شطرنجباز
برتینا هنریش
مترجم: سمانه حنیفی
انتشارات افراز
136 صفحه
آغز فصل بهار بود. النی1 مثل روزهای دیکر از تپههای کوچکی بالا میرفت که هتل دیونیزو2 را از مرکز شهر جدا کرده بود. خورشید تازه طلوع کرده بود این تپه زمین بایر، ترک خورده و پر از شن و ماسهای بود که دید منحصربهفردی به مدیترانه و بندر آپولون3 داشت. این عتیقهی بهجامانده که به نوبهی خودش بسیار باعظمت مینمود، سرزمین بیپایانی بود. بندر بسیار بزرگ آن هم که در جزیرهی کوچک ناکسوس4 قرار داشت، مثل پهنهای روی دریا و آسمان گشوده شده بود. ازآنجاکه هیچ خانه یا ساختمانی در این بندر نبود، هنگام غروب آفتاب منظرهی بسیار دیدنیای را به وجود میآورد که گردشگران آن را ستایش میکردند. آپولون بهخاطر ظاهر خاکیاش خیلی رمزآلود بود و بیتردید برای همین، هیچکس جز چند نفر که آشنا به اسرار او بودند، به آنجا نمیرفتند. النی هم تماشاچی این مناظر دیدنی بود، اما دقتی به آنها نداشت. کل زندگیاش با این تئاتر مجانی آهنگین شده بود، اما تماشاچیهای جریان تمامنشدنی امواج دریا که از دور میامدند و به دور میرفتند، افراد متفاوتی بودند. صبح آن روز تپه بهطور عجیبی ساکت بود. در طول شب قبل باد بهشدت میوزید، طوری که صدای سگهای پاسبان را که از شهر شنیده میشد در خود گم کرده بود. النی فقط صدای سنگریزههایی را میشنید که زیر پایش به همدیگر میخوردند و البته صدای نفس زدن سگ ولگردی را که اینسو و آنسو به امید یافتن صبحانهای برای خودش بو میکشید. آن سگ عصبانی بود چون غذایی از اطراف جمع کرده بود، بسیار ناچیز و کم بود. این موضوع باعث خندهی النی شد. با خود تصمیم گرفت یک تکهنان از غذاهای بهجامانده از هتل را با خود برای او بیاورد.
l1- Eleni
l2- Dionysos
l3- Apollon
l4- Naxos