همیشه در گرگم به هوا
از گرگ شدن فرار می کردیم
و اکنون
نا خواسته در تمامی بازی ها
گرگیم
بی آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم….
 
 
				همیشه در گرگم به هوا
از گرگ شدن فرار می کردیم
و اکنون
نا خواسته در تمامی بازی ها
گرگیم
بی آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم….
 
 
				به انتظار..
ایستاده ام..
چشم من به راه ..
هزار سال دل من به انتظار ..
تو آمدی ندیده ای هزارلحظه بی کسی وانتظار ..
روز و ماه وسال ،اميد من وصال..
به صخره های پرشکوه آفتاب ..
به زیر نور ماهتاب..
وباز انتظار ...
محمد فرقانی
 
 
				درود.
ابتدا تشکر می کنم از دوستانِ ادبیات دوست ، تیم ِ داوری و کاربرانِ شرکت کننده
و جنابِ [Mobinoo] استارتر این تاپیک و حرکتِ قشنگ.
در نگاهِ اول به عکس مظلومیت و غم و تنهایی که درونِ چهره این کودکان نهفته شده بود باعث شد به دنبالِ شعری باشم که با این صفات همخوانی داشته باشه ...
شعری که بنده انتخاب کردم از شاعر ِ خاصی نیست و الگو گرفته شده از متنی ادبی در وبلاگی بود که هیچ نام و نشانی از نویسنده نداشت و بنده با تغییراتی این شعر رو آماده کردم...
پیروز و سربلند باشید.
عکسِ انتخابیِ بنده :

Last edited by F l o w e r; 25-01-2012 at 21:23. دليل: ضمیمه عکس
 
 
				در آنجا بر فراز قله کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن
بسوی ابرهای تیره زرد
نگاه روشن امیدوارم
زدل فریاد کردم کای خداوند
من او را دوست دارم ، دوست دارم
فروغ فرخزاد - صدا
 
 
				و کسی می گوید سر خود بالا کن ،
به بلندا بنگر....
به بلندای عظیم....
به افق های پر از نور امید.....
و خودت خواهی دید ،
و خودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست...
خانه دوست در آن عرش خداست ،
خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست
و فقط دوست ،
خداست...
شاعر : ناشناس
 
 
				مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟
فریدون مشیری
 
 
				فریاد گنگ در دل من مرغ تشنه ایست
افتاده در قفس
فریاد بی طنین که صدایش نمی رسد
برگوش هیچ کس
فریاد بی صدا
مانند سیل،سد دلم را شکافته
درجویبارهررگ من راه یافته
طغیان نموده درپس لب های بسته ام
فریاد بی صدا
در تاروپود من
آوای تندری است که پیچیده به کوه ها
رگبارهای صخره شکن
موج های مست
دریای پر تلاطم طوفان گرفته است
فریاد من بُوَد
آواز نا شناخته اختران دور
پاکوبی خدایان درمعبد بلور
آهنگ گام های زمان
گردش زمین
افسانه شکفتن انسان
وآن گریه نخستین
لبخند واپسین
عشق،نبردی،آن سر اندیشه پرورش
بانگ بلندهستی اعجاز آورش
این هاست
فریاد بی صدا
که کند دردلم خروش
اما به چشم تو چنگی شکسته ام
بنشسته ام خموش
خانم ژاله اصفهانی(زنده رود)
Last edited by ABEL; 12-09-2011 at 12:45.
 
 
				به دنبالت مي گردم اي گمشده ي روزها و شبهاي من ... کجايي ؟
کاش بودي تا سر بر شانه ات مي گذاشتم ...
تا ميگريستم ز دست اين دنياي بي وفا که مرا اينگونه کرد ...
آري ... کاش مي يافتمت ... کاش چشمانم را مي بستم و
مي گشودم و تو را احساس مي کردم عزيز دل ... باشد نيستي ...
هر جا هستي خوش باشي ... تنها نفس بکش چون من با تنفس تو زنده
ام ... اي تنهاترين گمشده ام ...
نگو بار گران بوديمو رفتيم
نگو نا مهربان بوديمو رفتيم
اخه اينها دليل محکمي نيست
بگو با ديگران بوديمو رفتيم..!
 
 
				دوستان گرامی ،
لطفا به این مورد توجه داشته باشید :
این چندمین بار هست رویه این موضوع تاکید می کنم و متاسفانه باز فراموش میشه .- ذکر کنید شعر از کیست ، همچنین دقت داشته باشید قرار دادن نثر بجای شعر مجاز نیست .
مرسی
 
 
				در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
آنرو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلکیم چون آفتاب از پکیم
خکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
رهــی معیـری
- - - - - - - - - -
موفق باشید!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)