تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 189 از 212 اولاول ... 89139179185186187188189190191192193199 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,881 به 1,890 از 2117

نام تاپيک: داستان های كوتاه

  1. #1881
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Nov 2009
    پست ها
    18

    پيش فرض

    سلام دوستان ببخشید نظم تاپیک رو به هم زدم ... جایی برای درخواست پیدا نکردم ....
    من یک داستان کوتاه زیبا , جنایی , ترسناک و دلهره آور نیاز دارم برای ساخت یک بازی کامپیوتری ....
    سیاحت غرب!!

  2. #1882
    آخر فروم باز molaali's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    همين نزديكي
    پست ها
    1,397

    پيش فرض

    آرامش

    پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. تابلو ها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رودهای آرام، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان در آسمان و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
    پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولی ، تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه چپ دریاچه، خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
    تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار و قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها به طور بیرحمانه ای تاریک بود و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود.
    این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید . آنجا، در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی، آرام نشسته بود.
    پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است. بعد توضیح داد :
    "آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی کار سخت یافت می شود، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود. این تنها معنای حقیقی آرامش است."

  3. این کاربر از molaali بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #1883
    داره خودمونی میشه mohsen.ghasemi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    طوس قدیم مشهد جدید
    پست ها
    190

    پيش فرض

    لذت زندگی
    ادیسون مخترع بزرگ در پیری و پس از اختراع لامپ یکی از ثروتمندان امریکا به شمار می رفت.او در امد سرشارش را تمام وکمال در ازمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه میکرد.
    این ازمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود.هر روز اختراعی جدید در ان شکل میگرفت تا اماده ورود به بازار شود. نیمه شبی از اداره اتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند ازمایشگاه پدرش در اتش میسوزد و کاری از کسی بر نمیاد.انان میخواستند موضوع اتش سوزی به گونه ای به اگاهی ادیسون رسانده شود.پسر با خود اندیشید احتمالا پدرش با شنیدن این خبر سکته میکند بنابراین از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند اما با کمال تعجب دید ادیسون پیر در برابر ساختمان ازمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل عمرش را نظاره میکند.
    _پسر تو اینجایی؟میبینی چه قدر زیباست؟!!رنگ امیزی شعله ها را میبینی؟حیرت اور است!
    پسر حیران وگیج پاسخ داد:پدر تمام زندگی ات در اتش میسوزد و تو از زیبایی شعله ها صحبت میکنی؟چطور میتوانی؟من تمام بدنم میلرزد و تو خونسرد نشسته ای؟
    ادیسون گفت:پسرم از دست من و تو که کاری بر نماید.ماموران هم تلاششان را میکنند.در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ای است که دیگر تکرار نخواهد شد!در مورد ازمایشگاه و بازسازی ان فردا فکر میکنم الان موقع این کار نیست.به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی یافت .توماس الوا ادیسون سال بعد دوباره در ازمایشگاه جدیدش سرگرم کارش شد و همان سال یکی از بزرگترین اختراعات بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان کرد.او گرامافون را درست یک سال بعد از حادثه اتش سوزی اختراع کرد.
    Last edited by mohsen.ghasemi; 24-07-2010 at 19:43.

  5. 2 کاربر از mohsen.ghasemi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #1884
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    دوستان خوبم ممنون میشم قبل از ارسال از گزینه ی جستجو در این تاپیک استفاده کنید
    اینطور که من گشتم کلی داستان تکراری ارسال شده و باید حذف بشن
    .
    .
    .
    .

  7. این کاربر از saye بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #1885
    داره خودمونی میشه farshadzah's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    كرج خيلي بزرگ
    پست ها
    35

    پيش فرض

    پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد.
    دست برد و از جیب کوچک جلیقه‌اش سکه‌ای بیرون آورد.
    در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد می‌کند، منصرف شد!!!

  9. 4 کاربر از farshadzah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #1886
    داره خودمونی میشه farshadzah's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    كرج خيلي بزرگ
    پست ها
    35

    پيش فرض

    می گویند: "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای به " البرت اینشتین " نوشت که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو... چه محشری می شوند!
    آقای "اینشتین"در جواب نوشت:ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که چه غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !

