مرا از شیطان نترسان
که شیطان بزرگ ترین گستاخی اش
سر باز زدن از سجده من بود
و من کوچک ترین گستاخی ام
شک در بود و نبود خیلی چیزها
مرا از شیطان نترسان
که شیطان بزرگ ترین گستاخی اش
سر باز زدن از سجده من بود
و من کوچک ترین گستاخی ام
شک در بود و نبود خیلی چیزها
دراز کشیده ام روی تخت
نگاهم معلق
اطاق ساکت
بخاری روشن
چراغ خاموش
کرکره آویزان
دستگیره در می چرخد
دلم می لرزد
در قفل است
دستگیره می چرخد
و برمی گردد
صدای گام هایی می آید
که می رود
... می رود
خوب که شد که در قفل بود
و گرنه
من باید از روی تخت بلند می شدم
سکوت اطاق می شکست
چراغ روشن می شد
نگاهم می افتاد
و
دلم می شکست ...
زندگی نوبر انجیر سیاه،در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه ی ده شاهی در جوی خیابان است
زندگی راز دل مادر من،
زندگی پینه ی دست پدر است،
زندگی،مثل زمان،در گذر است...
هیچ اندیشیده ای که کدامین اندیشه ات به تو تعلق دارد ؟
همه منشاء دیگری دارند ، عاریه ای اند .
یا دیگران این اندیشه ها را در تو انباشته اند
و یا خود احمقانه آن را در خود انبار کرده ای
اما هیچ کدام از آن تو نیستند .
این چشم ها
کم کم ضعیف می شوند دکتر
بس که ندیدمش...
آن چنان دلم گرفته است
که گویی ضربان قلبم
چنگی به دل نمی زند...
داشتي ميرفتي
يادت رفت
جاي خالياي
كه تو دلم گذاشتي
با خودت ببري...!
از روزیکه
گفتم
" انسانم آرزوست "
فهمیدم
آرزوهای من
چپکی بر آورده می شوند ... !
چیزی در نظرم بهتر از فریاد نیست
فریاد بر فراز یک قله
جایی که همه بشنوند
تو با عطوفت دروغینت
عشق ِ مرا لِه کردی
ولی من هنوز
به یادت سبد در سبد
اشک می چینم...
مشترکـــــــ موردنظــــــر
خط را فروخته استـــــ
تو را همــــــ !
گوشی را بگذار
و برو . . .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)