در مُشاعـره با چشمانـتـــــــ
هَمیشـ ه دلـــَــم
قــافیه را می بـازد .. !
در مُشاعـره با چشمانـتـــــــ
هَمیشـ ه دلـــَــم
قــافیه را می بـازد .. !
باران کـه مي بـارد ...
دلـم بـرايت تنـگ تـر مي شـود ...
راه مي افـتم ...
بـدون چـتـر ...
من بـغض مي کنـم ...
آسمـان گـريـه
از من مخواه از قفس بدَر آیم
وقتی هنوز دل مطمئنی نیست
اعتمادی هم نیست .
بگذار همچنان در پیله خود بمانم
وقتی یار همدلی نیست ،
بگذار بال ها بسته بماند ...
من تو را براي شعر بر نمي گزينم.
شعر مرا براي توبرگزيده است.
در هشياري به سراغت نمي آيم.
هر بار از سوزش انگشتانم در مي يابم٬
كه باز نام تو را مي نوشته ام!!!
هرگز فراموش نخواهم کرد که
. . . برای داشتن تو . . .
دلی را به دريا زدم
که از آب " واهمه " داشت . . .
زخمی تر از هميشه از درد دل سپردن
سرخورده بودم از عشق در انتظار مردن
با قامتی شكسته از كوله بار غربت
در جستجوی مرهم راهي شدم زيارت
رفتم برای گريه رفتم برای فریاد
مرهم مراد من بود کعبه تو رو به من داد
اصلا به ما چه پيش بيني هواشناس؟؟
همين كه از كنارم ميگذري و ميروي هوا ابريست!!!
با دلم امروز و فردا نکن زیبای من
چشمهایم غرق دریا نکن زیبــــــــــــــــــــــ ـــای من
تشنه ی عشقم بیا احساس را سیراب کن
راز دل گفتم دگر ... غوقا نکن زیبـــــــــــــــــــای من
دست بر قلبم گذارم ضربه هایش پیشکش
بیشتر این قلب ما شیدا نکن زیبـــــــــــــــــــای من
با نگاهی سرد دل جا مانده است در پشت سر
قصه ی عشق ما را حاشا نکن زیبـــــــــــــــای من
بی تو در شوریدگی های دلم گم می شوم
بوسه هایت را دریغ از ما نکن زیبــــــــــــــــــای من
مهدی جابری
---------- Post added at 06:31 PM ---------- Previous post was at 06:26 PM ----------
از بلندای نگاهت
زمین چه ارتفاع پستی دارد
و آسمان چه سقف کوتاهی
هیچ گفته بودمت
بلندای احساسم تا چه اندازه ژرف است
و صدای هق هقم تا چه اندازه خیس؟ ...
پسرک چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن:
یک
دو
سه
چهار....
دخترک رفت پنهان شود
آن طرفتر پسر دیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند، برّه شد و با گرگ رفت
پسرک قصه هنوز می شمارد...
تمــــامـﮧ اڪسیـــژטּ ـﮧـای دُنـــیا را هَمــ بیاورنــد
بــﮧ ڪارَم نمیـــآیــد ..
مـَטּ پـُــر از ـﮧواے تـــو ام !
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)