوستتون خوشتون میاد بهشون بگین تا تو دلتون مخفی نمونه ... منم گفتم ولی اینجوری شد ...

    من فکر می کنم تنهاترین آدم روی این کره خاکی هستم ... بعدش در مورد من بد فکر میکنن... آخه من راز دلمو که دوست داشتن دوستامه رو گفتم، بعدش اینجوری رفتار کردن ... اگه راز دلمو هم نگم باز خودم ضربه روحی میخوردم ...

    من چیکار میکردم ... :(

    یه دنیا غم دارم ...

    عین این میمونه که یک پرنده غریب و بی کس هستم ... بین هزاران ستاره من عین این میمونم که شهاب بی نشون باشم که مبدا و مقصد نداره ...

    بقول استاد ناصر عبداللهی اگه بگم راز دلم رو تو هم کنارم نمیمونی ...


    به هر حال بعد این همه ماجرا اون دوستمو یه مدت فراموش کردم (با هزاران ناراحتی...خیلی سخت بود به خدا راست میگم دوستان...)

    سال تحصیلی پیش دانشگاهی تموم شد دوباره مثل قبل نتونستم با کسایی که دوسشون داشتم ارتباط برقرار کنم و این ، تو دلم موند که موند تا به امروز که خودم دارم زجر می کشم ، حالا چند بار اون دوستامو بیرون دیدم ... با چه رویی برم پیششون ؟ هر جور فحش بود بارم کردن ... منم به دل نمیگرفتم با خودم میگفتم دوستمه ... بعدش زود می بخشیدمشون ...

    این دوستی های من الان می بینم که همشون یک طرفه بودن ... یعنی من فقط با اونا دوست بودم ...حقیقتش همیشه من بودم که یادشون می کردم ، همیشه دوست داشتم بهشون بفهمونم که من بیادشونم ، حالا با موبایل با دیدار - با هرچی که باشه بهشون اثبات کردم ...ولی اونا ...

    ایمان دارم که خداوند خودش شاهد و ناظره که من هیچ نوع بدی در حق هیچکدوم از دوستام نکردم فقط میخواستم بهشون ثابت کنم که بیادشونم ...

    الان مدرک پیش دانشگاهیمو هم به زور گرفتم ( با این همه شکست روحی که داشتم ) دانشگاه هم پیام نور قبول شدم ... البته احتمالا سال بعد کنکور میدم ...

    کنکور!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (باور کنین دوستان من فقط یک روز مانده به کنکور فقط شیمی خوندم اونم 30 درصد زدم و همون باعث شد پیام نور قبول بشم ...)

    فقط میخوام بهتون بگم دوستان : این حرفارو اینجا گفتم ، چون دیشب از گریه خوابم نبرد ... خیلی ناراحت بودم از گذشته تلخم ... از سرنوشتی که داشتم و دارم ...


    اگه حرفی در خصوص بنده دارین بپرسین ، منم جواب میدم ، ازتون ممنونم که این همه نوشته منو خوندین ، ببخشید اگه زیاد شد ... میدونین که حرف دله ... و حرف دل همیشه زیاده ...
    بنظرم بهترین گزینه برات ازدواج کردنه

  13. این کاربر از roya.rashidi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #2318
    آخر فروم باز sayanermia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2009
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    1,122

    پيش فرض

    من متوجه ارزش قائل شدن نمیشه -- ممکنه بیشتر توضیح بدین چجوری ارزش خودمو افزایش بدم ؟ ممنون میشم ؛


    عین من ، پس من نباید به کسی بگم که دوسش دارم ... آهان گرفتم داداش چون اون میترسن که بهشون علاقمند بشم و نتونم بعدا ازش جدا بشم ... آهان درسته پس من باید به گونه ای رفتار کنم که طرف این احساس رو از خودش دور کنه ... گرفتم داداش ازت ممنونم ، منم گرایش نرم افزار ... ایول ممنونم ، با اجازت این حرفاتون رو چاپ میکنم و نگه میدارم تا هروقت ناراحت شدم نوشته های شما رو بخاطر بیارم ، ازتون بی نهایت ممنونم ، ان شاء الله خداوند شفاتون بده دوست خوبم
    ببینید ارزش قائل شدن برای خود دو جنبه روحی و جسمی ( یا همون مادی ) داره :
    روحی : اونقدر شان و منزلتت بالا هست که نباید خجالت زده ، سر خورده و مایوس باشی!
    جسمی : برای خودت بهترین هارو انتخاب کن ، خرید های خوب انجام بده برای خودت ، خوب بخور ، خوب بپوش ، حتی خوب بازی و گیم انجام بده ، به خودت برس ، حالا هر طوری که هست به حفظ ظاهر خودت کمک کن از جمله دکتر برای پوست ، زیبایی ، دندون و ...
    وقتی این مسائل رو انجام بدی بعد از مدتی وقتی توی آیینه خودت رو نگاه کنی اصلا با وجود خودت و شخصیت خودت حال میکنی!! اون وقته که آنچنان انرژی ای از خودت ساطع میکنی که تمام آنچه دوست داری سمتت جذب میشه! باور نمی کنی اما امتحان کن. شبیه شعار های کلاس های متافیزیک و این چیزاست ولی وقتی به عمل بهشون دست بیابی می فهمی همچینم شعار نیست! قرار نیست برد پیت باشی! همین مهران باش اما از هر نظر مهران ایده آل باش! لباس خوب ، خوراکی خوب ، حتی لحن برخورد خوب!!
    دوستات جواب نمیدن؟؟؟ ( ببخشید ) به درک!! به جهنم!! به حدی خودت رو برسون که دوستات نیازمند تو باشند برای هم صحبتی ، برای مشورت ، برای خوش گذروندن! این رفتارت باعث شده شمارو فردی وابسته ، آویزون و به قول خودمون اعصاب خورد کن تبدیل کنه که تا اسمت یا خودت میای همه میگن ای واااای بازم این!! یکم به خودت احترام بذار!! به خود فردی و مهرانت احترام بذار دوست خوبم! از نظر ارتباط برقرار کردن با افراد و جامعه اصلا زشت و بد نیست شما بری پیش یک مشاور و صحبت کنی! خیلی هم خوبه! اما اگر دلت مشاور هم نمیخواد تا بخوای مجله های روانشناسی و رفتار شناسی داریم که می تونی بخونی و به ایده آل خودت از نظر ارتباط کلامی و رفتاری دست پیدا کنی! همه که مادرزاد از شکم مادرشون موفق و جذاب به دنیا نیومدند!! من یک دوستی دارم خیلی جذابه ولی انقدر اخلاق بدی داره و انقدر بی قید و بند هست که حتی منی که پسر هستم رقبت زیادی ندارم باهاش در تماس باشم!
    یا کسانی رو میشناسم فقط بخاطر همین اویزون بودن از طرف دوستانم طرد شدند! اول به مقام و شخصیت خودت احترام بذار! خودت رو کوچیک نکن و نذار براحتی حتی کسی تلفن روی تو بدون احترام و ادب قطع کنه چه برسه به فحاشی!

    اینم همیشه پس کله ات نگه دار که اول خانواده بعد دوستان!! هر وقت از خانواده طرد شدی اون وقت عزاداری کن و اه و ناله کن!! تا وقتی ستون محکمی چون خانواده داری سعی کن خودت رو بسازی و شخصیتت رو بیاری بالا! اون وقته که می تونی از زندگیت لذت ببری و میگی یادش بخیر توی p30world بچه ها چه چیزایی میگفتند!!

    خداوند انشالله همه کسایی که به هر نحوی با مسئله سلامتی دست و پنجه نرم میکنند شفا بده!! ممنونم ازتون

  15. 6 کاربر از sayanermia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #2319
    آخر فروم باز Mehran-King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    پست ها
    1,746

    پيش فرض

    ببینید ارزش قائل شدن برای خود دو جنبه روحی و جسمی ( یا همون مادی ) داره :
    روحی : اونقدر شان و منزلتت بالا هست که نباید خجالت زده ، سر خورده و مایوس باشی!
    جسمی : برای خودت بهترین هارو انتخاب کن ، خرید های خوب انجام بده برای خودت ، خوب بخور ، خوب بپوش ، حتی خوب بازی و گیم انجام بده ، به خودت برس ، حالا هر طوری که هست به حفظ ظاهر خودت کمک کن از جمله دکتر برای پوست ، زیبایی ، دندون و ...
    وقتی این مسائل رو انجام بدی بعد از مدتی وقتی توی آیینه خودت رو نگاه کنی اصلا با وجود خودت و شخصیت خودت حال میکنی!! اون وقته که آنچنان انرژی ای از خودت ساطع میکنی که تمام آنچه دوست داری سمتت جذب میشه! باور نمی کنی اما امتحان کن. شبیه شعار های کلاس های متافیزیک و این چیزاست ولی وقتی به عمل بهشون دست بیابی می فهمی همچینم شعار نیست! قرار نیست برد پیت باشی! همین مهران باش اما از هر نظر مهران ایده آل باش! لباس خوب ، خوراکی خوب ، حتی لحن برخورد خوب!!
    دوستات جواب نمیدن؟؟؟ ( ببخشید ) به درک!! به جهنم!! به حدی خودت رو برسون که دوستات نیازمند تو باشند برای هم صحبتی ، برای مشورت ، برای خوش گذروندن! این رفتارت باعث شده شمارو فردی وابسته ، آویزون و به قول خودمون اعصاب خورد کن تبدیل کنه که تا اسمت یا خودت میای همه میگن ای واااای بازم این!! یکم به خودت احترام بذار!! به خود فردی و مهرانت احترام بذار دوست خوبم! از نظر ارتباط برقرار کردن با افراد و جامعه اصلا زشت و بد نیست شما بری پیش یک مشاور و صحبت کنی! خیلی هم خوبه! اما اگر دلت مشاور هم نمیخواد تا بخوای مجله های روانشناسی و رفتار شناسی داریم که می تونی بخونی و به ایده آل خودت از نظر ارتباط کلامی و رفتاری دست پیدا کنی! همه که مادرزاد از شکم مادرشون موفق و جذاب به دنیا نیومدند!! من یک دوستی دارم خیلی جذابه ولی انقدر اخلاق بدی داره و انقدر بی قید و بند هست که حتی منی که پسر هستم رقبت زیادی ندارم باهاش در تماس باشم!
    یا کسانی رو میشناسم فقط بخاطر همین اویزون بودن از طرف دوستانم طرد شدند! اول به مقام و شخصیت خودت احترام بذار! خودت رو کوچیک نکن و نذار براحتی حتی کسی تلفن روی تو بدون احترام و ادب قطع کنه چه برسه به فحاشی!

