یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست
وانچه در مسجدم امروز گمست آنجا بود
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست
وانچه در مسجدم امروز گمست آنجا بود
اگر به مرگ من
امید بسته ای،
تا نهایت نشاندنت به خاک؛
زندگانی ام
دراز باد!
بر چهار سوی باغ آرزوی من؛
هر چه در،
دریچه،
باز باد!
بیرق امید و شادمانی ام،
با نسیم درک زندگی
در اهتزاز باد!
گر فنای من امید توست،
تا نهایت نشاندنت به خاک،
زندگانی ام دراز باد!
نوامبر 1982
مینا اسدی
از دفتر شعر "از میان گمشده ها
ورق می زنم
سفید
سفید
دفتر سکوتم دارد کامل می شود...
سلام شما محشرید
سبز باشید
بيراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و مي کشيد
زين بعد همه عمرم را
بيراهه خواهم رفت
اگر سی سال پیش پرسیده بودی
از هر آستینم برایت
چند تعریف آماده و کامل
که مو لای درزش نرود
بیرون میکشیدم
در این سن و سال اما
فقط میتوانم دستت را
که هنوز بوی سیب میدهد بگیرم
و بازگردانمت به صبح آفرینش
از پروردگار بخواهم
به جای خاک و گِل
و دنده ی گمشدهی من
اینبار قلممو به دست بگیرد
و تو را به شکل آب بکشد
رها از زندان پوست
و داربست استخوانهایت
و مرا
به شکل یک ماهی خونگرم
که بیتو بودنش مصادف
با هلاکت بی برو برگرد.
زندگي دفتري از خاطرهاست
يك نفر در دل شب
يك نفر در دل خاك
يك نفر همدم خوشبختي هاست
يك نفر همسفر سختي ها
چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد
ما همه همسفريم
درون سینهام،
تصویرِ خندانت را
بیرحمانه
به آتش کشیدند.
آن طرفتر
سمتِ چپِ سینهام
کمی بالاتر،
انقلابی برپاست.
وای
آتشِ دلت؛
سوزاند
تمام خاطراتم را.
اشکها حتی نمیبارند؛
نکند چشمهایم نیز
پیشِ دلت
جا مانده باشد؟!
لبخند همهمان کمی مشکوک است مونالیزا!
همهمان بار داریم
و نمیدانیم
در دلمان چیست
همه آویزانیم
و چشم به راه خریدارانیم
لبخند همهمان کمی مشکوک است
چه کنیم، خالقمان
داوینچی نبود.
آب می شوی برف
وقتی بشنوی
چه به روز من آوردی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)