پدربزرگ ، مادربزرگ
پدر بزرگ خوبم
هميشه مهربونه
وقتي كه پيشم باشه
برام كتاب مي خونه
مادر بزرگ نازم
خيلي برام عزيزه
هرچي غذا مي پزه
خوشمزه و لذيذه
وقتي با اونها باشم
غصه و غم ندارم
دنيا برام قشنگه
هيچ چيزي كم ندارم.
شاعر : جواد محقّق
پدربزرگ ، مادربزرگ
پدر بزرگ خوبم
هميشه مهربونه
وقتي كه پيشم باشه
برام كتاب مي خونه
مادر بزرگ نازم
خيلي برام عزيزه
هرچي غذا مي پزه
خوشمزه و لذيذه
وقتي با اونها باشم
غصه و غم ندارم
دنيا برام قشنگه
هيچ چيزي كم ندارم.
شاعر : جواد محقّق
شعله هاي آتش
يك شب مهتابي
دهكده رفته به خواب
باپدر مي گشتيم
لب رودي پر آب
سردمان بود و پدر
آتشي روشن كرد
هركس از هر گوشه
تكه چوبي آورد
شعله هاي آتش
سرخ و نارنجي و زرد
چهره هاي ما را
نورباران مي كرد
ناگهان«احمد» گفت:
بچه ها،آن بالا
شعله ها ساخته اند
شكل طاووسي را
بعد از آن هرشعله
پيش چشمان ما
شكل مخصوصي داشت
زنده بود و زيبا
شعله اي،اسبي بود
شعله اي، يك آهو
شعله اي،شكل عقاب
شعله اي هم يك قو
كم كم آتش خوابيد
زير خاكستر و دود
شاد بر مي گشتيم
چه شب خوبي بود .
شاعر : صفورا نيرّي
زنبور عسل
هنگام سحر
زنبور عسل
گل را از شادي
مي كند بغل
با مهرباني
دانه شبنم
بيدار ميكند
گلها را كم كم
شيره گل،در
كاسه بلور
صبحانه اي خوب
براي زنبور
با بال زرّين
مي پرد هر سو
عسل مي سازد
درون كندو
خانه اش دارد
هزاران اتاق
هرگوشه آن
تميز و براّق
هر صبح روشن
در فصل بهار
مي بيني او را
گرم كار و كار
سلام ميكند:
ويزوويزوويز
صبح تو بخير
زنبور عزيز!
شاعر : صفورا نيرّي
2پر 2پر 4پر
10 تا پرستو با هم
يكباره پر كشيدند
در آسمان آبي
پر پر پر پريدند
با پر زدن رسيدند
به يك درخت گردو
يك يكي نشستند
به روي شاخه او
اتل متل توتوله
ده تا پرستو داريم
دانه به دانه حالا
آنها را مي شماريم
يك كه خسته تر بود
از روي شاخه افتاد
خدا كند نيفتد
به دست مرد صياد
اتل متل توتوله
9 تا پرستو مانده
هر شاخه اي، يكي را
به روي خود نشاندهيكي از آن ميانه
گرسنه بود و پر زد
براي دانه خوردن
به دشت و لانه سرزد
اتل متل توتوله
نه 10 تا و نه 9 تا
8 تا پرستو مانده
روي درخت زيباپرستوي قشنگي
كه تشنه بود و بي تاب
پريد به سوي چشمه
براي خوردن آب
اتل متل توتوله
نه تشنه و نه خسته
7 تا پرستو حالا
روي درخت نشستهپرستويي هم آرام
چيزي نگفت ودر رفت
به جاي دور دوري
پريد و بي خبر رفت
اتل متل توتوله
پرستو آي پرستو
6 تا پرستو مانده
سر درخت گردواتل متل توتوله
شعر و شكوفه و قند
5 تا پرستو مانده
5 تا پرستو رفتند
يکي که بازيگوش بود
کرمي از آن بالا ديد
براي خوردن آن
پر زد و پر پر ، پريديكي نماند و برگشت
دلش به تاپ تاپ افتاد
بايد به جوجه هايش
دوباره دانه مي داد
4 تا پرستو مانده
بقيه پر كشيدند
اتل متل توتوله
پرستوها پريدنداز آن چهار پرستو
يكي،براي بازي
پريده و پر زد و رفت
به دشت سبز و بازي
اتل متل توتوله
از آن همه پرستو
فقط 3 تا نشسته
روي درخت گردويكي از آن 3 تا هم
پريد و رفت به باغي
نشست ودرد دل كرد
با جوجه كلاغي
اتل متل توتوله
دويدم و دويدم
به روي تك درختي
2 تا پرستو ديديماز آن 2 تا،يك يهم
نه جيك زد ونه فرياد
به دنبال بقيه
به فكر رفتن افتاد
اتل متل توتوله
نه 6 تا و نه 8 تا
نشسته 1 پرستو
بدون دوست وتنها
نشسته بود پرستو
بدون يار و تنها
كه ديد دوباره برگشت
پرستويي به آنجا
كنار هم نشستند
2 تا پرستو با هم
سلام و حال و احوال
نه غصه بود نه غم
اتل متل 10 و 9
توتوله 8 و 7 تا
به 6 و 5 رسيدند
پرستوهاي زيبا
ولي كلاغ،كلاغ پر
دوباره پر كشيدند
4 و 3و 2و 1
پرستوها پريدندصدايي آمد انگار!؟
صداي پرپر آمد
2 تا بودند و ديدند
كه يار ديگر آمد
سلام به روي ماهت
كجا بودي؟ بفرما!
