تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 7 اولاول 1234567 آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 67

نام تاپيک: سیمین بهبهانی

  1. #41

    پيش فرض

    زنجــــیر

    برگ پاییزم، ز چشم باغبان افتاده ام،
    خوار در جولانـْگه ِ باد خزان افتاده ام
    اشک ابرم کاینچنین بر خک ره غلتیده ام
    واژگون بختم، ز چشم آسمان افتاده ام
    قطره یی بر خامه ی تقدیر بودم - رو سیاه -
    بر سپیدی های اوراق زمان افتاده ام
    جای پای رهرو ِ عشقم، مرا نشناخت کس
    بر جبین خک، بی نام و نشان افتاده ام
    روزگاری شمع بودم، سوختم، افروختم
    غرق اشک خود؟، کنون چون ریسمان افتاده ام
    کوه پا برجا نِیم، سرگشته ام، آواره ام
    پیش راه باد، چون ریگ روان اقتاده ام
    شاخه ی سر درهمم، گر بر بلندی خفته ام
    جفت خک ره، چون نقش سایبان افتاده ام.
    استوارم سخت، چون زنجیر و، رسوا پیش خلق:
    همچنان از این دهان در آن دهان افتاده ام
    قطره یی بی رنگ بودم، نور عشق از من گذشت
    بر سپهر نام، چون رنگین کمان افتاده ام
    آه، سیمین، نغمه های سینه سوز عشق را
    این زمان آموختندم کز زبان افتاده ام!

  2. 2 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #42
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض



    معلم و شاگرد
    بانگ برداشتم : آه دختر
    وای ازین مایه بی بند و باری
    بازگو ، سال از نیمه بگذشت
    از چه با خود کتابی نداری ؟
    می خرم ؟ کی؟ همین روزها. آه
    آه ازین مستی و سستی و خواب
    معنی ی وعده های تو این است
    نوشدارو پس از مرگ سهراب
    از کتاب رفیقان دیگر۰۰۰
    نیک دانم که درسی نخواندی
    دیگران پیش رفتند و اینک
    این تویی کاین چنین باز ماندی
    دیدهٔ دختران بر وی افتاد
    گرم از شعلهٔ خود پسندی
    دخترک دیده را بر زمین دوخت
    شرمگین زینهمه دردمندی
    گفتی از چشمم آهسته دزدید
    چشم غمگین پر آب خود را
    پا ‌ پی پا نهاد و نهان کرد
    پارگی های جوراب خود را
    بر رُخَش از عرق شبنم افتاد
    چهرهٔ زرد او زردتر شد
    گوهری زیر مژگان درخشید
    دفتر از قطره یی اشک تر شد
    اشک نه ، آن غرور شکسته
    بی صدا ، گشته بیرون ز روزن
    پیش من یک به یک فاش می کرد
    آن چه دختر نمی گفت با من
    چند گویی کتاب تو چون شد ؟
    بگذر از من که من نان ندارم
    حاصل از گفتن درد من چیست
    دسترس چون به درمان ندارم ؟
    خواستم تا به گوشش رسانم
    نالهٔ خود که : ای وای بر من
    وای بر من ، چه نامهربانم
    شرمگینم ببخشای بر من
    نی تو تنها ز دردی روانسوز
    روی رخسار خود گرد داری
    اوستادی به غم خو گرفته
    همچو خود صاحب درد داری
    خواستم بوسمش چهر و گویم
    ما دو زاییدهٔ رنج و دردیم
    هر دو بر شاخهٔ زندگانی
    برگ پژمرده از باد سردیم
    لیک دانستم آنجا که هستم
    جای تعلیم و تدریس پندست
    عجز و شوریدگی از معلم
    در بر کودکان ناپسندست
    بر جگر سخت دندان فشردم
    در گلو ناله ها را شکستم
    دیده می سوخت از گرمی ی اشک
    لیک بر اشک وی راه بستم
    با همه درد و آشفتگی باز
    چهره ام خشک و بی اعتنا بود
    سوختم از غم و کس ندانست
    در درونم چه محشر به پا بود
    Last edited by M O B I N; 05-08-2011 at 09:58.

  4. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #43
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    شعر بسیار زیبایی است
    نغمهٔ روسپی
    بده آن قوطی سرخاب مرا
    تا زنم رنگ به بی رنگی ِ خویش
    بده آن روغن ، تا تازه کنم
    چهره پژمرده ز دلتنگی خویش
    بده آن عطر که مشکین سازم
    گیسوان را و بریزم بر دوش
    بده آن جامهٔ تنگم که کسان
    تنگ گیرند مرا در آغوش
    بده آن تور که عریانی را
    در خَمَش جلوه دو چندان بخشم
    هوس انگیزی و آشوبگری
    به سر و سینه و پستان بخشم
    بده آن جام که سرمست شوم
    به سیه بختی خود خنده زنم :
    روی این چهرهٔ ناشاد غمین
    چهره یی شاد و فریبنده زنم
    وای از آن همنفس دیشب من-
    چه روانکاه و توانفرسا بود
    لیک پرسید چو از من ،‌ گفتم :
    کس ندیدم که چنین زیبا بود !
    وان دگر همسر چندین شب پیش
    او همان بود که بیمارم کرد :
    آنچه پرداخت ، اگر صد می شد
    درد ، زان بیشتر آزارم کرد .
    پُر کس بی کسم و زین یاران
    غمگساری و هواخواهی نیست
    لاف دلجویی بسیار زنند
    لیک جز لحظهٔ کوتاهی نیست
    نه مرا همسر و هم بالینی
    که کشد دست وفا بر سر من
    نه مرا کودکی و دلبندی
    که برد زنگ غم از خاطر من
    آه ، این کیست که در می کوبد ؟
    همسر امشب من می آید !
    وای، ای غم، ز دلم دست بکش
    کاین زمان شادی او می باید !
    لب من - ای لب نیرنگ فروش -
    بر غمم پرده یی از راز بکش !
    تا مرا چند درم بیش دهند
    خنده کن ، بوسه بزن ، ناز بکش !

  6. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #44

    پيش فرض

    آتش تمنّا

    هوای وصل و غم هجر و شور مینا مُرد
    برو!برو! که دگر هر چه بود در ما، مُرد
    لب خموش مرا بین که نغمه ساز تو نیست
    به نای من- چه کنم- نغمه ی های گویا مُرد
    به چشم تیره ی من راز عاشقی گم شد
    میان لاله ی او شمع شام فرسا مُرد
    به دامن تو نگیرد شرار ما، ای دوست!
    درون سینه ی ما آتش تمنّا مُرد.
    ستاره ی سحری بود عشق بی ثمرم
    میان جمع درخشید، لیک تنها مُرد
    ندید جلوه ی او چشم آشنایی را
    گلی دمید به صحرا و، هم به صحرا مُرد
    دریغ و درد! مگر داستان عشقم بود
    شکوفه یی که شبانگه شکفت و فردا مُرد؟
    ز دیده ی کس و نکس نهان نماند، دریغ!-
    چو آفتاب به گاه غروب، رسوا مُرد


  8. 2 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #45
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    میراث
    آرام بگیر طفل من ، آرام
    وین شادی ی کودکانه را بس کن
    بنگر که ز درد ، پیکرم فرسود
    بیدردی بیکرانه را بس کن
    آرام بگیر ،‌طفل من ،‌آرام
    آِشفته و بی قرار و دلتنگم
    دیوانه و گیج و مات و سرگردان
    در ماتم دوستان یکرنگم
    امروز دمی کنار من بنشین
    بر سینهٔ من بنه سر خود را
    بازوی ظریف و خرد رابگشای
    در بر بفشار مادر خود را
    اشکش بزدا به نرمی انگشت
    با دست ظریف خویش بنوازش
    با دیدهٔ کنجکاو خود ، بنگر
    بر دیدهٔ او ،‌ که دانی از رازش
    ای کودک نازنین ، چنین روزی
    اوراق کتاب عشق را کندند
    اوراق کتاب عشق را آن روز
    در آتش خشم وکینه افکندند
    ای کودک نازنین ، چنین روزی
    بس غنچهٔ عشق و آرزو ، پژمرد
    بس غنچهٔ عشق و آرزو را باد
    با خود به مزار ناشناسی برد
    امروز هزار حیف !‌ حتی باد
    یک لحظه شمیمشان نمی آرد
    ۰۰۰
    ۰۰۰
    ای کودک نازنین ، نمی دانی
    کاین درد به جان من ،چه سنگین است
    می میرم و ناله بر نمی آرم
    لب دوخته ام چه چاره جز این است ؟
    این کینه که خوانده یی ز چشمانم
    بر گیر و به قلب خویش بسپارش
    از بود و نبود دهر این میراث
    از من به تو می رسد .... نگهدارش

  10. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #46
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    دیدار
    چه می بینم ؟ خدایا ! باورم نیست
    تویی : همرزم من !‌ هم سنگر من
    چه می بینم پس از یک چند دوری
    که می لرزد ز شادی پیکر من
    تو را می بینم و می دانم امروز
    همان هستی که بودی سال ها پیش
    درین چشم و درین چهر و درین لب
    نشانی نیست از تردید و تشویش
    تو رامی بینم و می لرزم از شوق
    که دامان تو را ننگی نیالود
    پرندی پرتو خورشید ، آری
    نکو دانم که با رنگی نیالود
    تو را می دانم ای همگام دیرین
    که چون کوه گران و استواری
    نه از توفان غم ها می هراسی
    نه از سیل حوادث بیم داری
    غروری در جبینت می درخشد
    نگاهت را فروغی از امیدست
    تو می دانی ، به هر جای و به هر حال
    شب تاریک را صبحی سپیدست
    ز شادی می تپد دل در بر من
    به چشمم برق اشکی می نشیند
    بلی ، اشکی که چشمانم به صد رنج
    فرو می بلعدش تا کس نبیند

  12. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #47
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    وقتی زمانه جوان است
    حس می کنم که جوانم
    آبم که روشن و لغزان
    در رودخانه روانم
    حس می کنم که سرا پا
    شور و شتاب و تلاشم
    موجم که در دل دریا
    جانی پر از هیجانم
    فواره ام که به صورت
    همتای بید بلورم
    رقصان و شاد و غزلخوان
    پیوسته در فورانم
    دارم هوای دویدن
    همپای باد سبک پو
    بر آن سرم که برایم
    از آزمون توانم
    صد بوسه دارم و یک لب
    کو آن غنچه بچیند
    مات از بلوغ بهاری در برگ ریز خزانم
    سیاره یی که زمین است
    خواهم که سعد بچرخد
    وز نحس دور بماند
    این جرم و آن دگرانم
    چشمم به راه که پیکی
    با صلحنامه دراید
    جنگ یهود و مسلمان
    آتش فکنده به جانم
    من جز یگانه ندیدم
    پروردگار جهان را
    هم جز یگانه نیامد
    در دیده خلق جهانم
    ای هر که نام و به هر جا
    پیشانی از تو لب از من
    بگذار از دل تنگت
    شیطان و کینه برانم

  14. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #48
    داره خودمونی میشه टीડીમીડીજ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2011
    پست ها
    36

    پيش فرض


    نگاه تو





    این نگاهی که آفتاب صفت

    گرم و هستی ده و دل افروزست

    باز در عین حال چون مهتاب

    دل‌فریب و عمیق و مرموزست

    لیک با این همه دل انگیزی

    همچو تیز از چه روی دلدوزست؟

    با چنان دلکشی که می‌دانم

    از نگاهت چرا گریزانم؟

    چشم‌های سیاه چون شب تو

    بی‌خبر از همه جهانم کرد

    حال گمگشتگان به شب دانی؟

    چشم‌های تو آن چنانم کرد

    محو و سرگشته‌ی نگاه تو‌ام

    این نگاهی که ناتوانم کرد

    ناچشیده شراب مست شدم

    بی‌خبر از هر آنچه هست شدم

    چون زبان عاجز ایدت ز کلام

    نگه از دیده‌ی سیاه کنی

    رازهای نهان مستی و عشق

    آشکارا به یک نگاه کنی

    لب ببند از سخن که می‌ترسم

    وقت گفتار اشتباه کنی

    کی زبان تو این توان دارد؟

    چشم مست تو صد زبان دارد


  16. #49
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    یک رودخانه تحرک
    یک بامداد جوانی
    یک آفتاب درخشش
    یک ماه نقره فشانی
    دل : با هزار کبوتر
    در جنبش و تپش و شور
    تن : با هزار تمنا
    در التهاب نهانی
    یک اتفاق : که هرگز از خاطرم نگریزد
    یک اعتماد :‌ وزان پس
    آنی که افتد و دانی
    لب : با هزار شراره
    شب : با هزار ستاره
    بر گیسوان من و شب
    از بوسه مانده نشانی
    عریان دو روح که بودیم
    در هم تنیده دو اندام
    چو نان دو لپه ی بادام
    تفسیر این دو همانی
    ای ذهن خسته ، مدد کن
    گویی به عالم خوابم
    از روی اینه برگیر
    گردی ، اگر بتوانی
    امشب کجای جهانم ؟
    نی بر زمین و نه بر ابر
    ای عشق گمشده ی من
    امشب کجای جهانی ؟
    ای چتر پیچک پر گل
    با عطر زرد و سپیدت
    کو راه چاره که ما را
    در سایه ات بنشانی؟
    مطرب ! به سیم جنونت
    آهنگ جامه دران کن
    کامشب ز حسرت عشقی
    ماییم و جامه درانی

  17. #50
    داره خودمونی میشه टीડીમીડીજ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2011
    پست ها
    36

    پيش فرض

    فریاد شکسته





    گفتم مگر به صبر فراموش من شوی
    کی گفتم آفت خرد و هوش من شوی؟
    فریاد را به سینه شکستم که خوش‌ترست
    آگه به دردم از لب خاموش من شوی
    سوزد تنم در آتش تب ای خیال او
    ترسم بسوزمت چو هم‌آغوش من شوی
    بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح
    تا باخبر ز حال شب دوش من شوی
    ای اشک، نقش عشق وی از جان من بشوی
    شاید ز راه لطف، خطاپوش من شوی
    می‌نوشمت به عشق قسم ای شرنگ غم
    کز دست او اگر برسی، ‌نوش من شوی
    گر سر نهد به شانه‌ی من آفتاب من
    ای آفتاب، ‌جلوه‌گر از دوش من شوی
    سیمین ز درد کرده فراموش خویش را
    اما تو کی شود که فراموش من شوی؟

  18. 2 کاربر از टीડીમીડીજ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •