برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است. تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند. در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم. ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم .
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است. تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند. در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم. ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم .
نمي دانم از چيست؟
از كيست؟
يا از كجاست؟
فقط مثل مادر
مثل پدر اشناست
کز اين دنيا
ز آدم
زعالم جداست
و حسي مبهم و پاك
همچون دعاست
ولي عشقش انگار
بر دل رواست
كسي گفت:
فرياد زد:
عشق تنها خداست
اي تو، اي الهه زيبايي
چشمهايت شبيه رويايي
كه در آن سوختن شمعي
باز هم مي شود تماشايي
تو هميشه اميد فردايي
كه دلت وسعتي ست دريايي
و من اندر ميان آن غرقم
غرقه در پاكي اهورايي
تو همان دست خوب گرمايي
در ميان هجوم سرمايي
كه دليلش سردي قلب ست
و تو از آن ، گلم مبرايي
ميشود لمس كرد هرجايي
كه تو در قلب من چه تنهايي
تو بيا با دلم عهد ببند
شاديم را به غم نيالايي
Last edited by sasha3sh; 12-07-2014 at 22:48.
روزگارم سپری شد
و تو یارم نشدی
و مرا اشک فرو ریخت
ز مژگان ترم
و دلم سوخت
که تو،کس و کارم نشدی
تو که می دانستی
بی تو از تاریخ اعتبارم سالها میگذرد
پس بگو
تو چرا،اعتبارم نشدی
و من اندیشه کنان پرسیدم
و تو در چشمانم می خواندی
که چرا؟
وای چرا ایل و تبارم نشدی؟
من اگر صیاد تو صیدم بودی
همه می دانند خوب
تو شکارم نشدی!
من که زندانی غمها بودم
تو چرا راه فرارم نشدی؟
بی قرار تو و چشمان تو بود این دل من
تو چرا خوبترین،صبر و قرارم نشدی؟
کنار ســـــردی این سرزمین طوفانی
هزار بار دلــــم خواست مرا بخندانی
هزار بار دلم خواست مال من باشی
بر این خیال نبـاشی مــــــرا برنجانی
تورا به دستِ که سپارم که خوب میدانی
من عشق میخواهم وحال و هوای بارانی
تو را میان نفَســـــــــــهای پاک میخواهم
ولي تو از خيال دلــــــــــم نازنين گريزاني
تو را مگيرد از دلم آن دستهاي پنــــهاني
كه مي كشاندت هر دم به نا بساماني
و عشق ميشود اتمــــــام در هياهــويي
شبيه اينكه رسيديم به بيت پـــــــاياني
تو می توانی باز هم تقدیر باشی
در لحظه های بی هدف تاثیر باشی
تو میتوانی نقطه ای نزدیک یا دور
با زندگی در این جهان درگیر باشی
این زندگی امروز و فردا می شود گم
کاری نکن قبل از سفر جوگیر باشی
اینجا پر از غمنامه و غمهای طولانیست
شاید تو هم از زندگانی سیر باشی
تنها بدان ای اشنا،غم های دنیا
خواهند تو از این زندگی دلگیر باشی
تو می توانی باز هم تقدیر باشی
در لحظه های بی هدف تاثیر باشی
كاش همرنگ شقايق باشيم
كاش دلتنگ دقايق باشيم
كاش صورتگر معني در عشق
شاهد كشف علايق باشيم
كاش با خاطره هايي شيرين
درپي كاستن اززهر حقايق باشيم
كاش هرقدر به فكر دل و دلدار خوديم
درغم كم شدن از درد خلايق باشيم
كاش همچون خداوند زمين
گرچه معشوق ولي عاشقِ عاشق باشيم
و اميدست كه هرجا هروقت
دل به دلدار سپرديم لايق باشيم
Last edited by sasha3sh; 13-05-2014 at 01:18.
صورت مسئله را پاک نکن
و دلت را هرگز، هرگز خاک مکن
و نگاه پاکت را
پر ز الودگی شربت یک تاک مکن
روح بی الایش را
جایگاه خار و خاشاک مکن
و بدان در نیکی،در مهر
هیچگاه،بی دلیل،امساک مکن
عشق فقط لحظه ديدار توست
عشق فقط خواندن اشعار توست
مهر تو از عالم و ادم سر است
عشق فقط در خور رفتار توست
عشق فقط وصف رخ يار نيست
عشق فقط جام مي و نار نيست
عشق بهاريست پر از ارزو
عشق كه درياچه ي اسرار نيست
عشق نماينده قلب تو است
عشق سراينده ي وصف تو است
عشق تو تنها به دل من رواست
من كه حضورم به حضور تو است
اگر چه هجرت دوست ناگوار است
ولی بعد از زمستان هم بهار است
اگر چه رفته ای بی شک از اینجا
ولی قلبم هنوز امیدوار است
نمی گویم که تقصیر از تو بوده
که این هم بازی این روزگار است
دلم دلتنگ رویت گشته اکنون
بهارهم در نبودت سوگوار است
جهان هرگز نمی ارزد به یک کاه
و چشمم بی حضورت اشکبار است
نگو انقدر نمی ارزی نگو نه
برای عشقت عاشق بی شمار است
فقط میخواهم این را هم بدانی
که بی رویت دل من بی قرار است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)