گاهــــــــــی
به احساست شک کن
شاید ع ش ق
دروغی باشـــد
برای سرگرم کردن تـــــــــــــــ و

 
 
				گاهــــــــــی
به احساست شک کن
شاید ع ش ق
دروغی باشـــد
برای سرگرم کردن تـــــــــــــــ و

 
 
				برف را دوســــت دارم
می آید و مینشیند بر روی تمام خاطــــرات تلخــــم
و آـــنها سفیـــد میشوند و زیبا

 
 
				رفتـــــــــــی
اما بدانـــــــــــ
زندگی خوش رنگ تر از آن استــــــ
که با رفتن تـــــو
...؟
 
 
				چنان دلتنگــــــــــم
که چاره ای ندارم
خاطراتــــــــ را در آغوش بگیرم
و از مرورشان
خودم را تسکینــــــ کنـــــم
 
 
				کفشهایم را نگاه میکنم
در حیـــاط
زیر آفتاب سوزان
در خلوتـــــــ خود
با هــــــــــم {عشق} بازی میکنند
 
 
				آرزو
چیزی فراتر از عشق و جنــــــــون ...
حسی زیباتر از هرآنچه که میپنداریــــــ ...
شب آرزو ...
مال توست ... !

 
 
				نیستی
اما هوای تو در خانه پیچیده است
و مـــــن
هنوزم منتظرم
برای شنیدن صدای پای تــــ<>و

 
 
				و چه زیباستـــــ ...
دلخوشی تــــــو
با ماه و ستاره و شب بیکرانــــــــــــ . . .

 
 
				سقف بود و یک حیاط
بوی خوش سیب
نان و پنیر و حس عجیبی از خاطره
اما رفت که رفت و همه چیز را با خودش برد
آخر آن یک " پدر " بود

 
 
				تصمیــــم گرفته امـــــــ
دلـــــــم را
دست هر بی سرو پایی ندهــــــــــم
تا آسوده باشـــــــد
از رنــــج نامتناهی غـــ ـــ ــ ــ م

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)