من بی تو
خندیدی و گفتی((خداحافظ))!!
رفتی و مرا با گیجی ام رها کردی
و نماندی ذره ای حتی
به انتظار جواب خنده ات...
می دانستی که منه بی تو
حتی نمی تواند
لب هایش را کج کند
نه به تو
که به عشق...!!
من بی تو
خندیدی و گفتی((خداحافظ))!!
رفتی و مرا با گیجی ام رها کردی
و نماندی ذره ای حتی
به انتظار جواب خنده ات...
می دانستی که منه بی تو
حتی نمی تواند
لب هایش را کج کند
نه به تو
که به عشق...!!
عشق را با تو تجربه کردم
امید به زندگی را در تو آموختم
محبت را در قلب تو یافتم
ای شاپرک شب های تنهاییم
با هر تپش از قلبم می گویم دوستت دارم
چشمان همیشه عاشقم در انتظار توست
"خودم"
Last edited by Parisa-007; 11-06-2010 at 12:53.
انگشتم را نخ بسته ام
تا به ياد آورم
فراموشت كرده ام
نوبت من تمام شد
نوبت تو به انتها نزدیکتر است
زمان ما را خط میزند
ما برچه خط کشیده ایم ؟
برای تو بوده است
سکوت من
در سالیان دراز
و اینک برای تو ست
که می گویم
از سکوت گذشته ام
آدم کجا ز میوه ی ممنوعه خورده بود؟
ابلیس با خدا به توافق رسیده بود
---------- Post added at 02:12 PM ---------- Previous post was at 02:11 PM ----------
گاهی دلم برای چوپان دروغگو می سوزد
بیچاره دو بار بیشتر دروغ نگفت
انگشت نما شد
ولی ما هنوز صادق ترینیم!!!
---------- Post added at 02:14 PM ---------- Previous post was at 02:12 PM ----------
چهار دیوار بین منست و آن چیزی که من گمان می کنم “شما”ست
این “شما” معنی نمی دهد
چهار دیوار بین منست و آن چیزی که من گمان می کنم “تو” یی
این “تو” معنی نمی دهد
چهار دیوار بین منست و آب
آب آنسوی دیوارهای من جاریست
آب با نور می رقصد با نسیم می رقصد با باد حتی
با پاروی پاروزن های رهگذر حتی
با من نمی رقصد.. تا آغوش وا می کنم غرق می شوم
چهار دیوار بین منست و تو و این شما معنی نمی دهد
چهار دیوار بین منست و من که می خواهم ترا در خود فرو کشم
همیشه می خواهم ترا در خود فرو کشم
گل سرخي به او دادم . گل زردي به من داد...!!!
براي يك لحظه ي ناتمام قلبم از طپش افتاد ... !!!
با تعجب پرسيدم :
مگر از من متنفري ... ؟؟؟
گفت :
نه ؛ باور كن ... نه !!!
ولي چون تو را واقعا دوست دارم نمي خواهم پس از آنكه
از لبانم كام گرفتي براي پيدا كردن گل زرد ؛ زحمتي به
خود هموار كني
کو کو
کو کو
کو
همه چیز را با خود بردی
جز صدای این پرنده
خدایا تو اونی نیستی که همه میگن،...خب میدونم.
خدایا تواونجایی نیستی که همه میگن...خب میدونم.
اما میدونم خدایی...خب ولی چرا نمیدونم.
خدایی که خداست،چرا پس اینجاست....خب میدونم.
خدایی که بی همتاست.......خب میدونم.
اما میدونم نیستی تو خدا ...خب ولی چرا نمیدونم.
خیلی ها مگن خدایی .....خب ولی چرا نمیدونم.
حالا هستی خدا یا نیستی .....خب من نمیدونم.
چه کنم خدا...عادت کردم .صدات..کنم......ولی هنوز نمیدونم.
هستی...چرا.....نیستی...چرا خدامن نمیدونم.
خدایی؟...پس من هم بندم....ولی خب نمیدونم.
اگه خدایی...من کیستم؟.....اینو خب میدونم....بنده نیستم.
نیستم اون چیزی که خلق کردی.....اینو خب میدونم.
.
.
.
.
.
اشکالی نداره نشنوی من کیستم....
میگویم ومیگویم ومیگویم...توکیستی!!!
هيچ كس اشكي براي ما نريخت
هر كه با ما بود از ما مي گريخت
چند روزي هست حالم ديدنيست
حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم
گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
يك غزل آمد كه حالم را گرفت:
ما زياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)