پدر از ژاندارم می ترسید
من از سپاهی دانش
و دهاتی رکیک ترین فحش بود
یک روز پیژامه راه راه پدر را باد برد
رادیو دنیا را دهکده کوچکی اعلام کرد
با پرچمی راه راه
و همه با کمال افتخار دهاتی شدند!
اکبر اکسیر
پدر از ژاندارم می ترسید
من از سپاهی دانش
و دهاتی رکیک ترین فحش بود
یک روز پیژامه راه راه پدر را باد برد
رادیو دنیا را دهکده کوچکی اعلام کرد
با پرچمی راه راه
و همه با کمال افتخار دهاتی شدند!
اکبر اکسیر
پدرم مرا به مدرسه برد
تا درس بخوانم و آدم شوم
معلم ها
آنقدر گوشم را کشیدند
تا خرگوش شدم!
برد رستم و جومونگ(خیلی باحاله)
کنون رزم جومونگ و رستم شنو،
دگرها شنیدستی این هم شنو
به رستم چنین گفت اون جومونگ!
ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
منم مرد مردان این سرزمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس دراین جهان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی
در اینحال رستم ، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:
چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنگ
چنان بر تنت کوبم این نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبکی
مگر تو ندانی که من کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
بعد از رجز خوانی رستم، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:
جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مادر بی گناه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!
و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:
و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گرفتند اوضاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!
و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!
شق يعني کره خر هاي بهشت
عشق يعني آخر اين سرنوشت
عشق يعني بچه ي بي دست و پا
عشق يعني کودني در جاده ها
عشق يعني بچه جان عاشق نشو
عشق يعني فيلم (.....) فيلم شو(اينجا سانسور شد![]()
ای یار به جهنم که مرا دوست نداری
از عشق تو هرگز نکنم گریه و زاری
اگر روزی بری و یاری بگیری
الهی تب کنی فرداش بمیری
الهی سرخک و اریون بگیری
تب مالت و فشار خون بگیری
اگر بردی ز اینها جان سالم
الهی درد بی درمون بگیری![]()
کله ها خالیست خالی آدم دانا کجاست
تا رهاند مملکت را از تبایی ها کجاست (تکرار)
حامی آزادی ما شاه امان الله چه شد!
همچو او مردی ضرورت این زمان اما کجاست؟
یکى «قلیان» بشد نزد سماور
بگفتا اى همیشه یار و یارو
بگو با من چرا خالق چنین کرد
بود پایم در آب و نار بر سر؟
به محفل ها سرم آتش گذارند
بگیرندم چنان محبوب در بر
ز سوز سر، ز نافم دود خیزد
امان از ظلم این چرخ بداختر
«سماور« گفتش اى قلیان مظلوم
♠♦♥♣
عدالتخانه را هرگز مزن در
در این کاخ به ظاهر خوب و زیب
نمى یابى نشان از عدل یکسر
مرا پا اندر آتش مى گذارند
براى لذت از چاى معطر
بود تقدیر، هر کس را به دنى
به نوعى سوز و سختى، اى هماور
نگاهى کن به «انبر» بین چگونه
گدازد پنجه اش را سرخ اخگر
و آیا آن منقل بیچاره اى که
وجودش پر شود ز آتش، سراسر
چو پاى «زور» باشد، در زمانه
به جز محنت نبینى چیز دیگر
تحمل کن که راه چاره این است
صبورى پیشه فرما، اى ستم بر![]()
اهل تهرانم
پيشهام شوفريست
گاهگاهي ميروم جايي
سوي دوري دور دور
آنجايي كه شهر پيداست
پيكاني دارم بهتر از هر ماشين
رفته بودم سر خط
دو سه تايي مسافر بزنم
روزگارم بد نيست
و حقوقم سر ماه
راست در جيب صاحبخانه است
بچهام بيتاب است
و شبي در خواب ديد
كه من بنزي دارم مشكي
الگانس
ناگهان از خواب پريد
با نگاهي نگران
گفت به من
پشت صد بار گذشتن تاكسيها
خواهم مرد
پدري دارم بهتر از مادر من
پدرم شوفر بود
آن زمان گاري بود
و باغي پر عطر يونجه
پشت تهران شهري است
كه زميني دارم
كه ندارد آبي
به سراغ من اگر ميآييد
نرم و آهسته كلاچ برداريد
كه مبادا ماشين تنهايي من
خطكي بردارد.
الهي تو بميري من بمونم
سرقبرت بيام روضه بخونم
الهي سرخک و عريون بگيري
تب مالت و فشار خون بگيري
اگر بردي از اينها جان سالم
الهي درد بي درمون بگيري
اي دوست اي دوست
به جهنم که مرا دوست نداري
از بهر تو هرگز نکنم گريه وزاري
اگر روزي بجز من يار بگيري
الهي تب کني فرداش بميري
الهي تب کني فرداش بميري
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)