بوی ماتم میرسد از بوستان کربلا
ماه غصه،رنج و ماتم در بیان کربلا
میرسد مردی که با دستان سبز معرفت
میکند قربان، حیاتش در جنان کربلا
میکند رنگین زخونش،سرزمین عشق را
تا نویسد بهر مردم داستان کربلا
میکند اندر جهان شوری ز فریادش حسین
میشود گلشن جهان، از بلبلان کربلا
مدعی کرد ادعا کاو پادشاهی خواسته
چون ندارد او خبر از آستان کربلا
او نمیداند حسین است پادشاه عرشیان
چون عسل داند شهادت، راستان کربلا
نوجوانان و جوانان بهر جان دادن عجول
کی چنین دارد صحابی،غیر جان کربلا
بر لب آب است و کام،از آب تر سازد مگر
او که شد نزد عقیله، پاسبان کربلا