3 تا شديم. چه بهتر!
من و تو مي شود«ما»
2 تاي ديگر آمد
2 و 3 مي شود چند؟
3 و 2 مي شود 5
ترانه بود و لبخند
2 پر، 2پر ، 4 پر
3 تا پرستو برگشت
3 تا و 5 تا شد چند؟
6 و 2 مي شود 8
پرستوهاي زيبا
دوباره پركشيدند
كنار هم پريدند
به ابرها رسيدند
2 تا پرستو برگشت
دوباره 10 پرستو
دوباره 10 پرنده
و يك درخت گردو
شاعر : مصطفي رحماندوست
برف كله گنجشكي
برف كله گنجشكي
مثل پنبه مي بارد
روي شاخه ها انگار
باز ، پنبه مي كارد
من نشسته ام تنها
در كنار اين نرده
نرده مثل پيراهن
برف را به تن كرده
از حياط مي آيد
جيك جيك گنجشكان
روي برف مي ريزم
خرده ريزه هاي نان
مي خورند گنجشكان
خرده ريز نانها را
گوش ميكنم من هم
جيك جيك آنها را.
شاعر : جعفر ابراهيمي(شاهد)
مهربانترين
مهربانتر از مادر
مهربانتر از بابا
مهربانتر از آبي
با تمام ماهيها
مهربانتر از گلها
با دو بال پروانه
مهربانتر از ابري
با گياه،با دانه
مهربانتر از خورشيد
با گل و زميني تو
تو خدا،خدا هستي
مهربانتريني تو
شاعر : افسانه شعبان نژاد
مرد دهقان
صبحها د رگوش باغ
باد،هو هو مي كند
برگها را از زمين
خوب جارو ميكند
يك كلاغ پر سياه
مي پرد از روي بام
با صداي قار قار
مي كند بر من سلام
باز هم از اشك ابر
باغ،خندان مي شود
زير بال مادرش
جوجه ،پنهان مي شود
نغمه هاي يك خروس
باز مي آيد به گوش
مرد دهقان،بيل را
مي گذارد روي دوش
باز،او خوشحال و شاد
مي رود تا مزرعه
چون كه دارد در دلش
حرفها با مزرعه
شاعر : سيد احمد ميرزاده
سایه جان خیلی شعرهای آموزنده و خوبی بودن
نمی دونم شعرهای بچه گانه مذهبی هم پیدا می شه
دنبالشون هستم
خواهش میکنم قابلی نداشتننوشته شده توسط bahal20
چند تا شعر براتون پیدا کردم
نماز
سپیده زد، سپیده
وقت صحر رسیده
خاموش شده ستاره
صبح اومده دوباره
***
خروس پر طلایی
با پاهای حنایی
قوقولی قوقو میخونه
تو کوچه و تو خونه
اذان میگن دوباره
از مسجد و مناره
***
بابام پامیشه از خواب
میره لب حوض اب
می شوید او دست و رو
با اب میگیره وضو
تمیز و پاکیزه باز
میاد سر جا نماز
***
من هم کنار بابا
نماز می خوانم حالا
اصول دین
ما مسلمانیم
پیرو قران
مانند گلیم
توی گلستان
***
پنج تا پرنده
توی باغ داریم
بیا انها را
باهم بشماریم
***
این پرنده ها
اصول دینند
همه خوش اواز
همه رنگینند
***
یک پرنده هست
به نام توحید
می شود ان را
در همه جا دید
***
دومی عدل است
سوم نبوت
اما چهارم
باشد امامت
***
پنجم معاد است
روز خوب ما
روز امتحان
در پیش خدا
...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)