تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 9 اولاول ... 456789 آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 86

نام تاپيک: رمان نوشته خودم به نام : غمها ، شادی ها ، سختی های زندگی و عشق سوفیا

  1. #71
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    اين دفعه كم كاري كردي ها..دوتا اشكال كوچولو ديدم كه ميگم برات:
    اول اين جمله ها:« زنهای زیادی مثل تو هستند و همه بیوه ماندن را پذیرفته اند و پس از آن زندگی جدیدی تشکیل داده اند»بهتره بگي « زنهای زیادی مثل تو هستند و همه بیوه شدن را پذیرفته اند و پس از آن زندگی جدیدی تشکیل داده اند»
    اول بايد بپذيرند كه بيوه شدن بعد ازدواج كنن اگه بپذيرن بيوه بمونن يعني اينكه ازدواج رو رد مي كنن.
    دومين اشكال در عكس العمل سوفي به خبرمرگ جيمي بود در يك قسمت نوشتي«پلاک را بوسید و به روی قلبش گذاشت » و در جايي ديگه با كمي اختلاف زماني« با دیدن عکس جیمی عصبانی شد و پلاک را به سمت قاب عکس پرتاب کرد » واين دو تا ضد همديگه هستن ...اگه منظورتو توضيح بدي از اين رفتارهاي ضدونقيض سوفي متشكر ميشم ...
    در آخر هم بايد بگم خيلي خوشحال شدم كه به اون مرده جواب رد داد ومنتظر ادامه داستانت هستم ...

  2. این کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #72
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    اين دفعه كم كاري كردي ها..دوتا اشكال كوچولو ديدم كه ميگم برات:
    اول اين جمله ها:« زنهای زیادی مثل تو هستند و همه بیوه ماندن را پذیرفته اند و پس از آن زندگی جدیدی تشکیل داده اند»بهتره بگي « زنهای زیادی مثل تو هستند و همه بیوه شدن را پذیرفته اند و پس از آن زندگی جدیدی تشکیل داده اند»
    اول بايد بپذيرند كه بيوه شدن بعد ازدواج كنن اگه بپذيرن بيوه بمونن يعني اينكه ازدواج رو رد مي كنن.
    دومين اشكال در عكس العمل سوفي به خبرمرگ جيمي بود در يك قسمت نوشتي«پلاک را بوسید و به روی قلبش گذاشت » و در جايي ديگه با كمي اختلاف زماني« با دیدن عکس جیمی عصبانی شد و پلاک را به سمت قاب عکس پرتاب کرد » واين دو تا ضد همديگه هستن ...اگه منظورتو توضيح بدي از اين رفتارهاي ضدونقيض سوفي متشكر ميشم ...
    در آخر هم بايد بگم خيلي خوشحال شدم كه به اون مرده جواب رد داد ومنتظر ادامه داستانت هستم ...
    رفعش میکنم
    یکم کار داشتم دوستم نرسیدم ....
    لحظه اول که پلاک رو دید واسه خاطراتی که باهم داشتند و کسی که به عنوان شوهرش بود دلش سوخت ولی یکم که گذشت یاد تنها ماندنش افتاد و نتوانست تحمل کند

  4. این کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #73
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    (چقدر گفتم مرا تنها نذار باز هم کار خودت را کردی دیگه دوستت ندارم جیمی )
    از آن پس اشکهایش تمامی نداشت و غم او را رها نمی کرد چند روزی گذشت ولی دیگر گریه هم او را سبکتر نمی کرد وقتی چشمهای معصوم کودک همسایه را به خود دید و عکس هزار تکه جیمی را ، در آخر تصمیمش را گرفت که جواب خیانت به عشقی که جیمی در حقش کرده بود بدهد در حالی که خیلی ها فریاد می زدند و شیون سر دادند تا مسیر زندگی خویش را تغییر دهند و بعضی هم با آنچه دست تقدیر برایشان تقریر کرده بود ساختند ولی سوفیا خودش ادامه راه زندگی را انتخاب کرد و سرنوشت را نوشت وی آینده را دیده بود و خاطرات گذشته را پاک کرد کاری که شاید هیچ کس توان انجام آنرا نداشته باشد جیمی او را تنها گذاشت و سوفیا هم او را بعد از سالها از یاد برده بود سوفی او را فراموش و در ذهنش وی را خاک کرد سوفی برای پاک کردن گذشته از ذهن خود تصمیم گرفت زندگی جدیدی را آغاز کند و پیشنهاد مرد همسایه را قبول کند تا با این کار شاید گذشته بد خود را فراموش کند و زندگی آرامی را در ادامه آغاز کند سوفیا فکر می کرد جیمی در جنگ مرده و نیامدن نامه و پلاکی که در دستش بود فکرش را تصدیق می کردند بنابراین پس از سالها چشمهایش را به سوی زندگی جدیدی باز کرد و با این کار می خواست در ادامه زندگی آرام و با آرامشی داشته باشد ولی چه زود دوباره روزهای گذشته از جلوی چشمانش گذشت هنوز چند هفته ای از ازدواج مجدد او نگذشته بود که صدای کوبیدن درب خانه او را نگران کرد وقتی درب را گشود چشمش به سربازی خورد که دو عصا زیر بغل داشت و یکی از پاهای او تا زانو قطع شده بود چهره اش پر از زخم و خراش بود ولی سوفیا او را خوب می شناخت او جیمی بود دیدن جیمی آنقدر عجیب بود که سوفیا را سر جایش خشک کرد و رنگش مثل گچ شد نمی دانست چه کار کند جیمی که از همه جا بی خبر بود سلام کرد و گوشه ای نشست

