بگذار تا بگریــم چون ابر در بهاران***کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
سعدی
بگذار تا بگریــم چون ابر در بهاران***کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
سعدی
آسمان هر ستاره عشق را احساس کرد
بالهایم بی تنم پرواز کرد
واژه هایم همه لبریز شدند از سر من
اشکهایم بی صدا پرواز کرد
شاخه ایی گل چیدم از روی دشت
شوق من همراه غم پرواز کرد
شعرهایم را سرودم پر ز درد
روح من از جان من پرواز کرد
شاعر: الهام نامداری
سلام خدمت دوستان عزیز
بر اساس رای گیـری داوران، برنـده دوره دوم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] عزیز هستـن ( [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
از همراهی همه شرکت کنندگان در سری دوم مسابقه تشکر می کنیم . دوره سوم مسابقه با عکس انتخابی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] عزیز ادامه پیـــدا
می کند.
ممنون از همراهیتون
سلام به همه همراهان
از ناظرین عزیز خیلی ممنونم به خاطر انتخابشون..
به خاطر روز شهادتِ حضرتــِ فاطمه ، من این عکس رو برای این دوره انتخاب کردم..
موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد
آتش گرفت دامنش اما تکان نخورد
او قول داده بود فدای علی شود
در پشت در به خاطر مولا تکان نخورد
زهرا خودش علی ست چرا کم بیاورد
چون کوه از مقابل آن ها تکان نخورد
با هیبت از حریم ولایت دفاع کرد
طوری که آب در دل مولا تکان نخورد
مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود
این بود علتش اگر از جا تکان نخورد
وقتی نیاز داشت نیازش زنانه بود
وقتی دوید خادمه، آقا تکان نخورد
آن ضربۀ غلاف مگر که چه کرده بود
از آن به بعد بازوی زهرا تکان نخورد
باغ را آتش کشیدند و گل و گلزار سوخت
یاس در پشت در اما با در و دیوار سوخت
گرچه اتش بر نبی و آل او باشد حرام
سینه ی گل از فشار تیزی مسمار سوخت
شعله ی سرکش چنان در پیچ و تاب افتاده بود
کز تب و تابش دل ایثار هم بسیار سوخت
یک طرف گل بود و غنچه سوی دیگر خشم و کین
گلشن امن الهی در میان نار سوخت
چهره ای را که خدا هم از محبت دوست داشت
شد کبود از ضربت سیلی و آتشبار سوخت
تا که در بر سینه ی انسیه الحورا ننشست
دل شکست از این مصیبت دیده از دیدار سوخت
باغبان در باغ بود اما دو دستش بسته بود
پیش چشمان تر او دلبر و دلدار سوخت
آنکه گلبرگ شقایق بر رخش جا می گذاشت
بهر یاری کردن مولای خود خونبار سوخت
گل کجا و تازیانه، سیلی و ضرب لگد
در میان حسرت غم مادر احرار سوخت
خانه زاد حق تعالی از جفا خانه نشین
قلب عالم از نوای حیدر کرار سوخت
لرزه جسم غنچه ها و شرم روی باغبان
گوئیا عرش و فلک را کینه ی کفار سوخت
یادگاری را که پیغمبر سفارش کرده بود
گاه بازو گشت نیلی و گهی رخسار سوخت
سروده ی حبیب اله موحد
باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس ما را رو به پاکی می برد
رو به عشقی اشتراکی می برد
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح، پرپر می شود
راهی شبهای دیگر می شود
یاس مثل عطر پاک نیّـت است
یاس استنشاق معصومیّـت است
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود
گریه کن زیرا که دُخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک
Last edited by VAHID; 14-04-2013 at 17:56.
ای چراغ خانه ام سو سو نزن
مرغ حقّم ناله ی کو کو نزن
حال که دستت شکسته لا اقل
چند روزی خانه را جارو نزن
ای جوان نیمه جان پیرم نکن
زیر چادر دست بر پهلو نزن
چند روزی هم اگر شد دست بر
زخم های گوشه ی ابرو نزن
یا دگر در پیش پایم پا نشو
یا دگر پیش علی زانو نزن
خواستی برخیزی از بستر بگو
یا که بر دیوار خانه رو نزن
ای همه دار و ندار بو تراب
ای چراغ خانه ام سو سو نزن
شاعر : وحید محمدی
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است
شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است
تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان
این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است
مادر! حضور نام تو در شعر های من
لطف خداست شامل حال غزل شده است
غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسأله میان من و عشق حل شده است
سیاره ای که زهره نشد آه می کشد
آه است و آه آنچه نصیب زحل شده است
زهرایی و تلألو نور محبتت
در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است
با نام تو هوای غزل معنوی شده است
بی اختیار وارد این مثنوی شده است
هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری
تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری
نامت مرا مسافر لاهوت کرده است
لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است
از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت
باید برای بردن نامت وضو گرفت
نور قریش! تا که تویی صاحب دلم
غرق خداست شعب ابی طالب دلم
عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است
حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است
از این شکوه ، ساده نباید عبور کرد
باید مدام زندگیت را مرور کرد
چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است
پیش تجملات ، جهازت سپر شده است
آیینه ای و سنگ صبور پیمبری
در هر نفس برای پدر مثل مادری
اشک شما عذاب بهشت است ، خنده کن
لبخندت آفتاب بهشت است ، خنده کن
دنیای ما نبوده برازنده ی شما
هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما
آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام
حس می کنم مزار تو را بین سینه ام
مانند آن خسی که به میقات پر کشید
قلبم به سوی مادر سادات پر کشید .
سیدحمیدرضابرقعی
Last edited by fati ghasemi; 15-04-2013 at 15:10.
شب تاریک کنار تو به سر می آید
نام زهرا به تو بانو چقدر می آید
آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده است
خارهم پیش شما گل به نظر می آید
ونبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید
به کسی دم نزد اما پدرت میدانست
وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید
پای یک خط تعالیم تو بانو والله
عمر صد مرجع تقلیدبه سر می آید
مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین
چه بلایی به سر اهل هنر می آید
مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر
ملک الموت پی چند نفر می آید
کاظم بهمنی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)