شب ...
چقدر ترسناك شده...
تمام روز نگران آمدنش هستم...
شب...
تنهايي و ترس ...
بي خوابي وكابوس شبانه كه تمامي ندارد...
شب...
تكرار سياهي و سكوت و افكار پريشان و هزار سوال بي جواب...
.
.
.
كاش "روز روشن " تركم ميكردي...
شب ...
چقدر ترسناك شده...
تمام روز نگران آمدنش هستم...
شب...
تنهايي و ترس ...
بي خوابي وكابوس شبانه كه تمامي ندارد...
شب...
تكرار سياهي و سكوت و افكار پريشان و هزار سوال بي جواب...
.
.
.
كاش "روز روشن " تركم ميكردي...
نگاه گرمت را...
دستان پر مهرت را...
قلب بزرگت را...
به خدا مي سپارم...
جاودان بماني ...
اي، مادر...
صدا در صدا گم شده...
چنارهاي بلند روبروي پنجره ، باز ،هنگام طلوع و غروب ميزبان گنجشكان كوچكند...
و شنيدني ترين سمفوني جهان را روزي دوبار ،به رايگان ،به گوشهاي خسته از غوغاي زندگي ماشيني ما تقديم مي كنند ...
بايد چشمهايم را بست و فقط گوش سپرد... حالا ،فقط تو را در كنارم كم دارم...
دلم تنگ شده براي صداي خنده هايت...
دلم تنگ شده براي نگاه مهربانت...
دلم تنگ شده براي بودن با تو...
دنياي بي وفايي است ...من با اينهمه دلتنگي ،و تو...
چه دل بزرگي داري هنوز...
چه دوران خوشي بود بچگيهايمان...
با يك آبنبات چوبي،دردمان را از ياد ميبرديم...
هرچه بود راست بود،هنوز دروغ بلد نبوديم...
و دوستي هايمان،پاك بود و از ته قلب...
يادش به خير...چه زود گذشت...
حالا ديگر...
بزرگ شده ايم...
دوران سختي است،بزرگسالي...
يك آبنبات چوبي ،فقط قندخونمان را بالاتر ميبرد ...
هرچه مي بينيم دروغ است ،مگر خلافش ثابت شود...
ودوستان ِ صميمي،خنجر به دست ايستاده اند ...
دنيا ،همان دنياست...
آدمها چقدر عوض شده اند...
.
.
.
خدا به پيري ِمان رحم كند
آنقدر حق مردم برگردنش سنگيني كرد كه عاقبت ...
روزي ...
گردنش شكست...
ديگر ...
نامم را از ياد برده ام...
تو ...
مرا هرچه ميخواهي صدا بزن...
جوابت با من...
من امروز ...
در سكوت چشمانت...
چيزهايي شنيدم كه تا كنون...
از هيچ زباني ،نشنيده بودم...
باز هم برايم بگو...
آمدي آرام و بيصدا ...
سبكبال ،از اوج آسمان ...
به سر انگشت ِمن ...
منتظرت بودم...
فرصت كوتاه است...
پيغامت رابده و برو...
قاصدك خوش خبر ِ من...
آنقدر دلم را گاه وبيگاه سوزاندي ...
كه ديگر...
بي_دل شده ام...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)