تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 7 اولاول 123456 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 67

نام تاپيک: سیمین بهبهانی

  1. #11
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض


    اگر دستی کسی سوی من آرد
    گریزم از وی و دستش نگیرم
    به چشمم بنگرد گر چشم شوخی
    سیاه و دلکش و مستش نگیرم
    به رویم گر لبی شیرین بخندد
    به خود گویم که : این دام فریب است
    خدایا حال من دانی که داند ؟
    نگون بختی که در شهری غریب است
    گهی عقل اید و رندانه گوید
    که : با آن سرکشی ها رام گشتی
    گذشت زندگی درمان خامی ست
    متین و پخته و آرام گشتی
    ز خود پرسم به زاری گاه و بی گاه
    که : از این پختگی حاصل چه دارم ؟
    به جز نفرت به جز سردی به جز یأس
    ز یاران عاقبت در دل چه دارم ؟
    مرا بهتر نبود آن زندگانی
    که هر شب به امیدی دل ببندم ؟
    سحرگه با دو چشم گریه آلود
    بر آن رؤیای بی حاصل بخندم ؟
    مرا بهتر نبود آن زندگانی
    که هر کس خنده زد گویم صفا داشت ؟
    مرا بهتر نبود آن زندگانی
    که هر کس یار شد گویم وفا داشت ؟
    مرا آن سادگی ها ، چون ز کف رفت ؟
    کجا شد آن دل خوش باور من ؟
    چه شد آن اشک ها کز جور یاران
    فرو می ریخت ، از چشم تر من ؟
    چه شد آن دل تپیدن های بیگاه
    ز شوق خنده یی ، حرفی ، نگاهی ... ؟
    چرا دیگر مرا آشفتگی نیست
    ز تاب گردش چشم سیاهی ؟
    خداوندا شبی همراز من گفت
    که : نیک و بد در این دنیا قیاسی ست
    دلم خون شد ز بی دردی خدایا
    چو می نالم ،‌ مگو از ناسپاسی ست
    اگر دردی در این دنیا نباشد
    کسی را لذت شادی عیان نیست
    چه حاصل دارم از این زندگانی
    که گر غم نیست شادی هم در آن نیست

  2. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #12
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش
    ما را چه گنه بود؟- خطا کرد کمندش
    با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
    ای من به فدای دل دیوانه پسندش
    نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟
    ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش
    شد آب، دل از حسرت و، از دیده برون شد
    آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش
    در پرتو لبخند، رخش، وه، چه فریباست!
    چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش
    گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
    دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش
    سیمین طلب بوسه ای از لعل لبی داشت
    ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش

  4. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #13
    حـــــرفـه ای ***Spring***'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    ♠♠♠♠♠♠♠
    پست ها
    6,296

    11 دوباره می‏سازمت وطن ...



    دوباره میسازمت وطن
    اگر چه با خشت جان خویش

    ستون به سقف تو میزنم
    اگرچه با استخوان خویش

    دوباره میبویم از تو گل
    به میل نسل جوان تو

    دوباره میشویم از تو خون
    به سیل اشک روان خویش

    اگرچه صد ساله مرده‏ام
    به گور خود خواهم ایستاد

    که برکنم قلب اهرمن
    به نعره آنچنان خویش

    اگرچه پیرم ولی هنوز
    مجال تعلیم اگر بود

    جوانی آغاز میکنم
    کنار نوباوگان خویش













  6. 5 کاربر از ***Spring*** بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #14
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    دل ِ آزرده چون شمع شبستان تو می سوزد
    چه غم دارم؟ که این آتش به فرمان تو می سوزد
    متاب امشب به بام من چنین دامن کشان ای مه!
    که دارم آتشی در دل که دامان تو می سوزد
    خطا از آه ِ آتشبار من بود ای امید جان!
    که هر دم رشته های سست پیمان تو می سوزد
    خیالش می نشیند در تو امشب ای دل ِ عاشق!
    مکن این آتش افشانی، که مهمان تو می سوزد
    کنارت را نمی خواهم، که مقدار تو می کاهد
    کتاب عشق مایی، برگ پایان تو می سوزد
    نهان در خود چه داری ای نگاه آتشین امشب؟
    که پرهیز حیا را برق سوزان تو می سوزد
    گریزانی ز من، چون لاله از خورشید تابستان
    مگر از تابشم ، ای نازنین! جان تو می سوزد؟
    سراب دلفریب عشق و امیدی، چه غم داری؟
    که چون من تشنه کامی در بیابان تو می سوزد
    چه سودی برده ای، سیمین ز شعر و سوز و ساز او؟
    غزل سوزنده کمتر گو، که دیوان تو می سوزد

  8. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #15
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    شب گذشت و سحر فراز آمد
    دیده ی من هنوز بیدار است
    در دلم چنگ می زند ، اندوه
    جانم از فرط رنج ، بیمار است
    شب گذشت و کسی نمی داند
    که گذشتش چه کرد با دل من
    آن سر انگشت ها که عقل گشود
    نگشود ، ای دریغ ،‌ مشکل من
    چیست این آرزوی سر در گم
    که به پای خیال می بندم ؟
    ز چه پیرایه های گوناگون
    به عروس محال می بندم ؟
    همچو خکسترم به باد دهد
    آخر این آتشی که جان سوزد
    دامن اما نمی کشم کاتش
    سوزدم ، لیک مهربان سوزد

  10. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #16
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    شب مهتاب و ابر پاره پاره
    به وصل از سوی یار آمد اشاره
    حذر از چشم بد، در گردنم کن
    نظر قربانی از ماه و ستاره.
    دلی دارم به وسعت آسمانی
    درو هر خواهشی چون کهکشانی
    نمیری، شور ِ خواهش ها، نمیری
    بمانی، عشق ِ خواهش زا، بمانی!
    نسیم ککل افشان توأم من
    پریشان گرد ِ سامان توأم من
    پریشان آمدم تا آستانت
    مران از در! که مهمان توأم من.
    فلک با صدهزاران میخ ِ نوری
    نوشته بر کتیبه شرح ِ دوری
    اگر خواهی شب دوری سراید
    صبوری کن، صبوری کن، صبوری...
    شب مهتاب اگر یاری نباشد
    بگو مهتاب هم، باری، نباشد
    نه تنها مهر و مه، بل چشم ِ روشن
    نباشد، گر به دیداری نباشد.
    زمین پوشیده از گُل، آسمان صاف
    میان ما جدایی، قاف و تا قاف
    به امید تو کردم زیب ِ قامت
    حریر ِ خامه دوز و تور ِ گلبافت.
    شب مهتاب یارم خواهد آمد
    گُلم، باغم، بهارم خواهد آمد
    به جام چِل کلید گل زدم آب
    گشایش ها به کارم خواهد آمد.
    چو از در آمدی، رنگ از رُخم رفت
    نه تنها رنگ ِ رخ، بل رنگِ «هر هفت»
    چنان لرزد دلم در سیم ِ سینه
    که لرزد سینه در دیبای زربفت.
    شب مهتاب‍ یارم از در آمد
    چو خورشید فلک روشنگر آمد
    به خود گفتم شبی با او غنیمت
    به محفل تا درآمد شب سرآمد

  12. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #17
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود
    میل تو گرم، در دل بی تاب می دود
    در پرده ی نهان ِ دلم جای می کنی
    گویی به چشم خسته تنی خواب می دود
    می بوسمت به شوق و برون می شوم ز خویش
    چون شبنمی که بر گل شاداب می دود
    می لغزد آن نگاه شتابان به چهره ام
    چون بوسه ی نسیم که بر آب می دود
    وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم
    آن گونه می دود که می ناب می دود
    بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست
    خورشید هم به دامن مرداب می دود
    وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه
    ابر سیه به چهره ی مهتاب می دود

  14. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #18
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    بر لب یار شوخ دلبندم
    خفته لبخند گرم زیبایی
    خنده نه ، بر کتاب عشق و امید
    هست دیباچه ی فریبایی
    خنده نه دعوتی ست ،‌ عقل فریب
    بهر آغوش آرزومندی
    قصه ی محرمانه یی دارد
    ز خوشی های وصل و پیوندی
    چون شراب خنک به جام بلور
    هوس انگیز و تشنگی افزاست
    جام اول ز می نگشته تهی
    جام های دوباره باید خواست
    نقش یک خواهش است و می ریزد
    زان لبان درشت افسون ریز
    گرمی و لذتی به جان بخشد
    همچو خورشید نیمه ی پاییز
    پیش این خنده های مستی بخش
    دامن عقل می دهم از دست
    چه عجیب از خطا و لغزش من ؟
    مست را لغزش و خطا بایست

  16. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #19
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    چرا کمتر از آن اشکی که از مژگانم آویزد
    دَوَد بر گونه ام آرام و در دامانم آویزد؟
    چرا کمتر از آن آهی که از شوق لبت هر دم
    درون سینه در موج غم پنهانم آویزد؟
    چرا کمتر ز شیطانی، که با افسون نو هر شب
    به پرهیزم زند لبخند و در ایمانم آویزد؟
    ترا چون چشمه می خواهم که چون گیرد در آغوشم
    هزار الماس زیبا بر تن عریانم آویزد
    به عشقت خو چنان کردم که خواهم از خد ا هردم
    که سرکش تر شود این شعله و در جانم آویزد
    منم آن گلبن ِ آزرده از آسیب پاییزی
    که توفان ِ جدایی در تن لرزانم آویزد
    چو نیلوفر که آویزد به سروی در چمن، سیمین!
    کند گل نغمه های شعر و در دیوانم آویزد

  18. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #20
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض


    ابرو به هم کشیدم و گفتم
    چون من در این دیار بسی هست
    رو کن به دیگری که دلم را
    دیگر نه گرمی هوسی هست
    رنجور و خسته گفتی : اگر تو
    بینی به گرد خویش بسی را
    من نیز دیده ام چه بسا لیک
    غیر از تو دل نخواست کسی را
    جانم کشید نعره که : ای کاش
    این گفته از زبان دلت بود
    ای کاش عشق تند حسودم
    یک عمر پاسبان دلت بود
    اینک در سکوت شبانگاه
    در گوش من صدای تو آید
    در خلوت نهان خیالم
    یادی ز چشم های تو آید
    آن چشم ها که شب همه ی شب
    عمری به چهره ام نگران بود
    چشمی که در سکوت سیاهش
    صد ناگشوده راز نهان بود
    چشمم ز چشم های تو خواهد
    کان گفته را گواه بیارد
    دردا که این سیاهیِ مرموز
    جز موج راز ، هیچ ندارد

  20. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •