پنجره اتاق را باز خواهم گذاشت
ای که بی تو زندگی
هوای تازه نخواهد داشت
مرغ عشقم رفته در سکوت
ای بهترین نغمه عاشقی
و دوباره بی تو باز هم
هوای دل و اتاق هر دو گرفته است ...
پنجره اتاق را باز خواهم گذاشت
ای که بی تو زندگی
هوای تازه نخواهد داشت
مرغ عشقم رفته در سکوت
ای بهترین نغمه عاشقی
و دوباره بی تو باز هم
هوای دل و اتاق هر دو گرفته است ...
کاشکی کبوتر بودی
بالهایت را می چیدم
تا جلب خانه ات شوی
نه حالا که باید از روی بوم
غریبه ها پیدایت کنم...
یه روزی در یک آشنایی ساده
ما به هم دست دادیم
دست دادن قول ماندن نبود
کاشکی به جای دست
دلت را به من می دادی ....
من و تو مثل عقربه های ساعتیم
من اگه عقربه ساعت باشم تو ثانیه ای
اگر روزی هزار بار سر و گوشت بجنبد
اگر روزی هزار بار همه جا رو بگردی
باز در آخر به من میرسی ...
پک غلیظ به ته مانده های سیگار
تکیه سر به جای جای دیوار
یه دل سیاه و خط خطی و بیمار
از هرچی عشق توی دنیا هست بیزار
همه اینها هدایای توست عزیزم ...
تو مثل بستنی هستی
توی گرما
فقط میشه چند دقیقه
در دست نگهت داشت .....!
آنقدر بلند پرواز بودی که
با اولین پریدنت
دستم هم بهت نرسید....
رو به روی خانه ات نشسته ام
تکه کاغذی بر دست
چوب خط می زنم
باز یکی دیگه زنگ خانه را می زدند
با این می شود نفر سی و پنجم
به خودم می خندم ....
می گن از هر دست بگیری
از همون دست پس میدی
پس کی و کجا باشد
وعده دیدار ما ؟
من و
شمع و دیده های گریان
یه مشت خاطره رنگ و رو رفته و اشک پنهان
از وقتی رفتی هر شبم
شام غریبان است ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)