تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 7 اولاول 1234567 آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 66

نام تاپيک: زن و ادبیات

  1. #41
    آخر فروم باز Mehran-King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    پست ها
    1,746

    پيش فرض

    نگاهی به شعر آسانسور
    اثر پگاه احمدی

    از قیچی قوی ترم
    وقتی که گربه های مادّه حرکت می کنند
    نیاز ِ مهم تری به حس کردن ، به دست ، پوست ، نوشتن احساس می کنم
    مربّع ها را برمی دارم در هوای آزاد می گذارم
    که مطمئن شوم چیزی
    روی مرا نپوشانده ست .
    ما تنها دو جعبه ایم که چیدِمان انسان درهواست
    با یک خط کش می شود به هیچ چیز نپیوست .
    وقتی چهاربخش ِ مساوی ، چهاربخش ِ مساوی ست ،
    دیگر من وُ هوا چه جاذبه ای داشت ؟
    وقتی همه در حال ِ تکان دادنند ،
    پرچم معادله اش را از دست می دهد !
    بله لطفا ،
    نه اصلا ،
    گاهی چرا !
    شلوغ تر از شیشه ها
    به جایی می رسم که می توانستم
    خلوت هم در آن برای همیشه شکل بگیرم
    راضی
    وَ مثل ِ یک بُرِش [ چطور بگویم ] رُ لِت ،

    چقدر بی هیجان .
    سگ هم بهتر با مُدام ، بازی می کند
    پس اتفاق ِ مهم کدام بخش می افتاد ؟
    بی شک بله !
    می خواستم مطمئن شوم که مقداری از من زیر ِ پوستم رفته وَ دیگر برای همیشه بیرون نیامد از دیوار .
    طبقه های اول
    طبقه های پنجم
    طبقه های دوم
    طبقه های دهم
    باور می کنید این تمام ِ زندگی ام باشد
    که روزی پنج دقیقه در واقعیت شرکت کنم ؟
    مونولوگ
    وَ خانه هایی که از بی نهایت شبیه نبودن ،
    درست عین هم اند
    هِی چیز!
    کم کم به این نتیجه رسیدن که تُو وَ بیرون ِ اتاق ، فرقی نمی کند ،
    ترجیح ام را کمی عوض کرده ست
    سیب های لبنان را برای همین انتخاب خریدم
    وگرنه فرق ِ من که با فرقم زیاد فرقی نداشت
    اصلا به جز طبقه های پنجم

  2. این کاربر از Mehran-King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #42
    آخر فروم باز Mehran-King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    پست ها
    1,746

    پيش فرض

    طبقه های دوم
    طبقه های اول
    وَ طبقه های دهم
    هیچ ساعت ِ چهاری با ساعت ِ 4 ، یکی بود .
    سعی می کردم
    از تو دایره ای بسازم که ساعتم را بیرون بیندازد
    وَ به تعریف ِ تازه ای از زمان برسد
    اما حرکت
    که عقربه ها را محکم کرده بود
    مدام ، یادآوری می کرد :
    تاریخ از 4، گذشته ست .
    بنابراین ،
    طبقه های اول
    طبقه های پنجم
    طبقه های دوم
    وَ طبقه های دهم
    که مثل من به مس نمی چسبد
    بالا می رود که با مُچ ِ دستش پیش رفته باشد
    یا دیرش می شود یا فکر می کند زود است
    اما [ دقت کرده اید ] همیشه به 4 ، 5 ، 6 وَ 7 نیاز داشت که حرکت خود را حس کند ؟
    [ ساعت را عرض می کنم ]
    [ می بینی که شعر،
    دیگر برای من ضرورت نیست ، جوری بیان ضد ّ واقعی ِ واقعیت است ]
    بنابراین
    من که از " مالِنا " * هم احمق ترم
    از " مالِنا " هم احمق ترم !
    از " مالِنا " هم همچنین!
    از گرامافون هم متشکرم
    به ویژه از " ناصرالدین شاه اکتور ِ سینما " !
    روزنامه ها را هم دنبال می کنم ، ورق زده ام
    نامه هایی را هم که به روز نیست ، همین طور .

  4. این کاربر از Mehran-King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #43
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    حضور بی واسطه ی زبان در شش سطر اول آسانسور حضوری پررنگ و آلوده به نوعی ریتم و به موسیقی نزدیک می شود.این حضور مثل حضور جنون تازه دیوانه ها، مثل حضور راه رفتن در زیر پاهای یک بچه ی یک ساله، مثل گرمای پشت گوش گربه ام فرانس، واقعی، فرار غیر قابل فهم و در عین حال صمیمی و دوست داشتنی است.
    حضور شش سطر اول آسانسور، حضور بودن است، تا جایی که از قیچی قوی ترم ، نیاز مهم تری به حس کردن، به دست، پوست و به احساس نوشتن را ایجاد می کند. تا جایی که از قیچی قوی ترم،
    مربع ها را بر می دارد و آنها را در هوای آزاد می گذارد تا مطمئن شود که چیزی روی او را نپوشانده است.
    آن چیزی که دوست داشتنی است در شش سطر اول آسانسور حضور بی واسطه ی زبان در زبان ، حضور راه رفتن خارج از قالب پاها است.
    از قیچی قوی ترم
    وقتی که گربه های مادّه حرکت می کنند
    نیاز ِ مهم تری به حس کردن ، به دست ، پوست ، نوشتن احساس می کنم
    مربّع ها را برمی دارم در هوای آزاد می گذارم
    که مطمئن شوم چیزی
    روی مرا نپوشانده ست
    حضور زبان در شش سطر اول آسانسور در زیر بار، حضور شاعر و شعر و در ادامه ی آسانسور،
    دچار گسست و فراموشی می شود.
    مثلا؛
    وقتی همه در حال ِ تکان دادنند ،
    پرچم معادله اش را از دست می دهد

    !
    ترجمه ی سرسرکی دو سطر بالا بدون آنکه وارد جزئیات شوم، یعنی شاعر دارد شعر می گوید. این حضور شعر و شاعر،در اکثریت قابل اعتماد اشعارچاپ شده و چاپ نشده و حتی در شبهای نه زیاد مهتابی هم قابل روئیت است.

    علاوه بر این " وقتی همه در حال تکان دادنند، پرچم معادله اش را از دست می دهد،" به زور وارد شعر شده است و با جنون حاکم بر شش سطر اولیه آسانسور همخوانی و سازگاری ندارد.


    بله لطفا ،
    نه اصلا ،
    گاهی چرا !

    شلوغ تر از شیشه ها
    به جایی می رسم که می توانستم
    خلوت هم در آن برای همیشه شکل بگیرم
    راضی
    وَ مثل ِ یک بُرِش [ چطور بگویم ] رُ لِت

    ،
    این بخش از شعر انگار جنون حاکم بر شش سطر اول آسانسورآعشته است. این بخش شعر به صمیمت و جنون دوست داشتنی شش سطر اول نزدیک می شود. این قسمت از شعر با تم و فضای حاکم بر شش سطر اولیه همخوانی و از یک خانواده هستند. گرچه این بخش از شعر از توان بخش اولیه خالی است. و تنها سایه ای از شش سطر اول را در ذهن زنده می کند. بعد از این هواخوری نزدیک به جنون، شاعر بار دیگر دچار عذاب وجدان شده، جنون ، روح و زبان حاکم بر آسانسور را از یاد می برد و به یاد می آورد که او شاعر است و اصرار دارد شعر بگوید و جنون را به منطقی که با فضای شش سطر اول آسانسور بیگانه است به شعر بکشد. بخشی
    از نتیجه اش مثلا می شود تلاش برای گفتن حرف تازه ای در قالبی شاعرانه
    !
    باور می کنید این تمام ِ زندگی ام باشد
    که روزی پنج دقیقه در واقعیت شرکت کنم ؟

    من فکر می کنم شعر آسانسور در همان شش سطر اول با شروعی پر هیاهو، حضور را تجربه می کند، و در چهار سطر بعدی به رشد و بلوغ رسیده و با "که مطمئن شوم چیزی روی مرا نپوشانده ست" به اوج می رسد. بقیه شعر به نظر من اضافی است و شش سطر اول و درخشان آسانسور را در زیر بار نبود خود دفن و نابود می کند.
    به خاطر نبود حوصله ، وقت، توان و بضاعت مالی کافی از خود و خواننده عذر خواهی کرده و به نوشتن همین اندک در باره ی آسانسور بسنده می کنم. با این وجود از خود اجازه خواسته و رو به خود کرده می گویم، رضا جان به یاد داشته باش عمر جنون کوتاه است..

