زرد رویــــ ــی نـ ــبود عیــب، مــ ـــرانم از کــ ـوی
جــ ــلوه بر قـــریه دهد خرمـن کــاهی, گـــــاهی
خــ ــانمانسوز بــــود، آتـش آهـــی، گاهی
ناله ای می شکند پشـت سپـاهی، گاهی
گــر مقـدر بشود، سلـ ـڪ سـ ـلاطین پوید
سـ ــالک بــی خبــر خفته بـراهی، گـاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بود از بخـ ــت سـیــاهی، گاهی
عجبـی نیست، اگر مونس یـار است رقیب
بنشیند بر گــل هـ ـــرزه گیــاهـ ے، گاهی
چشــ ــم گریــاטּ مـرا دیدی و لبـ خند زدی
دل برقصــد به بر از شـوق گنـاهی، گاهی
اشک در چشــ ـم، فریبنده ترت مـی بینم
در دل مــ ــوج ببین صورت مـ ـاهی، گاهی
زرد رویــی نـ ــبود عیب، مــ ـــرانم از کوی
جـــلوه بر قریه دهد خرمـن کـاهی، گاهی
دارم امیـــد، که با گـ ــریه دلــ ـت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی، گاهی
ـــــ رحیم معینی کرمانشاهی
پ.ن: یه عکس داشتم، خــوراک این شعر
حـیف که پیداش نمیکنم، خرمن بود و آتش
و رقـص و باد.. اگر دوسـتی این عکس رو
داره ممنون میشم آپلودش کنه /
با تشکر مهران...