  11. 4 کاربر از farshadzah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #1887
    داره خودمونی میشه farshadzah's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    كرج خيلي بزرگ
    پست ها
    35

    پيش فرض

    روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»

  13. 2 کاربر از farshadzah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #1888
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    Ceaf.ir
    پست ها
    2,661

    پيش فرض

    داستان عشق و جزیره

    تمام حواس بشری در جزیره ای زیبا زندگی می کردند : شادی، غم، غرور، عشق و ... . روزی خبر رسید که جزیره به زیر آب خواهد رفت. پس همه ی ساکنان قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تاآخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.
    وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایق با شکوهی آنجا را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت : آیا می توانم با تو همسفر شوم؟
    ثروت گفت : « نه! من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جایی برای تو وجود ندارد!
    عشق از غرور که با قایقی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست. غرور گفت : نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس شده است و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد!
    غم در نزدیکی عشق بود. عشق به او گفت : اجازه بده من هم با تو بیایم.
    غم با صدای حزن آلود گفت : آه عشق! من خیلی ناراحت هستم، احتیاج دارم تنها باشم.
    عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آنقدر غرق شادی بود که صدای عشق را نشنید!
    آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد. عشق دیگر نا امید شده بود. ناگهان صدایی سالخورده گفت : بیا عشق، من تو را خواهم برد
    عشق آنقدر خوشحال شد که حتا فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد. سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را با اندوه فراوان ترک کرد.
    وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت. عشق در حالی که ناراحت بود، نزد علم که مشغول حل مسأله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسید : آن پیرمرد که بود؟
    علم پاسخ داد : زمان! و عشق با تعجب پرسید : زمان؟! اصلن چرا او به من کمک کرد؟؟
    علم لبخند خردمندانه ای زد و گفت : زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است ...

    منبع
    http://dobaareh.blogfa.com

  15. 3 کاربر از amirtoty بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #1889
    حـــــرفـه ای ask_bl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    4,872

    پيش فرض

    داستان عشق و جزیره

    تمام حواس بشری در جزیره ای زیبا زندگی می کردند : شادی، غم، غرور، عشق و ... . روزی خبر رسید که جزیره به زیر آب خواهد رفت. پس همه ی ساکنان قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تاآخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.
    وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایق با شکوهی آنجا را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت : آیا می توانم با تو همسفر شوم؟
    ثروت گفت : « نه! من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جایی برای تو وجود ندارد!
    عشق از غرور که با قایقی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست. غرور گفت : نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس شده است و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد!
    غم در نزدیکی عشق بود. عشق به او گفت : اجازه بده من هم با تو بیایم.
    غم با صدای حزن آلود گفت : آه عشق! من خیلی ناراحت هستم، احتیاج دارم تنها باشم.
    عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آنقدر غرق شادی بود که صدای عشق را نشنید!
    آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد. عشق دیگر نا امید شده بود. ناگهان صدایی سالخورده گفت : بیا عشق، من تو را خواهم برد
    عشق آنقدر خوشحال شد که حتا فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد. سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را با اندوه فراوان ترک کرد.
    وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت. عشق در حالی که ناراحت بود، نزد علم که مشغول حل مسأله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسید : آن پیرمرد که بود؟
    علم پاسخ داد : زمان! و عشق با تعجب پرسید : زمان؟! اصلن چرا او به من کمک کرد؟؟
    علم لبخند خردمندانه ای زد و گفت : زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است ...

    منبع
    http://dobaareh.blogfa.com
    قشنگ بود ،اما "زمان" که حس نیست !هست ؟

  17. #1890
    حـــــرفـه ای ask_bl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    4,872

    پيش فرض

    مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید .
    مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد.
    چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند . بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس . صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .
    سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او . آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد .
    "خداوند پژواک کردار ماست ."

    پائولو کوئیلو

  18. 2 کاربر از ask_bl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •