اشكهايم را به نخ حسرت ميكشم و ذكر تو ميگويم تا ببينم باز اين تسبيح كي پاره ميشود...
اشكهايم را به نخ حسرت ميكشم و ذكر تو ميگويم تا ببينم باز اين تسبيح كي پاره ميشود...
چرا هميشه من مقصرم؟
در گمشدن دسته كليد خانه...
در جا ماندن از اتوبوسي كه حتي يك لحظه هم در ايستگاه توقفي نداشت....
در سكندري خوردن از پله هاي براق وتازه باران خورده...
درشكستن آينه بغل ماشيني كه پارك شده بود...
در سروقت نرسيدن به يك قرار مهم...
در گل ندادن درخت اقاقياي باغچه...
در مرگ ماهي قرمز تنگ...
در باز نشدن درپوش فلزي شيشه ي آبليمو،حتي...
بايد بيشتر فكر كنم...
.
.
.
شايد ،واقعا" من مقصرم؟؟؟
دلم ريش ريش و زخميست،پس...
نمك نگاهت را به آن نيفزاي...
چقدر طول كشيد...
نزديك به يك عمر...
كه بفهمم...
من،خودم نيستم...
خدايا، كمكم كن ...
مي خواهم خودم باشم...
عجيب است...
تمام دنياي من تويي...
و عجيب تر اينكه...
تمام دنياي تو...
غرورت...
عادت كرده اي ...
به محبت بيدريغ من...
عادت كرده ام...
به بي اعتنايي تو ...
و چه داد و ستد ظالمانه ايست...
كاش ميشد براي يكبار هم كه شده ،عادتهايمان را جابجا كنيم...
كلاف سردر گم قلبم را به دست تو ميسپارم...
ولي، خواهشا" اين بار...
گره كوري رويش ننشان...
كاسه سرم هنوز داغ است ...
و پر از واژه هاي تكراري...
قاشقي مي خواهم...
ميترسم آشم باز ته بگيرد...
شناگر ماهري بود...
اين را همه ميدانستند...
افسوس...
كسي يادش نداده بود كه دريا بي انتهاست...
بنويس...
فقط بنويس و ...
خط خطي كن...
اينجا كسي از تو ايراد نميگيرد...
///
ميگفت:
تو را به اندازه ي مو هاي سرم دوست دارم...
و زودتر از آنچه فكر ميكردم،همه ي موهايش ريخت...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)