اي دل آخر تو هم رويا شدي...
اي دل آخر تو هم رويا شدي...
كاش ميشد لحظه هاي زندگي را پس گرفت !...
ام بی ام جان خواهرم .شما عادت داری هی تا بنگی به بونگی میخوره اواتار عوض میکنی؟ تولیدی اواتار زدی شما ؟ مطالبتون ک شده؟ !!!
اسنو جانت کارتون زیباست ادامه بدید ...
(خودمم که هستم البته هر وقت وقت شد ...)
دوستان موفق و موید باشید ... برای حسن ختام امروز هم ..بهامضای من توجه کنید اینم یه نوعشه (البته از خودم بیده )
ترانه مرگ
درسياهي زمان پيش مي رفت
سياهي مطلق
خاطرات مدفون شده
درهزارتوي زمان
وزندگي!
مرگ را!
دركنارش حس مي كرد
وضربان مرگ رانيز
توهم زندگي ومرگ...!
سرداست
هوا سرد است
مرگ به اوخوش آمد مي گويد
كجايم من؟
كجايم من؟
فريادي به گوشم مي رسد
زندگي ادامه داردهرچند با غم
بوق هاي ممتدزمان به اوگفتند كه ديگر تمام است
تمام شد!!!
واشك هاديگر براي هيچ ريخته مي شود
آري زندگي همچنان ادامه دارد...
اقا Master , آدم احتياج به تغيير و تحول داره شايد توليدش دارم مشكلي هستنوشته شده توسط Master
![]()
چند روز نبودم ولي براي جبرانش اقدام مي شه![]()
كاش چون پاييز بودم ... كاش چون پاييز بودم
كاش چون پاييز خاموش و ملال انگيز بودم
برگهاي آرزوهايم يكايك زرد ميشد
آفتاب ديدگانم سرد ميشد
آسمان سينه ام پر درد مي شد
ناگهان طوفان اندوهي به جانم چنگ ميزد
اشكهايم همچو باران
دامنم را رنگ مي زد
وه ... چه زيبا بود اگر پاييز بودم
وحشي و پر شور و رنگ آميز بودم
شاعري در چشم من مي خواند ...شعري آسماني
در كنار قلب عاشق شعله ميزد
در شرار آتش دردي نهاني
نغمه من ...
همچو
آواي نسيم پر شكسته
عطر غم مي ريخت بر دلهاي خسته
پيش رويم
چهره تلخ زمستاني جواني
پشت سر
آشوب تابستان عشقي ناگهاني
سينه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگماني
كاش چون پاييز بودم ... كاش چون پاييز بودم
فروغ فرخزاد
آمده ام كه سر نهم، عشق ترا به سر برم
ور تو بگوئيم كه ني، ني شكنم، شكر برم
آمده ام چو عقل و جان، از همه ديده ها نهان
تا سوي جان و ديدگان مشعله ي نظر برم
آمده ام كه ره زنم، بر سر گنج شه زنم
آمده ام كه زر برم، زر نبرم خبر برم
گر شكند دل مرا، جان بدهم به دلشكن
گر ز سرم كله برد، من زميان كمر برم
اوست نشسته در نظر، من به كجا نظر كنم ؟
اوست گرفته شهر دل، من به كجا سفر برم ؟
آنكه ز زخم تير او، كوه شكاف مي كند
پيش گشاد تير او، واي اگر سپر برم
در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشك نام او نام رخ قمر برم
اين غزلم جواب آن باده كه داشت پيش من
گفت بخور نمي خوري پيش كسي دگر برم
مولانا
نابينايي در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش بر دوش، بر راهي مي رفت. يكي او را گفت: توكه چيزي نميبيني چراغ به چه كارت مي آيد؟ گفت : چراغ از بهر كوردلان تاريك انديش است تا نه من تنه نزنند و سبوي مرا نشكنند.
بهارستان جامي
آن كه مي گويد دوستت مي دارم
خنياگر غمگينی ست
که آوازش را از دست داده است
اي کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
اي کاش زبان سخن بود
آنکه ميگويد دوستت ميدارم
دل اندوهگين شبی است
که مهتابش را ميجويد
ايکاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گريان
در تمنای من
عشق را
اي کاش زبان سخن بود
احمد شاملو
زندگي فرياد بلندي است به نام اه /// اينه شکسته اي به نام دل /// مرواريد غلتاني به نام اشک...
فقيري را ديدم با خود گفتم چقدر فقر سخته تازه بخواهي از خلق خدا چيزي نخواهي
همون وقت توانگري رو ديدم فهميدم توانگر بودن و غرور نداشتن از همه سخت تر است...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)