کرگردن
همه رفتن
اما نترس
! من که طرفدار توئم
کرگردن
همه رفتن
اما نترس
! من که طرفدار توئم
شهرمان از گنجشگها تهی شده است
فقط تعدادی زنبور مانده است که هر روز صبح به عاشقان شهرم نیش میزنند و میروند تا صبحی دیگر
دلم گرفته
از چراغهای خاموش دلت
از چتر سیاه چشمانت که نمیگذارند بارانی شود
دلم گرفته
از تکرار غروبهای بی طلوع
از ابرهایی که باران نمی آورند
دلم گرفته
از شهری که دیگشهر نیست
از آدمهایی که دیگر آدم نیستند
باران بارید
از احوالت پرسیدم
باران گفت او را شستم و به دریا ریختم
از دریا پرسیدم
گفت آفتاب او را از من گرفت و به آسمانها رفت
از آسمان پرسیدم
او گفت برای رسیدنش به آسمان بیـــــــــا
شب پائیزی
شب سرد
شب افسردگیها
شب دلتنگی ها
به دنبال زمزمه ای هستم که بگوید
اندکی صبر سحر نزدیک است
خـــداونـــــدااااااااااا ا . . .
دستـــــم بــه آسمــان نمیـــرسـد . . .
امــــــا تـــو کـــه . . .
دســــتـتـ بــه زمیــــن مــی رســـــد . . .
یه دستی به سر و گوش زندگی ما بکش!!
از تو خسته شده ام
از فکرهایی که عمریست حرامت کرده ام
میخواهم غروب تو را در دلم نظاره گر باشم
دیگر طلوع نکن
رفت
و قلبم را به خاطره ها سپرد
شاید خاطره ها قلبم را زنده نگه دارند
اما افسوس
همین خاطره ها نفس کشیدن را حرامم میکند
شعله های عشقت
تر و خشک روحم را با هم سوزاند
تسکین نمیشوم
جزء با اشک چشمانت
وقتی تو کارگردان باشی
به همین راحتی رابطمون رو کات میکنی
میری سراغ سکانس بعدی...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)