شهرداری تهران - حالا هر کسی که بوده - تصمیم به خط کشیهای فراوانی روی معابر اصلی و فرعی گرفته بصورت رنگ برجسته و اونهم نه در اندازه کوچیک ، بلکه شتر-شتر ! بعد پیش خودش فکر نکرده شهری که اینقدر راننده بد و موتورسوار با آب و هوای گرم و ماشینهای فرسوده که دائم از اگزوزشون روغن می ریزه داره .... ؟!!
خب این پیشوند خاطره ی من از نخستین روز بارانی تهرانه سال 89 هست .
آذر بود یا آبان .. یادم نیست . نخستین بارون تهران بود . از قضا من از میدون قدس بسمت جنوب - شریعتی شمالی - در حرکت بودم . باد خلاف جهت می وزید و قطرات درشت بارون ....
ترافیک گره خورده ی ابتدای شبه یک روز وسط هفته بود . تمام روغن ها و چربی های سطح خیابون انگار یهو مثل کرم های خفته با اولین نم بارون بیرون زده بودن !!
موتور هیچ ثباتی نداشت . تنها دلخوشیم اینبود که تو ترافیک "کور" تهران این جور مواقع سیلابی چیزی هم اضافه می شه و منم به بهانه کند حرکت کردن امنیت بیشتری دارم . تا اینکه هنوز 100 متر پیشروی نکرده بودم که رسیدم به خط کشیهای "مدارس" ، "معلولان" ، "عابر پیاده" و.... لاستیک های طرح "ریس" من که برای اینجور مواقع دور ندیده ان اصلا یاری نمی کردن . موتور و من که رویهم رفته 350 کیلو می شیدیم مثل اینکه اسکیت پوشیده باشم در همون حالت توقف کامل تو ترافیک لیز می خوردیم . حتی کف کفشم هم لیز می خورد و نزدیک بود موتور رو بندازم .
تو یه فرعی بخاطر در هم رفتن خودرو ها یه ترافیک بسته ایجاد شد که من از بینشون رد شدم .
حالا جلوم یه خیابون کاملا خلوت با سه لاین بود و عقبم یه چند صد ماشین گرسنه ی حرکت . بیشتر از 30 کیلومتر نمی تونستم برم . همین هم زیادی بود !
قطرات بارون روی face shield کلاه دیدم رو کور کرده بود و هر چند ثانیه با دستکش دست راستم شیشه رو پاک می کردم . دستم راستم بهمراه دستکش خیس از سرما کرخ شده بود . تو همین لحظه یهو چرخ عرق کاملا از کنترلم خارج شد . موتور بحالت ریتمیک تند به چپ و راست رقصید . طبق دستورالعملی که می دونستم برای جور مواقع فقط شتاب زیاد به کنترل موتور کمک می کنه . اما خب راستشو بخواید تو این لحظه کوتاه و کلافگی بارون و سرما و باد هیچکدوم بذهنم نرسید !
فرمون رو محکم گرفتم و چون خیالم از خلوتی خیابون راحت بود فقط کف هر دو کفشم رو محکم روی زمین کشیدن در حالیکه با پام فشار می دادم و پاهام کاملا از هم باز بود . اینها تنها به این خاطر بود که من کروزر سوار بودم و گرفنه تنها راه حل زمین خوردن بود !
موتور رو خلاص کردم و از روی روغنها رد شیدیم و دوباره به ترافیک جلویی برخوردم و ماشینهای پشت سر هم کم-کم پیداشون می شد . اونشب چند بار کنار زدم تا شیشه کلاهم رو تمیز کنم و کمی تمرکز کنم و خستگی سنگینی موتور و دست چپم که دیگه توان گرفتن کلاچ رو برای هزارمین بار نداشت !
نهایتا 6 بار دیگه هم تو خیابون لیز خوردم و همونطور کفشام رو کشیدم زمین و جهت آمرزش شهردار ابله تهران دعا کردم !
وقتی رسیدم به بزرگراه رسالت طبق معمول رفتم تو لاین سرعت . دیگه خبری از لیز خوردن نبود . من عاشق این lane هستم . تو هر کشوری که باشه امن ترین لاین حرکته برای موتورسیکلت . دیگه با خیال راحت سفر شهری منهوسم رو تموم کردم و با لباس خیس یکراست رفتم زیر دوش آب گرم و زیر پتو .
الان که دارم تایپ می کنم مدتهاست که موتورسیکلتم کنار کوچه دفن شده . روی چادرش مقدار زیادی برف نشسته و از گوشه های چادر برفی که قبلا آب شده بود قندیل بسته .
گاهی وقتی که آلارم دزدگیرشو از کوچه می شنوم حس می کنم زنده است و صدام می کنه !



جواب بصورت نقل قول
.gif)
.gif)
.gif)
یه لحظه صدای داد مربیم رو شنیدم که به علت شوک زیاد خوشبختانه یادم نیست چی گفت
خلاصه گواهینامه رو گرفتم.gif)


.gif)
.gif)
.gif)

