سعدیا سرمایه داران از خلل ترسند و ما
گر برآید بانگ دزد از کاروان آسودهایم
(سعدی)
سعدیا سرمایه داران از خلل ترسند و ما
گر برآید بانگ دزد از کاروان آسودهایم
(سعدی)
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
(سعدی )
محمـلِ جـانـان ببـوس آن گه به زاری عرضــه دار
کز فِــراقــت سوختـم ای مهـربـان فریــاد رس
"غزلیات حافظ"
فریاد مردمان همه از دست دشمنست
فریاد سعدی از دل نامهربان دوست
(سعدی)
ز گـریه مـردم چشـمم نشسته در خون است
ببین که در طلبـــ ــت حال مردمان چون است
با تشکر مهران...
طلب درد بهانه است که درمان برسد
کار سرگشتگی عشق به پایان برسد
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
تـا کــی بــه تـمـنــــای وصـــال تـــو یـگـانـــه
اشـکـم شـود از هـر مـژه چــون سیل روانــه
مرین یگانه اهل زمانه را یا رب
به کام دولت و دنیا و دین ممتع دار
( سعدی )
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)