خیال میکنم که نرفتهای
و هنوز
این خیابان همیشگی را
با من قدم میزنی
میایستم پشت شیشههای کافیشاپ:
ما داریم آنجا قهوه مینوشیم٬
چای مینوشیم،
شکلات داغ مینوشیم...
حالا دارد باران میبارد
و من حتی نمیتوانم
یک چتر
برای خودم خیال کنم.
مهدی اکبری فر
خیال میکنم که نرفتهای
و هنوز
این خیابان همیشگی را
با من قدم میزنی
میایستم پشت شیشههای کافیشاپ:
ما داریم آنجا قهوه مینوشیم٬
چای مینوشیم،
شکلات داغ مینوشیم...
حالا دارد باران میبارد
و من حتی نمیتوانم
یک چتر
برای خودم خیال کنم.
مهدی اکبری فر
مثل گنجشکی که ، زیر برفا مونده
همه ی دلتنگیم ، پیش تو جا مونده
یه نفر اینجاست که تو رو دوست داره هنوز
که تو چهار فصل دلش ، برف می باره هنوز
یه نفر منتظره تو بهارش باشی
تا کنارت باشه تا کنارش باشی
یخ زدن دستای من ، زل زدم به رد پات
دستامو ها میکنم ، کو اجاق خنده هات؟
شاخه ها خشکیدن ، ریشه هام از دردن
شونه هام میلزن ، استخونام سردن
یه نفر اینجاست که تو رو دوست داره هنوز
که تو چهار فصل دلش ، برف می باره هنوز
رد چشمامو نگاه کن ،
دستامو بگیر تو دستات
یخ این دستا رو وا کن ،
خنده هات سبزه ی عیدن
خنده هاتو دوست دارم ،
من و با خنده صدا کن
با یه ذره مهربونی ،
منو و پر کن از جوونی
کی بهارو دوست نداره ،
عزیزم خودت میدونی
فصل،فصل تو که عشقه ،
چهار فصل من بهاره ...
سروده ی : حسین صفا
Last edited by Alireza_SA; 18-07-2011 at 13:04.
آسمان خاطرم
سرشار از ابرهای سرگردان است .
سپیدی ها غبار گرفته اند
در سکوتی وسیــــــــــع
به لحظه های غم گرفته می نگرم
و لبخند می زنم به نسیم
که
او هم دلش گرفته است !
Last edited by atefeh8766; 18-07-2011 at 14:42.
نگذار؛
نه سیاهی،
نه سکوت،
نه دیوار و نه سیم خاردار
و نه حتّی من،
لبخندت را از من بگیرد.
بگذارشیرینی لبخندت
تلخی گذشته را بیرنگ کند.
هر جا که هستی باش؛
فقط خوشبخت و خوشحال باش....
دوستش می دارم
چرا که می شناسمش به دوستی و یگانکی
اندوهش
غروبی دلگیر است .
تنگـــــ ـــ ـ ڪــﮧ مــےشود دلـــــم
موج مــوج
تــــو را
در ســـاحل مَـטּ
مــے ریزد ♥
ای که روشنگر تاریکی شبهای منی
با دل آزاری خود باز دل آرای منی
دوری از دیده و در منظر دل پیدایی
روز و شب همره بیداری و رویای منی
تو بهاری به لطافت همه تن مهتابی
نفس صبحی و روشنگر شبهای منی
بوسه ی گرمم و بر سرخی لبهای توام
واژه عشقی و در شعر فریبای منی
لب جابخش گل آمیز بنه بر لب من
در تنم روح بدم ای که مسیحای منی
مرغ دریایی ام و تشنه طوفان وصال
بگشا چشم که دریای منی
صبر کن
عشق که شکل گرفت
لب ، قلب ، چشم ، گویا می شود
و ذهن
پاک می شود از غبار
آن وقت
با من باش ، همیشه ی من !
Last edited by Atefeh.N; 18-07-2011 at 21:56.
یک بار ،
پشتِ تردیدهای یک مرد ،
چشم بگذار !
خواهی دید
چقدر اشک را
در این بازی
قایم کرده است ...
تو کهــــ با آن همهــــ غـــــــم ، تو کهـــ با آنـــ همهـــ درد
باز در فکــر شقـــایــــــــــــق بودیــــِِِِِِِِِِِِِِِِِ ِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ ِِِِِِِِِِِِِِ
باز دیشب به تــــــــــــــــــو اندیشیدم
یاد تو در دل منـــــ مهـمـــــــــــــان بود
تا سحر گاه به خـــــــــــود پیچیدم
و به چشمــــــــــــــان تو اندیشیدم
با خود می گفتم :
چشــــــــم تو دریا بود
که به هر باغچه ایــــــــــِ جان می داد
و زمانیکه من تشنـــــــــه روییدن بودم
چشم تو وعده بــــــــــــــاران می داد
باز دیشب به تــــــــــــــــــــــو اندیشیدم
شب من چه شب خاطــــــــــــــــــــــ ــــــــــــره انگیزی بود
که تــــــــــو بودیـــــــــِِ
و دگر
هیــــچ نبود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)