چقدر دلم
تنگ..
داشتن توست
به قربون
دو چشمون ِ سیاه
پشت ِ قابت!
چقدر دلم
تنگ..
داشتن توست
به قربون
دو چشمون ِ سیاه
پشت ِ قابت!
سلام به همه ی عاشق و معشوقهای عزیز
این شعر رو به خودم تقدیم می کنم:
تو از من دور می گردی
و من از خاطرات خسته ی این شهر
خیال بی تو بودن را
گرامی چون تو خواهم داشت
و من تندیس غمهای بهارم را
به یاد خاطرات تلخ و شیرینت
به آهی ذبح خواهم کرد...
آن زمانها کز نگاه خسته مرغان دريايي
وز سکوت ظلمت شبهاي تنهايي
و هنگامي که بي او جان من چون موجي از اندوه ميشد
قطره اشکي دواي درد من بود
اين زمان آن اشک هم پايان گرفته
وان دواي درد بي درمان هم
ماتمي ديگر گرفته
آسمان ميگريد امشب
ساز من مينالد امشب
او خبر دارد که ديگر اشک من ماتم گرفته
او خبر دارد که ديگر ناله ام پايان گرفته
درد دارد وسط ِ جاده ای باشی
بی " همسفر " ،
بی " همراه " ،
بی کسی که پشتت باشد ؛
که دلگرمــــــت کند
و بگوید
برو من پشتت هستـــــــــــــــتم
دَرد دارد . . .
در این دنیا که ممنوع است پرواز
نداری جرات یک لحظه آواز
کجای آسمان مال من و توست
که می گویی:
کبوتر با کبوتر ،باز با باز....
طناب هایی
که ذکر خیرشان بود
از سیم های گیتار صدای تو
کنده شده اند
که این چنین
زبر و زخیم اند
طناب هم
گیج است...
دور ماندهام
از حس غریب دلدادگی ،
از هیجان هجوم کلمات
و از
شهوت خواستن
و غریبانه،
ماندهام با
مردانی
که از مردی به فاعل بودنش دل خوش کردهاند
و زنانی
که حس زیبای زنانگیشان در هجوم واژه فمینیست رنگ باخته
باران
ناگاه، مرگ
در آن بلند جای
بر کاغذ سفید پر و بال کفتری
با خون نوشت:
بارانِ ساچمه.
کامبیز صدیقی کسمائی
در جهان تا ميتواني ساده و يكرنگ باش
قالي إز صد رنگ بودن، زير پا افتاده است.
---------- Post added at 12:42 AM ---------- Previous post was at 12:38 AM ----------
ابر بارنده به دريا مي گفت: من نبارم تو كجا دريايي؟
در دلش خنده كنان دريا گفت: ابر بارنده، تو خود از مايي.
انگشتهای من
میبارند
و نام تو
میرويد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)