قضیه این دو خــــط موازی به ما اصلا ربطی ندارد...در سطح یک نقطه هم نبودی ، تا یک خطــــ!
در مسیر نبودی و نیستی و نخواهی بود....مانند یک درخت در منظره ای دور دست ، جا خشک
کرده ای در گوشه ای از فضای ذهنم ... نه میآیی ... نه می روی!
![]()
قضیه این دو خــــط موازی به ما اصلا ربطی ندارد...در سطح یک نقطه هم نبودی ، تا یک خطــــ!
در مسیر نبودی و نیستی و نخواهی بود....مانند یک درخت در منظره ای دور دست ، جا خشک
کرده ای در گوشه ای از فضای ذهنم ... نه میآیی ... نه می روی!
![]()
میخواستم مادامی که میخندم از غَـــــــم نگویم ...
میخواستم وغَـــــــم گویی مانند مالیخویایی افتاده به تنی که فقط یک ســـــــایه از وجودش مانده تمامیتم را میسوزاند....
من بنده ی دم ام عاشق زندگی لحظه...یعنی همین حالا که هستم را میچسبم....این روزها که گذشت نتیجه به اصطلاح آینده نگری شماست!
از امروز لذت میبری یا از دیروزی که لحظه لحظه امروز مرا فدا ساختی؟! .....
پرتگاهیــــــــم و گاهـــی دَم از پروازهــــایی خیالی میزنیم کاش بالیـــــــ بود امیـــدی بود دلـــی بود ای دریـــــغ !
![]()
اســـارت نابهنـــگام تـــن است ورود ناخواستــــه ما به جَــــهانی که مدفــــن آرزو هــــاست !
و این اســــارت درگیــــر عشــــق و امیــــد و انتظـــــار است ... و گاهــــی شَـــــک و دو دلــــی .. و گاهــــی... هیـــــچ!
فقــــط چالـــــه کنی میشویــــــم برای به خـــــــاک سپـــــردن یادهــــایی که روزی یادگــــار روزهـــای خـــــوب بودن ...
روزهــــایی نه چنــــدان خـــــوب ... فقــــط به ظــــاهر خــــوب!
![]()
شانه ای نمانده تا سر به روی آن بگذاری ، ابری در آسمان نیست که گریه هایت را بپوشاند ، پایی نیست
که هم قدم خستگی هایت باشد ، قاصدکی نمانده تا خبری بیاورد ، بیا از این سر زمین هجــــرت کنیم تا
خودمان را جایی جا نگذاشته ایم...اینجا هر چه جا بماند از یاد که هیچ از ریشه خشکیده میشود !
![]()
راستش را بگو خدا من آرزوی کدام بنده ات بودم ؟!!!!
که این همه آرزو در من روزی هزار بار زنده میشود و میمیرد تا کسی به آرزویش برسد؟!
![]()
بغضم شکسته شد
آرام روی خاک اشکم نشسته شد
دستم به روی خاک نقش گلی کشید
با قطره های اشک رنگ شبی کشید
بازم غرور تو
روی تمام خاک نقش غمی کشید
عشقی که زنده بود از سینه پر کشید
دیشب کنار خاک یه گل به رنگ شب
از خاک سر کشید
آهسته از لبم اسم تو را شنید
گل با تمام غم از آن شب سیاه
رنگ سحر ندید
خشکیده آن گلم وقتی غمت شنید!
وقتی غمت شنید!
![]()
Last edited by part gah; 21-12-2012 at 04:02.
در زیر پوست سر انگشتانم
حسی است شبیه یک دلهره از پوسیدن.
تن به همه ی تنهایی ها دادن...
دست ها همیشه حکایت خوبی از جدایی ها دارند
و قلبـــــــــ زیر پوست همین سر انگشتان دست ها ضربه هایش میمیرد!
چه جای خفتن است اینجا وقتی مرا که تمام سهمم از عاشقانه ها هق هق شبانه است غم ها به دیدار مرگ میبرند....
نه همانجا که هستی بمان...آرام بخواب.... درد تو این شانه هاست که نیست !
درد من درد توست که باز شانه ی دیــــــــوار را میخواهی .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)