    اینم همیشه پس کله ات نگه دار که اول خانواده بعد دوستان!! هر وقت از خانواده طرد شدی اون وقت عزاداری کن و اه و ناله کن!! تا وقتی ستون محکمی چون خانواده داری سعی کن خودت رو بسازی و شخصیتت رو بیاری بالا! اون وقته که می تونی از زندگیت لذت ببری و میگی یادش بخیر توی p30world بچه ها چه چیزایی میگفتند!!

    خداوند انشالله همه کسایی که به هر نحوی با مسئله سلامتی دست و پنجه نرم میکنند شفا بده!! ممنونم ازتون
    آهان گرفتم ^^ به به جوابتون واقعا کامل بود دوست عزیزم ، با اجازتون جوابتون رو میگیرم و به اتاقم به چسبونم داداش ، ممنونم ازتون ؛ بهترین هارو براتون آرزو میکنم - با حرفاتون منو به یک زندگی خوب و پر از شور و شادی مثل سابق امیدوارم کردی - امیدوارم هرچی بخوای خداوند بهت بده ، دستتون طلایی دوست خوبم ؛ ایزد منان یارو یاورت دوست خوبم ؛
    Last edited by Mehran-King; 27-09-2014 at 20:27.

  17. 2 کاربر از Mehran-King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #2320
    کاربر فعال موسیقی راک و متال Graham reaper's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2013
    محل سكونت
    روی زمین.
    پست ها
    318

    پيش فرض

    سلام مهران جان.اول از همه ممنونم از اینکه بهم گفتی بیامو این پست رو ببینم.
    و در همینجا اعلام میکنم که مهران عزیزم برادر گلم.منو تو دردامون تقریبا یکیه منتهای مراب من از تو داغونترم.یوخده(همون یخورده ی شما میشه!
    )منم اولش مث خودت بودم.ولی بعد حالم خوب شد.درد اصلیمونم اینه که همدرد نداریم.بین خودمون باشه ها ولی شاید اگه منم مثل تو نبودم الان من متالهد نبودم و به جای یوهان هگ خواننده ی آمون آمارث مثل بقیه این خوننده های لوس بازی خواننده ی مورد علاقم بود.ولی من این داغون بودنو با هیچی عوضش نمیکنم.ثانیا!خدا هیچ چیزیو بی هدف نیافریده.بنا نیست حالا که تو دنیایی همش راحتی باشه خداوند تو قرآن فرموده:((ما انسان را در سختی آفریدیم)).این سختی به خاطر اینه که استعدادها شکوفا بشه.بگذریم.ببین همونطور که دوستمونم گفته از اونجایی که تو پسر خوبی هستی یوخده هم فروتنی اینه که مردم یا دوستات فک میکنن تو یه آدم بی ارزشی.باید خودت به خودت ارزش قائل باشی.
    به خودت ارزش قائل نشدی که وقتی اون دوست نا دوستت بهت فحش داده و ناراحتت کرده بازم رفتی پیشش.
    خدارو شکر که تنهاییاتو با مسجد تقسیم کردیو مثل من به متال رو نیاوردی.بهت توصیه میکنم هیچوقتم نیاری.چون تهش هیچی نیست.اینو از من بشنو که پیر این رامو دیم که هیچی تهش نیست جز سر خوردگی.تمام زورمو زدم تا به اطرافیانم حالی کنم متالهدام میتونن مثل آدم زندگی کنن.مثل آدم راه برن و با یه دختر ارتباط بر قرار کنن.که خدارو شکر موفقم شدما.!حالا تو اگه سوایلی داری میتونی از من بپرسی.!(جای منو تو عوض شد مهران)

  19. 2 کاربر از Graham reaper بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •