من اولش اصلا خوشم نیومد چون دیدم از اون تیر اندازی به اون نزدیکی و رو در رویی حتی یه نفر زخمی نشده !!!!!
شروعش افتضاح بود .
بعد داستانه دوره آتیشش واسم جالب بود .
بعد از دست دادن پسره (اسمش یادم رفته!!!) هم که جالب بود .
تصمیمات واقعا چالش بر انگیز بود . مثلا همین جلو رفتن یا کاور کردن پسره (که اسمش یادم رفته ) !!!
بعد نزدیک شدن پسر بچه و مایک که باعث تیر خوردن کلم شد. نشون داد آدمای خوب هم بعضی مواقع ناخواسته کار اشتباه میکنن و یا سمت اشتباه رو میگیرن.
خیلی مایک رو دوست داشتم ولی این کاره مایک واقعا عصبیم کرد ( جوری که تو فصل بعد انتخابش پیش بیاد شاید حتی بهش شلیک کنم !!!!!!) .
بعد دیدن لی توی بیهوشی که واقعا عالی و تاثیر گذار بود .....
بعد درگیریه جین و کنی که هر دو شخصیت های محبوب من (و احتمالا خیلیای دیگه...) بودن ....
و بالاخره تصمیمه آخر بازی که واقعا سخت ترین تصمیم فصل 2 بود ....
منم دقیقا کاره دوستمون رو کردم و به کنی شلیک کردم ( البته بخاطر خودش .... چون داشت بخاطر سختیایی که تحمل میکرد کسه دیگه ای میشد و واقعا زندگیش عذاب بود ... رک بگم خودم جاش بودم ترجیح میدادم بمیرم با توجه به حرفایی که موقع مرگ ساریتا زد


... واسه این بهش شلیک کردم وگرنه کاره جین واقعا اشتباه بود ..... )
بعد جین رو بخشیدم چون تنها شخصیت مورد علاقم بود که هنوز زنده بود ....
بعد خانواده رو راه ندادم . چون دیگه واقعا دلم نمی خواست تو یه گروه باشم .....
واقعا پایان فوق العاده ای داشت .
و از اونجایی که فوق العاده کنجکاوم تمام حالت های پایان رو امتحان کردم

پایان این سری 6 حالت داره که واسه تفاوت حالت واقعا زیاده ....
بی صبرانه منتظر فصل 3 هستم (از همین امروز !!! )