ایکاش
زنی بخندد
و هوا پر شود از طعم احساس ...
ایلیا . م
ایکاش
زنی بخندد
و هوا پر شود از طعم احساس ...
ایلیا . م
هیس!
میشنوی؟!
من،تو را
در بالاترین نقطه ی سکوتم جای داده ام!
در پر مخاطره ترین سکوی حساس احساسم
آه...
هنوز هم وقتی که نیستی
خاطرات آهنگ هایمان را لب میزنم
و پا می گذارم بر تمامی جای پاهایت!
تو را نمیدانم،اما اینجا
همه چیز خراب است!
حتی نوار قلبم،
جای خالیت را میخورد!!!
هیس!
صدای آهنگ های خاطره انگیزت
را کم کن!
کمی سکوت را به تو نه،
به خودم قول داده ام.
شایا ادریسی
مرا کلاسیک دوست داشته باش
تکرار کن،
دوستت دارم های رنگ پریده ات را
حتی اگر بوی کهنگی بدهند
مرا کلاسیک دوست داشته باش
که من هر زمان ،
برای شنیدن،
حرف های غبار گرفته ات ،
حاضرم
مرا کلاسیک دوست داشته باش،
ببخشید ،ولی ،
از مدرن شدن، احساست بیزارم!
مرا کلاسیک نگاه کن
که از آسمان مدرن ِ نگاهت
غریبه ای سقوط می کند
میان سفره ی دلم
الهام لاسمی
لحظه ها مرطوب است
بوی باران جاریست
و نبودن های ات، مثل سمباده سختی که پر از زبری دنیاست
روح من را، قلب من را، بی امان می ساید
نه امیدم پینه بسته
و نه احساس ام از این فاصله ها زنگ زده
گویی انگار که در قاب دلم جا ماندی
و صدا می زنی آلوده به عشق ام، هنوز اینجایم
می دانی
قلب من زبری تقدیر به تن می خرد و
بی حس از این همه تاوان
نگاهش، هر روز
به لولای در بین من و تو هنوز چشم به راه است
شاید این بار بچرخد به همان پاشنه ای که؛
خواب شب های من است
آرش قمیشی
درگوشه ای از
دلبستگی های سپید تو
آرام
کمرنگ و دور
ساکت
می ایستم
تا برایت
سوسویی بزنم
بگذار
بمانم!
زهرا محمدی ( سها )
از خانه اگر آمدی
یک پاکت سیگار
گزینه شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستنمان امشب بسیار است
بهروز مهدی زاده
من آن خاموش خاموشم که با شادی نمی جوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم
تو غم در شکل آوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی
ترانه سرا : پاکسیما زکی پور
Last edited by Ahmad; 08-10-2012 at 14:25. دليل: نوشتن نام شاعر
.
یكی زیر ..
یكی رو ..
دستـــ هایـمـان
زیباتریـن بافتـنـی دنیـــــاست !
ســارا شــاهدی
شير مادر، بوي ادكلن ميداد
دست پدر، بوي عرق
(گفتم بچهام نميفهمم)
نان، بوي نفت ميداد
زندگي، بوي گند
(گفتم جوانم نميفهمم)
حالا كه بازنشسته شدهام
هر چيز، بوي هر چيز ميدهد، بدهد
فقط پارك، بوي گورستان
و شانه تخم مرغ، بوي كتاب ندهد!
اکبر اکسیر
تو اززوزه شغالهاگفتی
و رنگ صداشان
که هنوز همانست
و رویای همیشه مرا
در آغوش شب و مه تجربه کردی
و من در خیالم آفریدم آن را !
من در سرزمینی زندگی میکنمکه برای رویاهایم مجازات می شوم
و اگر عاشق آنها شوم تقاص میدهم !
از این مردمان
از این رسمها
از این حبس بی گناه بیزارم !
چرا مدفون باشم در گور این افکار
چه می شود اگر درهای دلم را بگشایم
سنگ می بارد بر من
یا تبعید می شود دوباره به دنیایمو راستش من از
این عاقل نماهای تهی مغز
بیزارم ...
لیلا هژیر
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)