  6. این کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #74
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    ( سلام سوفیا این منم جیمی نمی دانی چقدر منتظر این لحظه بودم ، سوفیا چی شده انگار از آمدنم خوشحال نشدی ، آهان فهمیدم حتمآ این عصاها ناراحتت کرده چیزی نیست کم کم عادت می کنی این عصاها و این پا یادگار جنگ هست )
    جیمی فکر می کرد به خاطر پای قطع شده اش هست ولی از دل سوفیا خبرنداشت سوفیا اول گریه کرد و سپس لب به اعتراض گشود تا عقده های چندین ساله اش را بیرون بریزد
    ( جیمی ! ، تو جیمی هستی کجا بودی بعد از این همه سال می دانی جنگ چند سال است تمام شده همه سربازها به شهر و دیار خود بازگشتند ولی تو ...به من گفتی که برایت نامه می نویسم جز چند عدد دیگر نامه ای از تو ندارم چه ساعتها و روزها وسالهایی که منتظر نامه ای از تو پشت این پنجره زمان را نکشتم کجا بودی وقتی با اشک شبها چشمانم را روی هم می بستم وقتی که در تنهایی در خود می شکستم و دوباره با انتظار خود را پیوند می زدم وقتی با اون عکس لعنتی شب و روز حرف می زدم وقتی هر صبح تو رو لعن و نفرین می کردم و هنگام شب برای سلامتی تو در کنار تخت زانو زده ودعا می کردم ،کجا بودی وقتی سرم را بر روی جای جای این دیوارها تکیه میدادم و برای خودم گریه می کردم ، میدانم لابد آمدی کار مرا یکسره کنی بعد از عمری که در کنارت بودم وقتی نیامدی با هر سختی که بود تو را فراموش کردم دوباره آمدی که مرا عذاب دهی نه من دیگر تحمل این انتظارها و فراموشی ها را ندارم چه روزهایی که نگاهم به در خشک نشد ولی تو برای اون جنگ لعنتی مرا از دیدنت محروم کردی ، آه خدایا این چه بازی و چه سرنوشتی هست که برای من رقم زدی می دانی که من تحمل نداشتم پس چرا من این همه آدم بر روی زمینت داری من یکی دیگر نمی کشم نمی توانم )
    صدای هق هق گریه سوفیا ذوق بازگشت جیمی را کور کرد او وقتی حرفهای سوفیا را شنید لب به سخن گشود

