مهست جووووووووووونیییییییییییی ی کجایی؟ مگه نگفتی داستانت رو نوشتی و میخوای بیای اینجا بذاریش، چرا دیگه نیومدی؟
مهست جووووووووووونیییییییییییی ی کجایی؟ مگه نگفتی داستانت رو نوشتی و میخوای بیای اینجا بذاریش، چرا دیگه نیومدی؟
وای عزیزم بهت تبریک میگم به خاطر قلم روان وگیرایی که داری
دوست دارم زودتر بقیشو بخونم
موفق باشی
مرسی .نوشته شده توسط گل مریم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوستم میدونن که سر من واقعا شلوغه .
شاید هر 2 ماه یکبار اینجا سر بزنم.
قسمت دوم رو نوشتم فقط باید بذارمش اینجا.
اگه وقتم اجازه بده.
ممنونم گلم.
مرسی از وقتی که گذاشتین.نوشته شده توسط son of the sun [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بقیه داستان حاضره ولی فرصت نکردم یه نگاه بندازم و بذارمش اینجا.
زندگیه همه آدمها شبیه همه و لی وقتی داستان میشه و کلمه هایی روی کاغذ .میبینی که دنیاها و برداشتهای متفاوتی از گذران عمرشون دارن.
من همیشه میگم آدمها هر کدوم یه جور بزرگ میشن.و معمولا با یه حادثه و اتفاق به خودشون میان.
و از روند عادی زندگی به در میشن تا یاد بگیرن که برای چی اومدن و قراره چی یاد بگیرن.
حالا میبینی که من یاد میگیرم عشق و دوست داشتن واقعی یعنی چی و به کجاها میرسونه منو.
به امید روزهای روشن برای همه اونایی که تنهان ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)