پنجشنبه ها، مدرسه سر ساعت دوازده تعطیل می شود و رفت تا شنبه صبح، شنبه ی گُه. بعد از ظهر های پنجشنبه با تمام بعد از ظهر های دیگر فرق دارد؛ روشن و نقره ای است و بوی اتفاق های خوب و دقیقه های خوشبخت را می دهد؛ نرم و گرم و خواب آور است؛ مثل نشستن زیر کرسی مادربزرگ یا لم دادن به سینه های مهربان مادر.
روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند؛ شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیده ی توبا خانم است: دراز، لاغر، با چشمهای ربز بدجنس. یکشنبه ساده و خر است و برای خودش، الکی، آن وسط می چرخد. دوشنبه شکل آقای حشمت الممالک است: متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا. سه شنبه خجالتی و آرام است و رنگش سبز روشن یا زرد لیمویی است. چهارشنبه خُل است. چاق و چله و بگو بخند است. بوی عدس پلوی خوش مزه ی حسن آقا را می دهد. پنجشنبه بهشت است و جمعه دو قسمت دارد: صبح تا ظهرش زنده و پرجنب و جوش است؛ مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی. رو به غروب، سنگین و دلگیر می شود، پر از دلهره های پراکنده و غصه های بی دلیل و یک جور احساس گناه و دل درد از پرخوری ظهر (چلو کباب تا خِرخِره) و نوشتن مشقهای لعنتی و گوش دادن به دلِی دلِی غم انگیز آوازی که از رادیو پخش می شود، و دقیقه شماری برای برگشتن مادر از مهمانی و همه جا قهوه ای تیره، حتی آسمان و درختها و هوا.
گلی ترقی، خانه ی مادربزرگ، از مجموعه داستان خاطره های پراكنده