  8. این کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #75
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    خسته نباشي...دوقسمتي كه گذاشتي خوندم ولي يكمي تعجب كردم از اينكه داستانت چرا اينجوري پيش رفته؟
    «جواب خیانت به عشقی که جیمی در حقش کرده بود بدهد...»منظورت كدوم خيانته؟رفتن به جنگ؟يا برنگشتن از جنگ؟ كه در هردوصورت خيانتي در كار نبوده و اجباري بوده...
    « در حالی که خیلی ها فریاد می زدند و شیون سر دادند تا مسیر زندگی خویش را تغییر دهند» منظورت رو نفهميدم ؟؟؟
    «وی آینده را دیده بود »...منظورت اين بود:«وی آینده را پيش بيني كرده بود»؟؟؟
    «و زندگی آرامی را در ادامه آغاز کند » در اين جمله كلمات «در» و «ادامه» زائد است...«و زندگی آرامی را آغاز کند »
    «جیمی آنقدر عجیب بود که سوفیا را سر جایش خشک کرد و رنگش مثل گچ شد نمی دانست چه کار کند جیمی که از همه جا بی خبر بود سلام کرد و گوشه ای نشست» بنظرم عكس العمل جيمي بعد از چند سال دوري وديدن دوباره ي عشق قديميش يكمي زيادي بي تفاوته ...اينكه آدم بطور طبيعي بعد از گذشت چند سال فراق از تنها عشق زندگيش ،با ديدن او فقط سلام كنه و حرف ديگه اي نزنه يكمي عجيبه ...مثلا" اگه در اين قسمت يكمي چاشنيش رو بيشتر ميكردي ...جيمي براي چند لحظه اي فقط به سوفيا خيره شده بود ...خستگي و گرد و غبار راه طولاني بر سر و رويش نشسته بود...يه همچين جملاتي ...بهتر بود.
    « سوفیا اول گریه کرد و سپس لب به اعتراض گشود » بهتر بود به جاي اعتراض كلمه ي اعتراف رو ميذاشتي ...
    «چه سرنوشتی هست که برای من رقم زدی می دانی که من تحمل نداشتم پس چرا من این همه آدم بر روی زمینت داری من یکی دیگر نمی کشم نمی توانم »متوجه منظورت از اين جمله ها نشدم ...
    منتظر جواب سوالاتم هستم ...ممنون

  10. این کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #76
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    خسته نباشي...دوقسمتي كه گذاشتي خوندم ولي يكمي تعجب كردم از اينكه داستانت چرا اينجوري پيش رفته؟
    «جواب خیانت به عشقی که جیمی در حقش کرده بود بدهد...»منظورت كدوم خيانته؟رفتن به جنگ؟يا برنگشتن از جنگ؟ كه در هردوصورت خيانتي در كار نبوده و اجباري بوده...
    « در حالی که خیلی ها فریاد می زدند و شیون سر دادند تا مسیر زندگی خویش را تغییر دهند» منظورت رو نفهميدم ؟؟؟
    «وی آینده را دیده بود »...منظورت اين بود:«وی آینده را پيش بيني كرده بود»؟؟؟
    «و زندگی آرامی را در ادامه آغاز کند » در اين جمله كلمات «در» و «ادامه» زائد است...«و زندگی آرامی را آغاز کند »
    «جیمی آنقدر عجیب بود که سوفیا را سر جایش خشک کرد و رنگش مثل گچ شد نمی دانست چه کار کند جیمی که از همه جا بی خبر بود سلام کرد و گوشه ای نشست» بنظرم عكس العمل جيمي بعد از چند سال دوري وديدن دوباره ي عشق قديميش يكمي زيادي بي تفاوته ...اينكه آدم بطور طبيعي بعد از گذشت چند سال فراق از تنها عشق زندگيش ،با ديدن او فقط سلام كنه و حرف ديگه اي نزنه يكمي عجيبه ...مثلا" اگه در اين قسمت يكمي چاشنيش رو بيشتر ميكردي ...جيمي براي چند لحظه اي فقط به سوفيا خيره شده بود ...خستگي و گرد و غبار راه طولاني بر سر و رويش نشسته بود...يه همچين جملاتي ...بهتر بود.
    « سوفیا اول گریه کرد و سپس لب به اعتراض گشود » بهتر بود به جاي اعتراض كلمه ي اعتراف رو ميذاشتي ...
    «چه سرنوشتی هست که برای من رقم زدی می دانی که من تحمل نداشتم پس چرا من این همه آدم بر روی زمینت داری من یکی دیگر نمی کشم نمی توانم »متوجه منظورت از اين جمله ها نشدم ...
    منتظر جواب سوالاتم هستم ...ممنون
    سلام دوستم ...
    منظور از خیانت تنها گذاشتن بود
    منظورم این بود که خیلی ها برای تغییر سرنوشتشون تلاش کردن
    منظورم این بود که آینده اش را دیده بود دیگه . همون پیش بینی کرده بود
    حق با توست
    آخه جیمی صبر کرد تا سوفی با شکل و شمایل جدیدش آشنا بشه ، عکس العمل سوفی هم آخه ببین . نمیتونستم بعد از بهت سوفیا بگم جلو پرید در آغوشش گرفت و وی را بوسید که ....
    به نظرم اعتراض بهتر از اعترافه ها . اعتراف واسه گناه کردن معمولا معنیش توی ذهن میاد ولی اعتراض اینجا به این چند سال بهتره
    میتونستم بگم بغضش ترکید
    جمله آخر هم رویش به سمت خدا و اعتراض به خدا بود که باهاش بازی کرده ....
    بازم اگه سوال داشتی در خدمتم ....

  12. این کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #77
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    ( سوفیا حق با توست ولی من برایت نامه دادم من برای دفاع از تو و این خانه به اون جنگ رفتم عشق تو مرا وادار به این سفر کرد ، تو اینجا تنها بودی ولی من میان هزاران نفر تنها تر از تو بودم سوفیا من هم به راحتی از تو جدا نشدم کندن چشمی که عادتش نگاه کردن به تو بود و به چشمهایت همانند مردن بود برایم ندیدن تو از مرگ هم سخت تر بود ، درباره سالهای نبودنم هم بگویم که بعد از نوشتن آخرین نامه که در سنگر برایت نوشتم روز آخری بود که در اون منطقه بودیم روز پیروزی و مقاومت ما بود به همراه هم محاصره را شکسته و به سنگرهای دشمن رسیدیم بین دو راهی مرگ و پیروزی ایستاده بودیم این آخرین هجوم ما بود صدای سرگروه جیمز هنوز در گوشم هست که می گفت ( دیگر بازگشتی نیست این طرف پیروزی منتظر ماست و اون طرف ذلت و خواری ) چهره ها از غبار جنگ خسته بودند ولی چشمها برق پیروزی می زدند جیمز تمام پلاکهای گروهان را جمع و به گردن سربازی مجروح که در حال عقب رفتن بود انداخت سپس تمام درجه های روی لباسهای سربازان را جدا کرد تا در خاکی که در اختیار دشمن بود همه یک رنگ باشند همه با دستور فرمانده به سنگرهای دشمن هجوم بردیم بعضی کشته شدند و بقیه هم مجروح ولی من در تمامی آزمونها رد شدم مرا همراه با چند تن دیگر به اسارت گرفتند و به یک اردوگاه نظامی انتقال دادند در آنجا هر روز وهر شب زیر شکنجه بودیم تمام مدت در اتاقی تاریک در زیر زمینی نمور و سرد بدون کوچکترین نور ، معلوم نبود روز است یا شب نه نور خورشید بود نه پرتوی مهتاب ، روز و شبهایم بی معنا بود ولی برایم تفاوتی نمی کرد که روز باشد یا شب بی تو چرخ زندگی ام از کار افتاده بود و جز بازگشتن و دیدنت هیچ هدفی نداشتم ، چه شبهایی که از سوزش زخمهای بدنم تا به صبح بیدار بودم چه روزهایی که از شدت ریختن خون به خواب می رفتم ولی وقتی سرم را از زیر بلند می کردم تو را در کنارم می دیدم گرمی دستانت را روی صورتم احساس می کردم هوای نفست به من آرامش می داد ، سوفیا سیلی های به صورت خورده به خاطر تو تحمل می شدند زخمهای سرباز شده به خاطر تو بسته می شدند به خاطر تو و دیدن تو ، تو سوفیا من بودی من به خاطر تو حاضر بودم با تمام دنیا هم بجنگم ، سوفیا من تمام سالهای اسارت را تمام شکنجه ها را وسختی ها را فقط به دلیل دیدنت تحمل کردم در آن سیاهچال مخوف می توانستد جانم را بگیرند ولی عشقی که به تو در جان من جاری بود را هیچ وقت ، امید دیدن تو مرا وادار به زنده ماندن می کرد و زیر سختی ها زنده نگه می داشت هربار از زنده بودن نا امید می شدم در درون قلبم صدایت را می شنیدم که می گفتی من هنوز هم تو را فراموش نکردم و اینجا در این خانه منتظر و چشم به راه تو نشسته ام که دوباره بیایی به امید روزی که مرا ببینی و خوشحال شوی خودم را سر پا نگه می داشتم ، سوفیا به من نگو که آنها فقط خواب و خیال بوده که من باور نمی کنم به من نگو که سالهای سال به خودم دروغ می گفتم که باورم نمیشه )
    سوفیا در حالی که گریه می کرد فریاد زد

  14. #78
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    شرح سختي هايي كه جيمي در اسارت كشيده، با شرح كامل از دست دادن پايش تكميل ميشه ...منتظر ادامه داستان هستم وفقط اين جملات رو درست ننوشته بودي:
    کندن چشمی که عادتش نگاه کردن به تو بود و به چشمهایت همانند مردن بود برایم ندیدن تو از مرگ هم سخت تر بود
    لطفا" درستشو بذار...ممنون

  15. این کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #79
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    شرح سختي هايي كه جيمي در اسارت كشيده، با شرح كامل از دست دادن پايش تكميل ميشه ...منتظر ادامه داستان هستم وفقط اين جملات رو درست ننوشته بودي:

    لطفا" درستشو بذار...ممنون
    حتما دوست عزیز . ولی الان اگه دست ببرم توش باید تا آخرش رو درست کنم
    حتما توی نسخه ادیت این جزییات که گفتی رو فراموش نمیکنم .ممنون

  17. این کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #80
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    ( به تو گفتم التماس کردم به این جنگ لعنتی نرو من تحمل در انتظار نشستن را ندارم ،هر روز و هر روز لحظه تجسم حضور تو کنارم مرا دیوانه می کرد هر لحظه با شنیدن صدایی فکر می کردم تو برگشتی ولی تمام آنها فقط توهم بودند و فقط برای آزار من ، جیمی خودت را بذار جای من وقتی فقط پلاکی به دستت بدهند و بگویند متاسفم چه حالی پیدا می کنی من در نبودنت زخمی از زبان این مردم خوردم که از تمام زخمهای تو کاری تر است مرا از درون ریز ریز کرد با نگاهشان هر روز به من شلاق می زدند و با زبانشان مرا از درون می کشتند من تو را کنار همون باغچه گلهای رز که کاشتی خاک کردم ، برو خواهش می کنم برو و دست از سر من بردار برو و من را در تنهایی خویش تنها بذار )
    جیمی فریادهای اعتراض آمیز سوفیا را شنید تاب نیاورد و آنچه را که دیده بود گفت
    ( وقتی اون مرد را کنار حصارهای خانه دیدم باید خودم حدس می زدم و می فهمیدم موضوع از چه قرار است دیگر قلبت برای ماندن من آنقدر شلوغ شده که جایی برای من ندارد )
    جیمی که فکر می کرد زنده ماندن او باعث زنده ماندن سوفیا می شود خود را زنده نگه داشت ولی نمی دانست که بهتر بود کشته می شد تا بیش از این باعث رنجش سوفیا نشود پس گردن بندی که سوفیا به او داده بود را از گردنش در آورد حلقه زرد درون دستش را از انگشتش جدا کرد و کنار گردن بند روی میز گذاشت عصاهایی که زیر بغلش بود را کنار هم قرار داد و کنار آنها ایستاد با قدمهایی آرام ولی محکم از درب خانه بیرون رفت جیمی در غبار بیرون خانه به گونه ای رفت که گویی هرگز از جنگ باز نگشته نبود جیمی سوفیا را با آینده ای جدیدی که ساخته بود برای همیشه ترک کرد و برای همیشه از اونجا رفت دیگر پس از آن روز نه کسی جیمی را دید و نه کسی از او چیزی شنید
    در این دنیای بی رحم تنها آن دو نبودند که به آتش عشق سوختند این دست بی رحم سرنوشت عشقی ربود که بی مانند بود کاش سوفیا می توانست خط سیاهی بر این چند سال بکشد کاش سرگذشت زندگی اش را آنقدر پر رنگ ننوشته بود که حالا هیچ پاک کنی نتواند آنرا پاک کند ، سرنوشت آنها هم در نهایت به این شکل رقم خورد و برگهای دفتر عشق آن دو با بی رحمی روزگار برای همیشه بسته شد .
    حالا دیگر پس از ده ها سال هنوز هم داستان سوفیا را اهالی کارلین برای هم تعریف می کنند عده ای می گویند حق با جیمی بوده وعده ای هم حرفها و انتظارات سوفیا را درست می دانند ، کدام درست می گویند و چه کسی این وسط قربانی شده این سوالی است که سالها ذهن مردم شهر را مشغول خود کرده ولی هنوز هم کسی قاطعانه نمی داند حق با چه کسی بوده است .


    در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
    لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی



    پایان
    Last edited by vahidhgh; 09-08-2011 at 02:10.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •