تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 32 از 58 اولاول ... 2228293031323334353642 ... آخرآخر
نمايش نتايج 311 به 320 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #311
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    براى اينكه حرف پشت سرش نباشد ازدواج كرد.
    براى اينكه حرف پشت سرش نباشد بچه دار شد.
    براى اينكه حرف پشت سرش نباشد مُرد.

  2. 11 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #312
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض در باغ

    زن در باغ ایستاده بود که دید مرد به طرفش می دود .

    "تینا گل من ...عشق بزرگ زندگی من "

    " اوه ..تام "

    "تینا, گل من "

    "اوه تام ...من هم تو را دوست دارم "

    تام به زن رسید . به زانو افتاد و به سرعت او را کنار زد .

    "تینا ؟ تو روی گل سرخ برنده ی جایزه ی من ایستاده ای !"


  4. 8 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #313
    آخر فروم باز قاهر - Gahir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    1,073

    پيش فرض

    دیروز آمدم ولی نبود ...
    فرداش که رفتم بازم نبود ...
    سه روز گذشت ...
    هی در میزنم ولی نیست ! ...
    بعد از پایان جنگ برگشتم و دیدم هست ...
    ولی سنگش !

  6. 3 کاربر از قاهر - Gahir بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #314
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    مامان!یه سوال بپرسم؟زن كتابچه ی سفید را بست. آن را روي ميز گذاشت: بپرس عزيزم.
    زن سر جلو برد: مامان خدا زرده؟
    - چطور؟
    - آخه امروز نسرين سر كلاس مي گفت خدا زرده.
    - خوب تو بهش چي گفتي؟
    - خوب،من بهش گفتم خدا زرد نيست. سفيده.
    مكثي كرد: مامان،خدا سفيده؟ مگه نه؟
    زن،چشم بست و سعي كرد آنچه دخترش پرسيده بود در ذهن مجسم كند. اما،هجوم رنگ هاي مختلف به او اجازه نداد.
    چشم باز كرد : نمي دونم دخترم. تو چطور فهميدي سفيده؟
    دخترک چشم روی هم گذاشت.دستانش را در هم قلاب کرد و
    لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو سياهي به خدا فكر مي كنم،يه نقطه ی سفيد پيدا ميشه.
    زن به چشمان بی فروغ دخترک نگاه کرد
    و
    دوباره چشم بر هم نهاد.

  8. 7 کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #315
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    مرد گوشی را برداشت و شماره گرفت.
    چند لحظه بعد زن از پشت خط گفت:الو..بفرمایید؟...چرا حرف نمی زنی؟
    مکثی کرد و با لحن ملایم تری ادامه داد:بهنام،عزیزم،تو یی؟..من که بابت دیشب عذر خواهی کردم.
    خواهش می کنم با من حرف بزن.بهنام جان...
    مرد با صدای لرزانی گفت:عزیزم منم ،نادر.
    زن گفت:صدات نمی آد.بلندتر حرف بزن.نمی شنوم چی می گی.
    مرد به دهنی ی گوشی نگاه کرد.نیش خندی زد و آن را سر جایش گذاشت.
    از باجه که بیرون آمد ،دوستش پرسید:به کی تلفن زدی؟
    مرد گفت:به همسر سابقم

  10. 5 کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #316
    آخر فروم باز قاهر - Gahir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    1,073

    پيش فرض

    صبح و نهار و عصرانه و شام و ناشتا با ما بود ... صبح که شد رفت و دیگر پیدایش نشد ... گرسنگی ... ! چون ما دیگر مرده بودیم ! ....

  12. #317
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    پسرك هويج را روي ميز آشپزخانه گذاشت.
    بو كشيد:بازمسوپ؟!
    مادر به هويج نگاه كرد:از كجا آوردي؟
    پسرك پشت ميز نشست:از تو صورت آدمبرفي.
    تكه ايي نان كند:امروز سوپ مون هويج ام داره.
    و آن را در دهانگذاشت.
    زن هويج را برداشت.آن را شست.
    همان طور كه آن را در ظرف سوپ رنده ميكرد،
    گفت:چه آدم برفي ي سخاوتمندي!!!

    Last edited by barani700; 20-11-2009 at 23:18.

  13. 2 کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #318
    آخر فروم باز قاهر - Gahir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    1,073

    پيش فرض

    barani700

    تکراری بود !

    هوا بارانیست ...
    چشمانم خیس است ...
    بدنم از شدت کار عرق کرده است ...
    تنها زبانم است که خشک است ...

  15. #319
    داره خودمونی میشه P30 Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    36

    پيش فرض

    باد

    لباس‏هایم را روی بند انداختم. تراس من کوچک است.
    برای همین دو رشته طناب بسته‏ام، یکی بالا و یکی پایین‏تر.
    پیراهنم را روی بند بالا انداختم و شلوارم روی بند پایین بود.
    باد که توش افتاد تکانی می‏خورد، انگار که خودم هستم.
    رفتم کفش‏هایم را آوردم. زیر پاچه‏های شلوارم گذاشتم که آویزان بود.
    حالا هر وقت باد می‏آید همین کار را می‏کنم و می‏نشینم و خودم را نگاه می‏کنم.

  16. این کاربر از P30 Love بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #320
    آخر فروم باز قاهر - Gahir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    1,073

    پيش فرض

    آسمان آبی است ...
    هوا بارانیست ...
    شب تار است ...
    خواب بی رنگ است ...
    راستی یادم باشد که لنز آبی چشمانم ، بغض و کینه و ناراحتی ، عینک دودی در شب هنگام ، تاریکی خواب را کنار بگذارم !

  18. 2 کاربر از قاهر - Gahir بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •