شاعر که باشی
دنیا برای بخشیدن
کوچکترین واژه است
شاعر که باشی
دنیا برای بخشیدن
کوچکترین واژه است
اینجا برای باغ پدر بزرگ
دیدار مترسک ها عجیب نیست..!
کسی سیب را برای خوردن
سرقت نمی کند
کسی لبهایم را
از روی زمین بر نمی دارد
شب است
تو نیستی و من می ترسم
در انتظار توام
لعنت بر هر صدایی که صدای پای تو نباشد.
تو که گریه می کنی
جاده چکه میکند
و تمام راه ها لغزنده می شوند
راه بازگشتن نیست
در انتهای این راه
مردی با بیلش برایم
گور می کند
من و تو در یک قمار باختیم
من در نگاه تو
تو در نگاه او !
Last edited by farryad; 21-11-2009 at 21:35.
بهار صداي گمشده اي دارد
و كدام داستان است
كه بي بهار و بنفشه به ابتدا و جواني برسد، بي بهار
بي بهار گلها هستند اما در كلمات
بي بهار شكوفه ها هستند، اما در پرده هاي ابريشمي
بي بهار بلبل ها هستند اما در داستان هاي مكرر
و من و تو هستيم ولي بي بهار
گفتم در كوچه اقاقي پچپچه كوتاهيست
كه در ميان دو پنجره تقسيم مي شود
اما پنجره هاي كوتاه چه دارند بگويند
براي مردماني كه اقاقي را از ياد برده اند.
محمد باقر کلاهی اهری
حرفی برای گفتن نیست.
که ذهن، آشفته از داوری ها،
که دل، گرفته از دلمردگی ها،
و چشم، خو کرده بر سیاه نامردمی ها.
و تو آزادی که باز بخوانی ام به هرآنچه دوست می داری.
غمگین نمی شوم.
که در توان هرچه که بود،
برای ندیدن و شاید، نادیده گرفتن شان،
کم می نمود.
سکوت را بر دلزدگی ات ترجیح می دهم.
محمد توکلی فر
کلافه ام
مثل خرس قطبی در تابستان
پیش از آنکه این تکه یخ شناور
آب شود در استوا
سپیدی مرا ترجمه کن
تا برف منتشر شود
به تمام زبان های زنده ی دنیا
رضا مرتضوی
نمي داني كه چه قدر خسته ام
و اندكي دلتنگ ِ عادت ِ بودنت
از وقتي نبوده اي( يا نخواسته ايم كه بماني)
قطره قطره اب هايي كه مي چكد از اسمان دلتنگي را
مانند ان اسفنج هاي كهنه
به خود گرفته ام
باد كرده ام
ان قدر كه جا نمي شوم در اين كلمات.
در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)