  6. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #44
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    ادبیات

    نه زنانه و نه مردانه، انسانی


    موضوع اصلی ادبیات به عنوان شاخه ای از هنر، و همراه هنر به مثابه شاخه ای از معرفت اجتماعی بشر، انسان است، چه در وجه فردی و چه در وجه اجتماعی آن. از این دیدگاه انسان ها از هر جنس و نژاد و سنی، اعم از زن و مرد، سیاه و سفید و زرد و سرخ، کودک و جوان و پیر، شهری و روستایی و کوه نشین و جنگل نشین، به یکسان مورد توجه ، موضوع کار و طرف خطاب ادبیات قرار دارند. به این دلیل تقسیم بندی هایی مانند ادبیات زنانه و مردانه، بخش بندی های ساختگی و تحمیلی هستند که به جای ایجاد تفاهم و همدلی بین انسان ها، و نزدیک ساختن افق های فکری، اندیشه ها، احساس ها و عاطفه ها، و به اشتراک گذاشتن تجربه های انسانی ، که از هدف های اساسی هر هنری و از جمله ادبیات است، باعث تفرقه و تشتت و جبهه گیری ها و مرز بندی های ساختگی و غیر واقعی می شود.
    ادبیات انسانی در جهانی غیر انسانی یا بدتر از آن ضد انسانی، به طور طبیعی منتقد، افشاگر، پرخاشگر، مبارز و ستیزنده است، اما هدف این نقد و ستیز نباید جنسی خاص یا نژادی خاص یا گروه سنی و اجتماعی خاصی باشد. بلکه به طور عام مبارزه با هر گونه تبعیض و ستم ، نابرابری و زورگویی ، خشونت و اجحاف ، اسارت و محدودیت، از وظایف و اهداف مهم و مبرم ادبیات است، هم چنان که مبارزه با جهل،خرافات، پستی، فساد، دروغ و تزویر نیز از دیگر اهداف و وظایف همیشگی ادبیات و هنر است. طبیعتاً موضوع مرد سالاری- پدر سالاری و هر گونه ستم مردان بر ضد زنان و هر گونه تبعیض جنسی و هر گونه مکانیسم اجتماعی و حقوقی سلطه جویانه ای که زنان را به اسارت بکشد یا در موضع ضعیف قرار دهد و حقوق انسانی آن ها را تضییع کند، هدف نقد و افشاگری عام ادبیات به طور کلی می باشد و همه ادیبان اعم از مرد و زن و همه ادبیات در کلیت خود باید با این گونه تبعیض ها و تضییع ها و تضییق ها مبارزه و آن را نقد و افشا و محکوم سازد. بنابرین چنین وظیفه ای صرفاً وظیفه ادبیات زنانه نیست بلکه از وظایف انسانی ادبیات و همه ادیبان با هر جنس و سن و نژادی و مستقل از هر نوع طرز تفکر و بینشی است.
    به علاوه باید موضوعات مبرم دیگری چون سوء استفاده های وقیحانه از جنسیت زنان، تبدیل شدن زنان به کالا های مصرفی، ابزار شدن زنان در بازار تبلیغات، بردگی زنان در خدمت اربابانی چون مد، آرایش، زر و زیور، و بازیچه خودآرایی ها و خودنمایی ها شدن، نقش منفی زنان در ترویج فساد و فحشا، معضل ننگین تن فروشی و امثال آن نیز در جای خود طرف توجه و نقد و افشای ادبیات قرار بگیرد و به آن نیز به طور شایسته و بایسته پرداخته شود.
    هم چنین ادبیات باید به زنان کمک کند که هویت انسانی خود را باور کنند، خود را به عنوان انسان- نه از جنس دوم یا اول- بلکه به عنوان مطلق انسان بپذیرند و به خود اعتماد و باور داشته باشند، قابلیت ها و استعدادها و توانایی های خود را در کنار حد و مرزها و محدودیت های طبیعی خود به درستی بشناسند و برای به دست آوردن حقوق پای مال شده خود متحد شوند و مبارزه ای آگاهانه، ژرف اندیشانه و روشن بینانه کنند. نخواهند که پا جای پای مردان بگذارند، یا جای آنان را بگیرند، بلکه بکوشند تا همراه و همدوش و هماهنگ و همسرا با آنان، در صف یکپارچه انسانی، حرکت کنند و از همسرایی عظیم انسانی خود سرود های بس شگرف و دل انگیز همدلی و یکرنگی جاری کنند.

    بدیهی است که پرداختن زنان ادیب به ادبیات با دید زنانه خاص خود و رویکرد و نگاه ویژه آنان به مسائل و روابط انسانی به خصوص مناسبات زنان- زنان، و زنان- مردان، رویکردی ارجمند و شایان توجه و تقدیر است. این رویکرد با همه زیر و بم ها و جنبه های گوناگونش باعث غنی شدن وگستردگی و رنگارنگی بیشتر و متنوع تر ادبیات شده ، بر سایه روشن ها و گونه گونی های آن می افزاید و تجربیات ادبی را غنی تر و همه جانبه تر می نماید.
    آثار ادبی زنان ادیبی چون ژرژ ساند، سیمون دوبوار، مارگریت دوراس، ویرجینیا ولف، کارولینا ماریا دژزوس، امیلی و شارلوت برونته، جرج الیوت، لوئیز ای الکوت، ویلا کاتر، الن گلاسکو، میس مانسفیلد، دافنه دو موریه، اتل لیلیان وینچ، آ لیس واکر، کیت چاپین، لویز لابه، کریستین دوپیزان، مادلن دو اسکودری، کنتس دولافایت، مادام دوسوینیه، الیزابت بوون، آنا آختامووا ، ایزابل آلنده و کارولینا پاولووا در ادبیات جهان، و زنان ادیبی چون فاطمه سیاح، شمس کسمایی، طاهره قره العین، پروین اعتصامی، ژاله سلطانی، سیمین دانشور، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، شهرنوش پارسی پور، مهشید امیرشاهی، گلی ترقی و غزاله علیزاده در ادبیات ایران با دید زیبایی شناسانه و زنانه خود بر غنا و گستردگی فرهنگ ادبی سرزمین خود و جهان افزوده اند و سهم گرانقدرشان در دستاوردهای فرهنگ ادبی جهان غیر قابل انکار و قابل ستایش است.
    هم چنین در طول تاریخ ادبیات، ادیبان مرد اعم از شاعران و نویسندگان و داستان سرایان و صحنه پردازان به ساختن و پرداختن زنانی با شخصیت های زنده و پیچیده زنانه و روانیات و روحیات خاص و مناسبات و روابط جذاب و قابل تعمق همت گماشته اند و زنانی آفریده اند بسی زنده تر و جان دار تر از هزاران زن واقعی، به همین دلیل باید قدردان و سپاسگزار آنان نیز بود. زنانی چون هلن، آنتیگونه،ایفی ژنی، ا لکترا، افیلیا،کردلیا، دزدمونا، ژولیت، لیدی مکبث، ایزوت، ملیزاند، آنا کارنینا، ناتاشا و هلن ( جنگ و صلح)، ناستازی فیلیپوونا ( ابله)، نیه توچکا، کاترینا و گروچنکا و لیزا( برادران کارامازوف) ، آکسینیا(دن آرام)، زینائیدا(نخستین عشق)، آسیا, نانا، اوژنی گرانده، مادام بوواری، مادام کاملیا، بئاتریس، آنت و سیلوی( جان شیفته)، آنتوانت( ژان کریستف)، تاتیانا( یوگنی اونگین)، آنا سرگی یونا( بانو با سگ ملوس)، اولگا و ماشاو ایرنا(سه خواهر)، واسا ژلزنووا، هرمینه( گرگ بیابان) و ده ها زن جاودانه دیگر در ادبیات جهان، و هم چنین زنان ایرانی همچون آهو خانم ، هما، سیندخت، مارال و زیور و بلقیس، مرگان ، فرنگیس، مائده و بلقیس و آفاق،عمه تاجی و افسانه، شریفه، ساقی و نظایر آنان در ادبیات ایران.
    با این زنان زنده، یادمان و فراموش نشدنی است که ما می توانیم به دنیای پیچیده و بغرنج زنان راه بیابیم ، روانیات آن ها را بشناسیم، با خلق و خوی آنان آشنا شویم و با آن ها احساس نزدیکی روحی و تفاهم کنیم و این گونه است که بیگانگی و مخاصمه بین مردان و زنان و جبهه گیری آنان بر ضد یک دیگر به تفاهم و درک مقابل و آشتی تبدیل می شود و جنگ و ستیز نا برابر بین آنان به صلحی عادلانه و شرافتمندانه بدل می گردد و در افق های دور آینده مرد سالاری به تدریج جای خود را به انسان سالاری می دهد.
    منبع: کانون ادبیات ایران
    Last edited by part gah; 13-02-2011 at 21:05.

  8. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #45
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض


    مسیح مادر
    تالیف بانو پوران فرخزاد در سال 1383 و توسط ناشر ایران جام به چاپ رسید. نقدی بر این اثر ارزشمند را به قلم دوست محقق آقای مصطفی علی پور بخوانید:







    اشاره:

    حضور زن یا زنان در شعر زنده‌یاد احمد شاملو (الف ـ بامداد) محور اصلی بحث پوران فر‌ّخزاد است. اینكه اصولاً "زن" تا چه مایه در شكل‌گیری آثار شاملو نقش ایفا كرده و تا چه حد آثارش‌ ـ كه گاه جمع فرهیختگی زبان و زیبایی است‌ ـ ، مدیون پدیدة شاعرانة "زن" است.
    این برداشت، ظاهرا‌ً طرح خانم پوران فر‌ّخزاد در نوشتن كتاب "مسیح مادر" بوده است. طرحی كه به خودی خود می‌توانست و می‌تواند زمینة موضوعی اشعار بسیاری از شاعران جهان باشد و اگر به درستی انجام شود، شاید بتواند پرده از روی بسیاری از ابهامهای معنایی و متنی آثار بزرگ شاعران بردارد.
    مؤل‍ّف محترم، شاملو را همچون فروغ، شاعری تجربه‌گرا می‌داند (ص 7) نیز نابغه‌ای كه هر چند گاه در گوشه‌ای از این جهان پدیدار می‌شوند(ص9) و از منظر همین تجربه‌گرایی و نبوغ است كه دو پدیدة "زن و اجتماع" منشأ الهام او در آفرینش شعرهایش می‌شوند.
    از نوشته‌های مؤل‍ّف این طور می‌شود دریافت كه شاملو شاعر زن است و عشق، چون همسری‌‌ِ چند زن را تجربه كرده، همچنان كه شاعری اجتماعی است، زیرا مبارزات اجتماعی را نیز در كارنامة خود دارد.
    در نگاهی این چنینی است كه خانم پوران فر‌ّخزاد، عشق شاملو را به "زن" و حتی به "دختران طن‍ّاز كوچه و خیابان"، چنان با آب و تاب گزارش می‌كند، (ص12) كه گویا دارد از فتوحات و افتخارات بزرگی رمزگشایی می‌كند. مثلا‌ً در معر‌ّفی منشأ شعری از دفتر، آهنگهای فراموش‌شده، به زنی یا دختری زیبا اشاره می‌كند به نام "گالیا".
    كسی كه خود شاملو نیز چندان به وی اشاره‌ای نداشته است. ولی نویسنده می‌خواهد به هر قیمتی شده، این شعر را به بند ناف "گالیا" ببندد، می‌نویسد: "شاید اگر تاریخ سرایش این شعرواره روشن می‌شد، می‌توانستم بگویم آن را به خاطر نخستین عشق رسمی خود، "گالیا" نوشته است(ص 13) دختری كه به گفتة نویسنده، نیمه‌شبها به به رسم تیمارداری به دیدار شاعر می‌رود و با حضور خود اتاق كوچك و نمور زندان را به بهشتی همانند می‌كند،(ص14) و بعد با اندوه و دریغ و حسرت می‌نویسد: "از آنچه بین این عاشق و معشوق جوان گذشت، نویسنده را خبری نیست." (ص16) گویا عاشق و معشوق جوان می‌بایست نویسندة محترم (خانم پوران فر‌ّخزاد) را از آنچه بینشان می‌گذشت، با خبر می‌ساختند.
    مادر شاعر نیز با آن سرگردانیها، بی‌پولیها، تنهایی و مرگ چند فرزند و پدر و همسر، از لطف قلم نویسنده بی‌بهره نمی‌ماند، و ضمن كشف همانندیهایی میان زندگانی شاملو و اوضاع خانوادگی وی با زندگی خانوادگی خود (خانوادة فر‌ّخزاد)، وضعی‍ّت خانوادگی شاملو را بسیار ناگوار توصیف می‌كند. هر چند خانواده فر‌ّخزاد به دلیل نبردهای دائمی پدر و مادر و گریز پدر از خانواده "طعم گس بی‌پولی" را می‌چشد.
    نویسنده آن‌گاه عشق شاملو به مادر را كه خود شاعر بسیار اندك در آثارش نشان داده از نوع عشق‌ِ "ع‍ُقدة ادیپ" (البته به گفته و تأكید نویسنده "با حذف امیال جنسی") می‌خواند و از نوع عشق مردانی می‌داند مادر‌گرا، كه در كودكی دور از چشم پدران به مادرانشان عشق می‌ورزیدند.
    مؤل‍ّف محترم روشن نمی‌كنند چه نوع عشقی است كه فرزندان به مادران دارند كه حتما‌ً باید دور از چشم پدران اتفاق بیفتد؟! عشقی كه به تأكید نویسنده و گفتة "فروید" باعث نفرتشان از پدرانشان می‌شد. (ص 21)
    اصلاً این چه نوع ارج‌گذاری احمد شاملوست كه عشق به زنان و حتی به مادرش، به گفتة نویسنده از نوع "عقدة ادیپ" باید از افتخارات او به‌شمار آید؟
    پیداست در آغاز زندگی و شاعرانگی بسیاری از شاعران، زنی حضور داشته است كه گاه مایة الهام و اسباب خلاقی‍ّت شاعر را فراهم می‌آورد. مثل آنچه دربارة نیما یوشیج، شهریار، نزار قب‍ّانی، مایاكوفسكی و... اتفاق افتاد. اما هیچ یك حضور این‌چنینی زن را در اندیشه و شعرشان مثل پرچم افتخار بر سر در خانه‌هاشان به اهتزاز درنیاوردند.
    بسیاری از سر حجب و تقوا ـ بیشتر شاعران ایرانی‌ ـ حت‍ّی از یادكرد خشك و خالی آن طفره رفتند و یا به نقل خاطره‌واری از آن قناعت كردند. اصولا‌ً پرداختن این‌چنینی مبسوط و غلیظ و حماسی به این بخش از زندگی یك شاعر بزرگ مثل احمد شاملو كه خود نیز چندان علاقه‌ای به یادكرد این‌چنینی آنها نداشت، چه امتیازی می‌تواند باشد؟
    جز اینكه احتمالا‌ً تصویر شخصیت او را در ذهن پ‍ُرشماری از خوانندگان مشتاق شعرهای او مخدوش كند و غیر اخلاقی جلوه دهد، چه نتیجه‌ای می‌تواند داشته باشد؟
    نویسندة محترم باید بداند كه آنچه شاملو را با همة فراز و نشیبهای شعری و فكری‌اش در گذر از چند نسل همچنان بزرگ و احترام‌برانگیز ساخته است، فریاد "درد مشترك" او و خلق لحظاتی است كه از مهتابی به كوچة تاریك خم می‌شد و به جای همة نومیدان می‌گریست و نیز در كنار غم نان، همچنان برای انسان سرودها می‌‌ساخت1. اینها برای وی ح‍ُرمت آورد و می‌آورد نه ركوردشكنی او در عشق به زنان و ازدواجهای ناكام و چندباره و مكر‌ّر كه خود نیز به نفرت از آنها یاد كرده است2.
    و اصلاً اگر این توصیفهای شاعرانة نویسنده از هر یك از زنان شاملو مثلا‌ً "باشندة زیبای تقدیر" (ص 43)، "زنی سرشار از شور و شعور و تكاپو و جنبش كه در آبهای ازلی پارو می‌كشد" (ص 46)، "آموزگاری مهربان"، "بانویی ساده و صمیمی (ص 89) كه تحصیل‌كرده و زباندان و سرشناس بود"(ص93) درست باشد، و بتوان تأثیر سایة حضور آنان را بر شعرهای خوب شاملو باور كرد، چگونه است كه پس از اندك زمانی این "باشندگان زیبای تقدیر" هر یك به شیوه‌ای خود را از شر‌ّ شاعر می‌رهانند و یا شاعر را از شر‌ّ خود ....؟ و حتی یكی از آنها با وجود‌ِ آوردن چهار فرزند برای شاعر، شاعر را در تنهایی و سرگردانی رها می‌كند؟ و یا شاعر از تحمل چنین "باشندة زیبای تقدیر" شانه خالی می‌كند؟
    نویسنده می‌كوشد پشت همه شعرهای عاشقانة شاملو، یك زن را معر‌‌ّفی كند و به خوانندة كتابش بقبولاند كه شاعر، همة این عاشقانه‌هایش را در ستایش زنی نوشته است و از اینكه ممكن است در شعری زنی، منشأ الهام شاعر نباشد، بسیار نگران و متأسف می‌شود:
    "نمی‌دانم و از این نادانی در تردیدم كه مبادا الهام‌آور این شعر، نه یك زن، بل آرمانهای حزب توده باشد كه زمانی كوتاه شاعر مردم‌دوست و انسان‌گرا را جذب خود كرده بود!"(ص40)
    حال آنكه هر كسی می‌‌داند كه "شعر عاشقانه" یك ژانر است، یك نوع شعری است و لزوما‌ً نباید منشأ الهام بیرونی داشته باشد و می‌تواند بیش از آنكه به عنصر زن مرتبط باشد به حضور زن درونی شاعر مرد و به گفتة یونگ‌ "آنیما" ارتباط پیدا كند، كه "تجس‍ّم تمام تمایلات روانی زنانه در روح مرد است.3"
    چگونه می‌شود عشق مادر به فرزند را كه به گفتة نویسنده "او را در آغوش می‌كشد و می‌بوسد و می‌بوید و می‌نوازد و..." فرویدی تعبیر كرد و "غریزة مادری را هم برآمده از خودخواهی و شهوات پنهان" (ص 47) دانست؟ با این همه نویسنده تأكید می‌كند: "اگر هم به راستی چنین باشد، (= غریزة مادری برآمده از خودخواهی و شهوات پنهان) باز هم شیرین و شایان پذیرش است!"(ص47)
    شاملو شاعر بزرگی است و آن‌قدر شعرهای خوب و بزرگ دارد كه بتواند برای وی ح‍ُرمت مل‍ّی بیاورد. ترجمه‌ها و بازسراییهایش از آثار بزرگ نویسندگان و شاعران جهان و مهم‌تر از آنها كتاب عظیم "كوچه"‌اش آن‌قدر كارنامة ادبی و هنری او را درخشان كرده است كه بتواند نه فقط جامعة ادبی و هنری، بلكه تودة كثیری از مردم عادی را دریغاگوی مرگ وی كند. و نیازی بدان نیست كه حضور زنان و دختران را در زندگی عادی، زناشویی و شخصی‌اش كه گاه ممكن است شخصیتهای عاشقانة شعرهایش نیز باشند، توجیه و به‌عنوان افتخارات وی ثبت كرد.
    خود نیز هیچ‌گاه نخواسته است از این اخلاق و عادت زندگی‌اش‌ ـ حت‍ّی در سالهای پیش از انقلاب كه هر گونه اظهاری و پرداختنی در این زمینه عادی و معمولی می‌نمود - دفاع كند. هر چند حضور یك و دو زن در زندگی‌اش دستمایة شعرهای خواندنی شده است؛ و یا فرصتی فراهم آورده است تا او به‌عنوان یك شاعر، به ستایش زیبایی، زلالی و بزرگی زن در جامعة مسل‍ّط مردسالار بپردازد.
    تعبیرهای آن‌چنانی نویسنده از احمد شاملو به‌ویژه آنجا كه می‌نویسد: "در حال و هوای بی‌جفتی و بی‌عشقی احمد شاملو كه دریایی در خود نهفته دارد، مانیفست خود را دربارة شعر نو... پی می‌گیرد،" (ص 99) جز تنز‌ّل شخصیت شاملو هیچ سودی ندارد. شاملو در این گونه تعبیرهای نویسنده تا سطح آدمهای كوچك سطحی و مبتذل سقوط می‌كند. این چگونه پژوهشی است كه باید تمامی محرمات زندگی خصوصی شاعر چنین عریان شود؟ و اصلاً این افشاگریهای مشفقانه(!)
    چه اعتباری برای شاعری كه به مدد چند دهه فعالیت جد‌ّی ادبی و هنری یكی از سرشناس‌ترین چهره‌های ممتاز ادبی معاصر است، فراهم می‌آورد كه خانم پوران فر‌ّخزاد چنین ارشمیدس‌وار فریاد "یافتم یافتم" سر می‌دهد؟
    ورود "آیدا سركیسیان" به زندگی شاعر كه نویسنده از آن به "هبوط، هبوط ناگهانی آیدا بر جزیرة زمستان‌‌زدة احمد شاملو" تعبیر می‌كند، چنان جد‌ّی تل‍ّقی می‌شود كه از نظر نویسنده اگر چنین هبوطی اتفاق نمی‌افتاد، به گفتة وی (نویسنده) "احمد شاملویی را كه ما حالا داریم و مغرورانه بر تارك ادبیات معاصر نشانده‌ایم، هرگز به این شكل و شمایل نداشتیم."‌(ص 106)
    هر چند تأثیر "آیدا" در زندگی ادبی احمد شاملو را می‌‌توان در دفترهایی كه به نام "آیدا" مثل "آیدا در آینه" و "آیدا، درخت و خنجر و خاطره" منتشر شده‌اند، یافت، اما آیا خود آیدا اد‌ّعاهای چنین متعص‍ّب‍انه و اغراق‌آمیز نویسنده را می‌پذیرد؟
    آیا این، خود رهنمود و نشانی غلط برای خیل پ‍ُرشمار جوانان شاعر و خوانندة شعر شاملو نیست كه مثلاً اگر می‌خواهند شاعر واقعی باقی بمانند، باید به نسخه‌ای كه خانم پوران فر‌ّخزاد پیچیده است، عمل كنند؟
    و بالاخره، نویسنده پس از چندین و چند بار مادینه، نرینه گفتن و مذك‍ّر و مؤن‍ّث كردن، شاملو را به گفتة خودش "به رغم دانش و بینشی كه دارد"، شاعری می‌داند كه "هرگز نتوانسته ذهن آركائیك خود را از زن‌ستیزی رایج خالی كند." (ص 125) به گفتة نویسنده زن از نظر شاملو "نه موجودی پا به پای مرد، بل موجودی در خدمت اوست."، "ابزاری برای خوشبادیها و خوشباشیهای مرد" است. (ص 125)
    نویسنده این اد‌ّعای قاطع را فقط از درون این عبارت "آیدا در آینه" كه: "ای كلادیوسها / من برادر ا‌ُفلیای بی‌دست و پایم" (ص 126) كشف كرده است، مستند دیگری در دست ندارد. این گفته اما راست است كه "عشق در نظر‌گاه شاملو چیز دیگری است و نیایش نوعی دیگر" (ص 157) و متفاوت از سروده‌های تولل‍ّی، نادرپور و مشیری. چرا كه شاملو گاه از عشقی خصوصی به عشقی عام و انسانی پ‍ُل می‌زند و از دردی سخن می‌گوید كه درد انسان است؛ ـ كوه با نخستین سنگ آغاز می‌شود / و انسان با نخستین درد / در من زندانی ستمگری بود/ كه به آواز زنجیرش خو نمی‌كرد / من با نخستین نگاه تو آغاز شدم / توفانها / در رقص عظیم تو / به شكوهمندی / نی‌لبكی می‌نوازند / و ترانة رگهایت / آفتاب همیشه را طالع می‌كند4. (آیدا در آینه، ص 152)
    ـ دستانت آشتی است / و دوستانی كه یاری می‌دهند / تا دشمنی از یاد برده شود5. (آیدا در آینه، ص 153)
    بهتر بود نویسنده این سطرها را نیز می‌دیدند و درمی‌یافتند كه "زن" نه آن چنان كه پرداخته‌اند، در شعر شاملو ابزار است و نه آن‌‌چنان كه كشف كرده‌اند، شاملو شاعر زن‌ستیز... این سطرها یكی از اوجهای ارج‌گذاری زن در شعر روزگار ماست:
    اكنون / هر زن، مریمی است. / و هر مریم را /عیسایی بر صلیب / بی‌تاج خار و صلیب و ج‍ُلجتا / بی‌پیلات و قاضیان و دیوان عدالت....6
    آیدا درخت، خنجر و خاطره (ص 107)
    و این نیز نگاهی دیگر به شخصیت زن امروز در یكی دیگر از شعرهای شاملو:
    ای صبور / ای پرستار / ای مؤمن / پیروزی تو میوة حقیقت توست / رگبارها و برف را / توفان و آفتاب آتش ؟ را / به تحم‍ّل و صبر شكستی / باش تا میوة غرورت برسد... / پیروزی عشق نصیب تو باد.7
    آیدا درخت، خنجر و خاطره (ص 50)
    اما با این همه، حت‍ّی وجود "آیدا" نیز برخلاف نظر نویسندة محترم همواره نمی‌تواند برای شاعر پناهی شود و گریزگاهی:
    همه لرزش دست و دلم / از آن بود/ كه عشق، پناهی گردد/ پروازی نه/ گریزگاهی گردد. / آی عشق! آی عشق! / چهرة آبی‌ات پیدا نیست....8
    و بالاخره، آشكار نیست نویسندة محترم از كجای شعر "حدیث بی‌قراری ماهان"، "ناتوانی شاملو را در بستر همسر همدلش" دریافته است كه چنین قاطع و بی‌احتیاط می‌نویسد:
    "و به ناتوانی در بستر همسر همدلش می‌اندیشید كه روزگاری پیش، خیلی دور، او را به هیئت غولی زیبا دیده و به توانایی‌اش دل، بسته بود." (ص 217)
    با این همه گشایش چنین فصلی در زندگی شاعران امروز فرصت و غنیمتی است.
    و افتخار این آغازگری و ابتكار به نام خانم پوران فر‌ّخزاد ثبت می‌شود. آنچه در رهگذر این نوع پژوهش بایسته است، رعایت احتیاط و اصل وسواس اخلاقی در پرده‌گشایی از صحنه‌های خصوصی زندگی شاعرانة شاعران است. تا خدای نكرده به شخصیت فردی و خانوادگی آنان آسیبی نرسد. این احتیاط و وسواس دربارة شاعران و هنرمندانی كه از میان ما رفته‌اند و نیستند تا احیانا‌ً از خود دفاع كنند، باید بیشتر و افزون‌تر باشد. به علاوه برابر اصل عدم قطعی‍ّت معنا و تأویل، شایسته آن است كه از حدود احكام قطعی كه غالبا‌ً از تغییر پژوهشگر در متن برمی‌آید، خودداری كنیم.
    ================================================== =================================

    پی‌نوشت:

    1ـ آقای یوسف‌علی میرشكاك، سالها پیش در مقاله‌ای پرخاشجویانه عبارتهایی از این دست را در شعر شاملو حرمت‌برانگیز دانسته است.
    (ن. گ. به : ستیز با خویشتن و جهان، انتشارات برگ، چاپ او‌ّل، 1369، ص 101)
    2ـ آقای عبدالعلی دستغیب در نقد آثار شاملو می‌نویسد: شاملو زندگانی زناشویی را فاجعه‌ای می‌نامد و باور دارد كه نزدیكی كامل روح و جسم برای دو تن انسان امكان‌ناپذیر است.
    (ن. گ. به: نقد آثار احمد شاملو، انتشارات چاپار، چاپ سوم، 1357، ص 17)
    3ـ كارل گوستا‌و یونگ، انسان و سمبلهایش، ترجمة ابوطالب صارمی، انتشارات امیر‌كبیر، چاپ اول، 1352، ص 281.
    4 و 5 ـ‌ آیدا در آینه، احمد شاملو، انتشارات نیل، [بی‌تا]، تهران.
    6 و7‌ـ آیدا، درخت و خنجر و خاطره، احمد شاملو، نشر مروارید، چاپ چهارم، 1372، تهران.
    8ـ ابراهیم در آتش، احمد شاملو، انتشارات زمانه و نگاه، چاپ ششم، 1371، تهران.
    Last edited by part gah; 14-07-2011 at 10:56.

  10. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #46
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    زن در ادبیات ایران باستان

    ادب کهن فارسی، یکی از غنی‌ترین ادبیات جهان است، چه در گستره‌ی حماسه که شاهنامه‌ی فردوسی نمونه‌ی برجسته‌ی آن است، چه در عرصه‌ی قصه‌های عاشقانه و عامیانه که هزار و یک شب با اصل هند و ایرانی خود نمونه‌ی بارزی از آن هستند و چه در گستره‌ی منظومه‌های عاشقانه که شاعران سخن‌پروری چون گرگانی، نظامی، جامی و دیگران داستان‌های کهن را به نظم درآورده‌اند. داستان‌های عاشقانه‌ای که زنان در آنان نقش فعال دارند و شخصیت و موقعیت این زنان نشانی از نگاه زمانه‌ی باستان به زن در خطه‌ی ایران می‌باشد
    هنگامی‌که گوته در "دیوان غربی ـ شرقی" خود از هفت شاعر بزرگ جهان نام می‌برد و هر هفت شاعر ایرانی‌اند، نشان از تأثیر ژرف ادب فارسی بر این بزرگترین شاعر کلاسیک آلمان دارد. با این تفاوت که گوته در آن زمان زیباترین منظومه‌ی عاشقانه‌ی فارسی یعنی "ویس و رامین" و نیز رباعیات خیام را نمی‌شناخت. اما اینکه خود ما ایرانیان تا چه اندازه به بررسی و نقد این آثار پرداخته‌ایم، جای دریغی بیش نیست.

    تاریخ ادبیات فارسی کوله‌باری‌ست که متأسفانه در کوله‌ی اهل قلم نیز چندان یافت نمی‌شود. پس چگونه می‌توان غنا و ژرفنای این ادب را به‌یاری جست، هنگامی که شناختی از آن در دست نیست. اگر به بررسی‌های سطحی‌ای چون نگاه ناسیونالیستی سعیدی سیرجانی بنگریم، که چگونه با چوبِ عربِ بی‌فرهنگ خط بطلانی بر شخصیت لیلا می‌زند و شیرین را به خاطر ایرانی‌بودنش بر عرش اعلاء می‌نشاند و یا فقدان بررسی‌های علمی در این زمینه‌ها، درمی‌یابیم که غنای این آثار را آنگونه که باید درنیافته‌ایم.
    از آنجا که من ادبیات معاصر فارسی را ادامه‌ی ادبیات کهن می‌دانم و پرداخت به ادب کهن را به همان‌اندازه ضروری که به ادب معاصر، در این گفتار به نمونه‌های گونه‌گونی از شخصیت‌های زنان در ادبیات کهن فارسی می‌پردازم. برای آنکه سخن به درازا نکشد، من تنها به معرفی نمونه‌هایی از این زنان بسنده می‌کنم و از پرداختن به زنانی چون منیژه، سودابه، شیرین، گردآفرید، کتایون و دیگرانی که هر یک ویژگی‌های منحصر به فرد خود را دارایند، می‌گذرم و در این گفتار به شخصیت‌های ویس، لیلا، رودابه و سیندخت و همچنین گردیه می‌پردازم


  12. #47
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    داستان عاشقانه‌ی "ویس و رامین"

    "ویس و رامین" داستانی بسیار کهن است که پژوهشگران زمان آن را دوره‌ی اشکانیان تخمین زده‌اند.

    شاه ایران به نام مؤبد در جشنی بهاره از شهروی زیبا خواستگاری می‌کند. شهرو اما خود را در خزان زندگی می‌بیند و با این بهانه خواستگاری شاه را رد می‌کند. شاه از او دختری می‌خواهد، اما شهرو تنها پسرانی دارد. شاه از او می‌خواهد که اگر زمانی صاحب دختری شد، دختر را به ازدواج او درآورد و شهرو که فکر نمی‌کرد، دوباره کودکی باردار شود، با شاه پیمان می‌بندد و از قضا ویس را باردار می‌شود. این پیمان اما تا روز ازدواج ویس با برادرش ویرو به فراموشی سپرده می‌شود. روز ازدواج فرستاده‌ای از سوی مؤبد به گوران می‌آید و پیمان شهرو را به او یادآور می‌شود و از او می‌خواهد که دخترش را برای شاه بفرستد. ویس بر سر مادر فریاد می‌کشد که وی چگونه دختر متولد نشده‌اش را به عقد شاه درآورده و به فرستاده می‌گوید که وی اکنون شوهر دارد و مؤبد پیر و احمق است و همسر جوانی نباید بجوید.

    در آن شب اما ویس دشتان می‌شود و با ویرو همبستر نمی‌شود. از سوی دیگر مؤبد به شاهان دیگر از پیمان‌شکنی شهرو می‌نویسد و سپاه جمع می‌کند تا با جنگ زن خود را به دست آورد. هرچند که قارن پدر ویس در جنگ کشته می‌شود اما سپاه ویرو در جنگ پیروز می‌شود. پیش از آنکه سپاهیان تازه‌نفس که در راه بودند به جنگ بپیوندند، مؤبد کارزار را رها می‌کند و به سوی گوران، جایگاه ویس می‌راند. مؤبد متوجه می‌شود که ویس حاضر نیست با او برود، بنابراین برای شهرو نامه‌ای می‌نویسد و از پیمانش یاد می‌کند و نیز هدایای بسیاری برای شهرو می‌فرستد. شهرو هدایا را می‌پذیرد و شبانه دروازه‌ی قصر ویس را بر مؤبد می‌گشاید. پیش از آنکه ویرو به گوران بازگردد، مؤبد ویس را به سوی مرو می‌برد. با بازگشت ویرو، شهرو وی را از تعقیب مؤبد بازمی‌دارد.

    میان راه پرده‌ی کالسکه‌ی ویس به کنار می‌رود و رامین با دیدن ویس زیبا به او دل می‌بازد. دایه‌ی ویس با شنیدن احوال ویس به مرو می‌رود. ویس از او می‌خواهد تا بوسیله‌ی جادویی توان جنسی مؤبد را برای یکسال از بین ببرد. دایه طلسمی می‌سازد و آن را کنار رودی چال می‌کند، تا پس از یکسال آن را بیرون آورده و توان جنسی را به مؤبد برگرداند. اما بر اثر طوفانی طلسم برای همیشه گم می‌شود. بنابراین ویس که دو بار ازدواج کرده است، همچنان باکره می‌ماند.

    از سوی دیگر رامین دست به دامان دایه می‌شود تا آشنایی رامین را با ویس فراهم کند. دایه اما خواست رامین را نمی‌پذیرد، تا آنکه رامین با دایه همبستر می‌شود و پس از هم‌آغوشی مهر رامین بر دل دایه می‌نشیند و دایه پس از مدتی که در گوش ویس از رامین می‌گوید، سرانجام او را راضی به دیدار رامین می‌کند. ویس نیز به رامین دل‌ می‌بازد. در ابتدا از پادافراه (مکافات) وحشت دارد اما در زمانی که مؤبد به سفر می‌رود، دایه دو عاشق را به هم می‌رساند. تصویر این هم‌آغوشی از سوی گرگانی یکی از زیباترین صحنه‌های اروتیک ادبیات جهان محسوب می‌شود.

    ز تنگی دوست را دربرگرفتن / دو تن بودند در بستر چو یک تن

    اگر باران بر آن هر دو سمن‌بر / بباریدی نگشتی سینه‌شان تر (ص129)

    مؤبد تهدید می‌کند که ویس را کور می‌کند، اما ویس به تندی به همسر پاسخ می‌دهد که مرا از پادافراه نترسان و هر چه می‌خواهی با من بکن، اما من تا زنده‌ام دل از رامین برنمی‌دارم.

    وگر تیغ تو از من جان ستاند / مرا این نام جاویدان بماند

    که جان بسپرد ویس از بهرِ رامین / به صدجان می‌خرم من نام چونین (ص133)

    داستان طولانی‌تر از آن است که من در اینجا حتی خلاصه‌ای از آن را بیان کنم. پس از کشمکش‌های فراوان، فرستادن ویس به گوراب و بازگرداندن او و یا زندانی کردن ویس در قلعه و یا دور کردن رامین از مرو و حتی ازدواج کوتاه‌مدت رامین با گلنار، باز هم ویس و رامین به رابطه‌ی خود ادامه می‌دهند. تا سرانجام با پند دایه ویس تصمیم می‌گیرد که در هنگام شکار و نبود مؤبد کودتا کند و رامین را جای مؤبد بر تخت بنشاند. ویس با زنان مهتران و نامداران به آتشگاه خورشید می‌رود و گوسفندانی قربانی کرده و به مستمندان می‌بخشد. اما در بازگشت ویس و رامین با چهل جنگی در لباس زنانه از آتشگاه به دژ می‌روند و در هنگام تاریکی با شمشیر و آتش زدن دژ مردان مؤبد را می‌کشند و گنج را برداشته و از مرو به سوی گیل و دیلم می‌گریزند. در آنجا رامین سپاهی دور خود گرد می‌کند و چون تمام گنج با اوست شاهان دیگر نیز به فرمان او می‌آیند. از سوی دیگر مؤبد تنها مانده نیز بوسیله‌ی گرازی کشته می‌شود. و رامین بر تخت شاهنشاهی می‌نشیند.

    ویس و رامین صاحب دو فرزند می‌شوند و ویس در سن هشتادویک‌ سالگی می‌میرد. رامین نیز پس از مرگ ویس پادشاهی را به پسر خود می‌سپارد و تا روز مرگ به آتشکاه می‌رود. پس از سه سال که رامین نیز می‌میرد، جسد او را در کنار ویس به خاک می‌سپارند و تن آنان در این جهان و روان آنان در مینو به یکدیگر می‌رسند.

    تنش را هم به پیش ویس بردند / دو خاک نامور را جفت کردند

    روان هردوان در هم رسیدند / به مینو جان یکدیگر بدیدند (ص 372)

    می‌بینیم که عشق به رامین وحشت از پادافراه را در ویس از بین می‌برد و در تمام داستان او برای عشق ورزیدن با رامین نه‌تنها دست به ترفند می‌زند، بلکه از جان نیز مایه می‌گذارد. چیزی که به این اثر چهره‌ای یگانه می‌بخشد و آن را از دیگر آثار ادبیات فارسی متفاوت می‌سازد، نمی‌گویم از ادب فارسی باستان، بلکه به کل از ادب فارسی، چراکه چنین شخصیت زنی را ما حتی در ادب معاصر نیز نداریم.

    در داستان ویس و رامین ما از موزیک غمگین، آه و ناله و عشق عرفانی چیزی نمی‌شنویم. آنها با اشعار عاشقانه و موسیقی شادند و تصویرهای اروتیک داستان، عشقی زمینی را به تصویر می‌کشند. ویس زنی است که به همسرش، پادشاه، خیانت می‌کند و به همین خاطر از او کتک می‌خورد، زندانی می‌شود و یا به مرگ تهدید می‌شود. اما او به عشق پشت نمی‌کند تا اینکه با کودتایی همسرش را از سلطنت خلع کرده و رامین را به جای او می‌نشاند.

    اگر به موقعیت مادر و پدر ویس بنگریم، می‌بینیم که تا پیش از مرگ قارن، باز هم تصمیم‌ها با شهروست و کلاً صحبتی از قارن نیست. شهروست که با مؤبد پیمان می‌بندد. اوست که پیشنهاد ازدواج با ویرو را به ویس می‌دهد و ویس شادان این پیشنهاد را می‌پذیرد. و باز اوست که زمینه‌ی ربودن ویس از سوی مؤبد را فراهم می‌کند و ویرو را مانع می‌شود تا او ویس را از چنگ مؤبد بازگرداند. شهرو قدرتمندترین فرد خاندان به نظر می‌رسد و ویس دختر چنین مادری است که اگر از مادرسالاری در آن خاندان نگوییم، حداقل نشانی از پدرسالاری نیز نمی‌بینیم. ویس شخصیت اصلی داستان است و شخصیت و اعتماد به نفس او در ادبیات فارسی یگانه است. ویس در تمام داستان فاعل است، چه در زبان تند و گزنده‌اش و چه در رابطه‌ی عاشقانه‌اش. در این رابطه من تنها به نمونه‌ای از سخن گرگانی بسنده می‌کنم.

  13. #48
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض زن در ادبیات معاصر ایران

    زن در ادبیات معاصر ایران

    در ادبیات معاصر ایران قبل از انقلاب نگرش نسبت به شخصیت های زن، نگاهی سطحی و بی ارزش بوده است؛ چنان که اگر زنی بدکاره می بود بدون نگاهی آسیب شناسانه، به قضاوتی سخت و ناعادلانه در خصوص او می نشستند. حال آنکه پس از انقلاب نگاه ادبیات به زنان تغییر کرد و تا حدودی توانست نگاهی اجتماعی همراه مساوات و برابری به زن بیاندازد.
    زن مسلمان ایرانی مقام شایسته ای در ادبیات داستانی نداشته است. شعر کلاسیک ایران زن را به صفت یار و دلدار و دلبر شناخته و غالبا از او به بی وفایی و مکر و خیانت یاد کرده است و در بین شعرا و کتب نویسندگان خیلی به ندرت می توان به وصف زنان خوب و فرمانبردار پارسا برخورد.
    اولین رمان های نوین فارسی با طرح معضلات اجتماعی پدیدار می شوند. نخستین آنها «تهران مخوف»، نوشته مشفق کاظمی در فاصله ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۵ شمسی است. رمانی که به مسائل زنان و مفاسد فحشا و بدکارگی می پرداخت. محمد حجازی در رمان دو جلدی «زیبا» (۱۳۰۹) زندگی شهری و اداری و وضع نامطلوب زنان را مطرح می کرد. آثار دیگری مانند رمان های صادق چوبک هم هستند که به مشکلات زنان می پردازند، اما معمولا در غالب صیغه و رفیقه؛ و تا زمان انقلاب همچنان مردان هستند که درباره زنان روسپی می نویسند و بیشتر از دید مرد مصرف کننده. تنها فرق عمده ای که در این فاصله رخ می دهد، قربانی شمردن زنان روسپی است. اگرچه مایه شر همچنان فقط آنها هستند، نه مشتری ها و غیره.
    در آثار صادق چوبک و غلامحسین ساعدی زن ها معمولاً آدم هایی هستند ژنده پوش، غرق در کثافت و مشغول به کارهای پست. اگر گهگاه گذار زنی از قماشی دیگر به داستان های آنها بیافتد، یا آنقدر عبورش در مسیر داستان زود گذر است که رد پایی از خود نمی گذارد، یا آنقدر کم رنگ طراحی شده است که بر ذهن خواننده اثری ندارد. زن در «اسب چوبی» صادق چوبک و زنان در «آرامش در حضور دیگران»، نوشته ی ساعدی از این مقوله اند. صادق چوبک و غلامحسین ساعدی هر دو گوشه چشمی به فاحشه خانه دارند؛ هر دو قصه هایی نوشته اند که در آن محیط می گذرد و معروفترین آن ها داستان «زیر چراغ قرمز» چوبک و «سایه به سایه» ساعدی است. چیزی که از خواندن این داستان ها به خاطر می ماند چندان بیش ازمعلوماتی نیست که از خواندن «با من به شهر نو بیایید» حکیم الهی به دست می آید.
    اگر «ساعدی» و «چوبک» زنان را مدام سرگرم مشاغل حقیر دیده اند، «جلال آل احمد» رویکرد هر دو را حفظ کرده است، اما تعدد شغل آن دو را برای زنان قائل نیست. از نظر او زن تنها یک مشغله دارد و آن حسرت شوهر کشیدن و در صورت یافتن این کیمیا، به هر قیمت به حفظش کمر بستن است.
    صادق هدایت کمبودهای جامعه را در زنان آشکارتر می بیند و بلندگویی بهتر از زن برای ابراز مشکلات اجتماعی پیدا نمی کند. «هدایت» زن ها را می شناسد و با احساس های پیچیده و ضد و نقیضشان مأنوس است. از این روست که زن های ساخته و پرداخته قلم او چنانی نیستند که بی هیچ کشش و کوششی بنشینند و شاهد ماجراها باشند. طبیعی است که عکس العمل هر زن تابشی است از شخصیت او در داستان، و از آنجا که زن ها در زندگی واقعی هم همه یکسان عمل نمی کنند، در حکایات هدایت هم رفتارشان یکنواخت نیست. زن های هدایت می توانند حسود باشند، عاشق شوند، کینه به دل بگیرند، حسابگری بدانند، در فقر به سر برند یا به پول برسند.تا این زمان هنوز نویسنده ای پیدا نشده است که هم زن باشد، هم از منظر زنانه قلم بزند.
    کمی که نزدیک تر می آییم، به نویسنده های زن برخورد می کنیم؛ اما این زنان نه در نقش یک نویسنده، بلکه در مقام یک زن نویسنده دست به قلم برده اند و احوال زنان را روایت کرده اند. در این میان شهرنوش پارسی پور، منیرو روانی پور، زویا پیرزاد و بسیاری دیگر از زنان نویسنده سعی بر این داشته اند که از زن نه موجودی «عامل فساد» و نه «بدبخت و وابسته» نشان دهند. منیرو روانی پور از جمله نویسندگان بعد از انقلاب اسلامی است که در نوشته هایش بویی از زنانگی و زنان بی گناه دیده می شود. بدون آنکه زنی را گناهکار بداند، او را در فضایی آلوده به انحراف و فساد ترسیم می کند. روانی پور با نگرشی آسیب شناسانه انحرافاتی را بازنمایی می کند که شاید کسی به طور مستقیم در آن مقصر نیست. که نمونه آن را در داستان «کنیزو» و با اشارات اندکی در «کولی کنار آتش» می بینیم. زویا پیرزاد دیگر نویسنده معاصر نیز، دغدغه زنانی را دارد که از محیط خانه و خانواده جدا نمی شوند. اکثر زنهای پیرزاد زن هایی تنها، منزوی و بی حوصله هستند. زنانی که بدون اینکه بدانند «چرا»، درگیر روزمرگی شده اند. پیرزاد جامعه ای شرقی و بسته را ترسیم می نماید که زن در آن محصور است.
    در مجموع با نگاهی کلی تر می بینیم که ادبیات معاصر با نگاهی گناهکارانه به زن آغاز شده است. زنی در مقام «کلفت»، «کنیز» و یا «زن صیغه ای» که به هر تعبیر شاهد ستم های روانی و سوء استفاده های اجتماعی شده است. در ادامه زن ادبیات معاصر به جایگاهی می رسد که دیگر از منظر یک گناهکار و تقصیرکار به آن نگاه نمی شود؛ به هر تقدیر زن امروز در ادبیات نه پرسه می زند، که حضوری باورپذیر و محکم دارد و می تواند از خودش دفاع کند.


  14. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #49
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض واكاوي سيماي زن در ادبيات كلاسيك فارسي

    سيماي «زن سنتي» در ادبيات كلاسيك فارسي، برآمده از خاستگاه‌هاي فرهنگي، تاريخي و اجتماعي نگرش به زن در جامعه ايراني و سپس بازتاب آن در ادبيات به عنوان بخشي از فرهنگ است.

    اين اشتباه بزرگي است كه ميراثي را كه از گذشته به ما رسيده است، با انديشه‌هاي امروز و معيارهاي معاصر بسنجيم. چنين اشتباهي در مواجهه با مقولات مندرج در ادبيات، ما را دچار بدفهمي و مغالطه مي‌كند،. براي آن كه بتوانيم مقصود واقعي متن و پديد آورنده آن را درك كنيم، بايد به زمان و مسائل مرتبط با آن نيز توجه كنيم. زنان و مسايل مربوط به آن‌ها در ادبيات كلاسيك هم از اين قاعده مستثني نيستند، يعني اگر بخواهيم تصويري را كه از زن سنتي در ادبيات كلاسيكمان داريم، با معيارهاي امروزي مقايسه كنيم، نخواهيم توانست به اصل قضيه پي ببريم و شايد به اين گمان هم بيفتيم كه زن ادبيات فارسي، سنتي و منفعلانه به تصوير كشيده شده است.

    در چنين شرايطي بايد نگاه به زن را در بافت اجتماعي خاصي كه در روزگاران پيشين وجود داشته و در بستر تاريخي آن دوران فهمید ، نه با ذهنيت امروز و توقعاتي كه امروزه از زن وجود دارد. زني كه در ادبيات كلاسيك ما وجود دارد، در واقع نقش اجتماعي خود را انجام مي‌دهد، البته اين به معناي آن نيست كه در جوامع پيشين نقايصي وجود نداشته و از نگاه گذشتگان بري از خطا بوده، اما اين تصور هم كه زن سنتي ما زني اسير و منفعل بوده، با واقعيت سازگار نيست.
    زني كه در ادبيات ما جلوه كرده يا در نقش مادر و خواهر ظاهر شده، يا در نقش معشوق كه هر سه دوست‌‌داشتني و ارزشمند و بالاتر از آن مقدس‌اند؛ در اسطوره‌هاي كهن ما هم نيروهاي مثبت، مانند ناهيد، خداي آب‌ها، مونث هستند. همچنين در ادبيات عرفاني‌مان هم ذات ازلي، در سيماي زن نمايش داده مي شود و با تصاويري وصف مي‌شود كه يا‌دآور سيماي زن است، زيرا در ادبيات ما زن همواره مظهر جمال حق بوده است.


    زنان در آفرينش ادبيات گذشته نقش داشته‌اند؛ ادبيات عاميانه، حكايت‌ها و شعر‌ها، لالايي‌ها، ‌متل‌ها و ضرب‌المثل‌هاي ما آفريده زنان هستند و اين بخش از ادبيات، يعني ادبيات عاميانه، زيباترين و تاثيرگذارترين بخش از ادبيات هر سرزميني است.

    علاوه بر ويژگي‌هاي مربوط به زمان و نقش اجتماعي زنان كه پيش از اين به آن‌ها اشاره كردم،‌ دليل ديگر آن است كه ادبيات رسمي ما به دو بعد قصيده، يعني ستايش و تغزل، يعني غزل منحصر بوده است و زن ما در شان خود نمي‌دانسته است كه به ستايش از قدرتمندان يا توانگران بپردازد يا از اريكه معشوقي خود به زير آيد و در مقام عاشق، زبان به تغزل بگشايد.

  16. 2 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #50
    داره خودمونی میشه !UP's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2011
    محل سكونت
    بپر ای دل سوی بالا...
    پست ها
    134

    پيش فرض

    اخیرا رویداد تازه ای که نقش زن رو در ادبیات اروپا به رخ کشید،تعلق گرفتن جایزه گنکور (معتبر ترین جایزه ی ادبی فرانسه) به "ماری اندیای" (Marie Ndiaye) ،یک زن جوان سنگالی الاصل به خاطر رمان " سه زن توانمند"( Trois femmes puissantes) بود.




  18. 2 کاربر از !UP بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •