تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 57 از 58 اولاول ... 747535455565758 آخرآخر
نمايش نتايج 561 به 570 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #561
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض هوا گرم بود

    هوا گرم بود و درخت با خود می گفت: «كاش كسي از اين حوالي بگذرد تا من خنكاي سايه ام را نثارش كنم و خستگي را از تنش بيرون كنم. كاش پرنده اي، چهارپايي، انساني ...» ناگهان در دوردست چشمش به موجودي افتاد كه آرام آرام به او نزديك مي شد. باورش نمي شد. خيلي وقت بود كسي از آن حوالي عبور نكرده بود. از خوشحالي نزديك بود بال دربياورد. با هيجان فرياد زد: «يك انسان!» و آهسته ادامه داد: «حتماً در اين آفتاب خيلي خسته شده است. بايد با سايه اي خنك از او پذيرايي كنم»... مرد به درخت رسيد. با خود گفت: «چه درخت تنومندي! ... اين هم از هيزم زمستان»

  2. 3 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #562
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض

    از اینکه پسر دار شده بود افتخار می کرد و اعتقاد داشت این پسره که نام خاندانش را زنده نگه می دارد

    سال ها بعد زمانی که در گذشت ، پسر بلافاصله نام خانوادگی اش را تغییر داد.

  4. 3 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #563
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض از فرصت ها استفاده کنید !

    مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد
    وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
    مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم، سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت
    او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
    مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید

  6. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #564
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض عشق واقعي بود.

    عشق او رفته بود.از شدت نا اميدي خود را از پل " گلدن گيت" پرت کرد.
    از قضا چند متر دورتر دختري به قصد خودکشي شيرجه زد.
    دو تايي وسط آسمان همديگر را ديدند.
    چشم در چشم هم دوختند.
    کيمياي وجودشان جرقه اي زد.
    عشق واقعي بود.
    فهميدند.
    سه پا با سطح آب فاصله داشتند.

  8. 3 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #565
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض يک سبد سيب

    بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ايستاده بودند.

    سر ميز يک سبد سيب بود که روى آن نوشته بود: فقط يکى برداريد. خدا ناظر شماست.

    در انتهاى ميز يک سبد شيرينى و شکلات بود. يکى از بچه‌ها رويش نوشت:

    هر چند تا مى‌خواهيد برداريد! خدا مواظب سيب‌هاست...

  10. 5 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #566
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض منصرف شد

    پيرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد.

    دست برد و از جیب کوچک جلیقه‌اش سکه‌ای بیرون آورد.

    در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد:

    "صدقه عمر را زیاد می‌کند"

    منصرف شد...

  12. 4 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #567
    اگه نباشه جاش خالی می مونه farhad1122's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    کهکشان راه شیری!
    پست ها
    466

    پيش فرض

    موضوع امتحان انشا، شجاعت بود...
    او اولین نفری بود که برگه امتحانش را به معلم تحویل داد. در برگه امتحانش تنها یک جمله نوشته بود:
    (( شجاعت یعنی این...! ))

    منبع: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  14. 3 کاربر از farhad1122 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #568
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض

    هیچ وقت دریا رو ندیده بود. حتی یه برکه رو هم.

    وقتی اولین بار دریا رو دید با خودش گفت: مثل کویر خودمونه

    حتی صداش، حتی موجهاش...

  16. 3 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #569
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض

    مرد نجواکنان گفت :« ای خداوند و ای روح بزرگ ، با من حرف بزن .» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند ، اما مرد نشنید .
    و سپس دوباره فریاد زد : « با من حرف بزن » و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد ، اما مرد باز هم نشنید .
    مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت : « ای خالق توانا ، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم .» و ستاره ای به روشنی درخشید ، اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد :
    « پروردگارا ، به من معجزه ای نشان بده » و کودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز شد ، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد :« خدایا ، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری .»
    اما مرد با حرکت دست ، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت ....

  18. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #570
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض

    رد پای هر دوی ما روي ساحل بود

    وقتي برگشتم و به گذشته نگاه کردم،

    ديدم در مواقع سختي تنها يک رد پا کنار ساحل است،

    پس به خدا گله کردم و گفتم:

    خدايا چرا در مواقع سختی مارا تنها گذاشتی،

    خدا لبخندی زد گفت:

    در آن مواقع تو بر دوش من بودی...!

  20. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •